دفتر عزیزم مدتهاست به سراغت نیامده ام. هر چند هر شب وجودت را زیر بالشم احساس می کنم. تو با صبوری می گویی

 شهروند ۱۲۵۹ ـ ۱۰ دسامبر ۲۰۰۹


 


 

۲۷ مارچ ۱۹۸۹ – آیواسیتی


 

دفتر عزیزم مدتهاست به سراغت نیامده ام. هر چند هر شب وجودت را زیر بالشم احساس می کنم. تو با صبوری می گویی:

"عیبی ندارد عزیزم می دانم خسته ای! "

هفته های پرکاری را از سر گذرانده ام و هفته های پرکاری را در پیش دارم. بسیاری چیزها رخ داده است و متاسفم که آنها را یادداشت نکرده ام. مرا ببخش دفتر عزیزم که در هنگام شادی کمتر به سراغت می آیم!

هفته ی گذشته نوروز بود. تدارکات نوروز را دکتر آبادی به عهده داشت. او یک گروه موسیقی را همراه با خانمی آوازه خوان به نام دلارام از لوس آنجلس دعوت کرده بود. منهم در این جشن دعوت شده بودم. تغییراتی که در خودم حس می کردم برای خودم باور نکردنی بود. مسئله اینست که آهنگهای ایرانی عامه پسندی را که زمانی تحمل شنیدشان را نداشتم، حالا با نگاه دیگری می دیدم و می شنیدم. این بار شیفته ی موسیقی و آواز شده بودم. شادی آدمهای عادی از موسیقی و رقص مرا به این هنر غریزی در انسان دوباره نزدیک کرد. سالها ممنوعیت برای این نیازهای غریزی مرا به فکر فرو برد که چگونه دولت جمهوری اسلامی شادی های ساده را برای مردم منع می کرد و بجایش آه و ناله و روضه خوانی و خودآزاری و شکنجه و خودزنی را جایگزین می کرد. وقتی که خانم دلارام با یکنوع دلربائی و طنازی طبیعی و ذاتی آواز "دندون دندونم کن" را خواند، من به نیروی تخیل شگفت انگیز و زیبایی هنر اروتیک در فرهنگ عامه ایران پی بردم. خانم دلارام بی آنکه عریان گرایی کند، بی آنکه سعی در برانگیختن خواست های جنسی ـ جسمانی آدمها داشته باشد، زیبایی اروتیسم ایرانی را در صدایش عرضه کرد. او در پوشیدگی، زیبایی برهنگی را به تماشاگر و شنونده نشان داد. زیبایی جسم را. زیبایی روابط عاشقانه را در بعدی والا بر اساس درکی از نیروبخشی نیازها و هیجانات جسم ارائه داد. فرهنگی که علی حاتمی با دانشی زیرکانه در فیلمهایش مطرح کرده است. خانم دلارام نه هدفی برای کسب شهرت داشت، نه برده ثروت اندوزی بود. او زنی بود که در نهایت آرامش، برای چند ساعت نیروهای خفته انسانی را در ارائه شادی زنده کرد. شال سفیدی روی شانه های پوشیده اش انداخته بود که پیراهن ساده اش را جلوه بیشتری می داد. آرایش ساده ای داشت. موهایی بلند و حرکاتی آرام. کم لبخند می زد. این اعمال تظاهراتی از فرهنگ پنهانکاری و دوگانگی شخصیتی در فرهنگ ایرانی را در بر نداشت، بلکه آنچه که بیش از هر چیز جمع کوچک ایرانیان آیواسیتی را برای او خاطره انگیز کرده بود، ارزش گذاری آنها به هنرش بود. او فقط همین را می خواست. فقط همین… و تفکر ارزش گذاری به "هنر" او را زیبا کرده بود.

من البته در جمع ایرانی ها به شدت احساس غریبگی می کردم، اما سعی می کردم که بر این حس غلبه کنم، اما به هر حال من در آن جمع وصله ی ناجوری بودم.

کارگردان نمایشنامه ام انتخاب شد: اریک هاینز. با اریک به یک کافه رفتم و حدود دو ساعت با هم درباره نمایشنامه ام صحبت کردیم. بعد به دانشکده برگشتم و او اسلاید هایی از پاریس آورده بود به همراه نقشه پاریس و عکسهایی از مکانهای تاریخی پاریس و موسیقی ادیت پیاف برای فضا سازی محیط نمایشم. شب چهارشنبه با بازیگران اصلی به همراه اریک به منزل باب فاستر رفتیم. من توصیه کرده بودم که همگی فیلم "هیروشیما عشق من" را ببینند. هدفم این بود که آنها از هنر سطحی انگار آمریکایی فاصله بگیرند و لایه دار بودن هنر و زبان تئاتری تازه ای را تجربه کنند و شاعرانگی صحنه و نمایش را در خود تقویت کنند. وقتی که همگی فیلم را می دیدیم، حس می کردم چقدر جمعی که در کنارش نشسته ام با لایه لایه های این شاهکار سینمایی و عمق این اثر بیگانه اند. لبی (الیزابت) بازیگر اصلی نمایشم، از من خواست که یکروز قرار بگذاریم تا او به خانه ام بیاید و در مورد کاراکتر زن با من صحبت کند. روز بعد او به منزلم آمد و از من خواست که آلبوم عکس هایم را به او نشان بدهم. قدری درباره شرایط ایران با هم صحبت کردیم. از کارم پرسید و از شرایط من و کاوه در مدتی که در پاریس زندگی کرده بودیم. مسئله اینست که من برای دانشجویان این دانشگاه به منزله آدمی هستم که از سیاره دیگری آمده ام و کشف من انگار کشف یک آدم مریخی است!

شیوه کارگردانی اریک را دوست دارم. او بازیگران را آزاد می گذارد تا خود به کشف زوایای روح کاراکترها بپردازند. امروز تمرکز تمرین ها بر مونولوگ های کاراکترهای اصلی نمایشم گذاشته شده بود. ساعت ۷ همراه با اریک و بازیگران به کنار رودخانه آیواسیتی رفتیم تا فضای رود سن تداعی شود. بعد باب فاستر و لبی نشستند روی نیمکت و صحنه های مختلف را با شرایط گوناگون کنار رودخانه تمرین کردند. این تجربیات آزمایشی برای درک فضای نمایش برایم فوق العاده بود.

مسئله دیگری که بسیار خوشحالم کرده اینست که آقای رحمانی نژاد قرار است برای دیدن اجرای نمایشم به آیواسیتی بیاید.