در این نوشتار تلاش می شود که با کالبدشکافی پیشینه ی حزب جمهوری اسلامی، چگونگی تشکیل حزب توسط فقها ارائه شود، و با برشی به تاریخ، نخستین تلاش 

 شهروند ۱۲۶۹ ـ پنجشنبه ۱۸ فوریه ۲۰۱۰


 

در این نوشتار تلاش می شود که با کالبدشکافی پیشینه ی حزب جمهوری اسلامی، چگونگی تشکیل حزب توسط فقها ارائه شود، و با برشی به تاریخ، نخستین تلاش هایی که پروژه این نظام حکومتی بر پایه ی آمیزش سنت و فقاهت شکل گرفته است، بیان شود.

تاریخ حکومت اسلامی، تجربه ی حاکمیت و اقتدار سیاسی یک ایدئولوژی است. هرچند که این ایدئولوژی در درازای تاریخ ۳۱ ساله ی خود، گونه های متفاوتی از گرایش های سیاسی مختلفی ارائه داده است، اما مسیری را طی کرد که در درون ایدئولوژی دینی آن نهفته است و بنیادی ثابت و سرشتی یکسان داشته است. تاریخ جمهوری مقدس تاریک اندیشان، ما را با نهادهایی آشنا می کند که با محوری کردن ایدئولوژی دین، و با تبدیل آن به ابزار قدرت، سرنوشت میلیون ها هموطن را رقم می زند.

اکنون که ایران در مرحله ی جدل های سیاسی جدی قرار دارد، کندوکاو جمهوری مقدس دیکتاتورها، ضروری تر از هر زمان دیگر است.


 

جستارهایی از حزب جمهوری اسلامی


 محمد بهشتی ، هاشمی رفسنجانی و سیدعلی خامنه ای در سالهای خوششان در اوایل انقلاب

در واپسین روزهای حیات پهلوی، بهشتی و هاشمی رفسنجانی خلاء تشکیلات را احساس کردند و ذهن عالی جنابان را مشغول کرد. آنان دچار آشفتگی بودند. در روزهای آخر اقامت خمینی در نجف، آقای طاهری خرم آبادی، به نمایندگی از طرف بهشتی و هاشمی، در سفری به عراق، نظر خمینی را جویا شد و جواب وی منفی بود. سپس شخص هاشمی تلاش کرد که تائیدیه خمینی را برای ایجاد حزب اسلامی بگیرد. هاشمی در کتاب "دوران مبارزه" می نویسد:"… من رفتم خدمت امام و مطرح کردم که همه به این نتیجه رسیده ایم که نقص اساسی ما نداشتن حزب است. امام گفتند بروید تشکیل بدهید. در همان روزهای اول پیروزی، تشکیل حزب اعلام شد که محل اصلی ثبت نام کانون توحید بود و …"

حزب جمهوری اسلامی توسط پنج فقیه تشکیل شد. همگی آنان در قم درس خوانده بودند و "مفتی و مراد"شان خمینی بود، اما از پنج شهر مختلف راهی قم شده بودند: بهشتی از اصفهان، خامنه ای از مشهد، موسوی اردبیلی از اردبیل، باهنر از کرمان و هاشمی رفسنجانی از رفسنجان.

این نسل از روحانیون، بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، تحت تاثیر و نفوذ خمینی بودند و از روحانیت سنتی جدا افتاده و نام پرطمطراق "جامعه روحانیت مبارز" را بر خود نهاده بودند. این پنج تن آل عبا نیز از یاران دیگر ـ همچون مهدوی کنی ـ برای بنیاد حزب دعوت کرده بودند، اما آن گروه از یارانشان نپذیرفته بودند و بر این باور بودند که: "روحانیت نباید حزب تشکیل دهد، چرا که نسبت آن با جامعه نسبت پدر و فرزند است". هنوز مهر تأسیس حزب خشک نشده بود و تابلوی آن بر سر در دفتر مرکزی زده نشده بود که چهره های غیرروحانی سریعاً به درجات بالای حزب ارتقاء یافتند. میرحسین موسوی در رأس جناح چپ و اسدالله بادامچیان در رأس فرقه ی راست آن قرار گرفت.

موسوی شرایط مناسبی برای این که جایگاه والایی در رده های بالای حزب برای خود یابد، داشت. او تحت تأثیر آموزه های علی شریعتی قرار داشت و جوان بود و پیرو خط امام. بادامچیان نماینده ی بازاریان مسلمان بود. در کنار جریان راست، افرادی همچون دکتر حسن آیت قرار داشت. آیت از مخالفان دکتر مصدق و از هواداران آیت الله کاشانی به شمار می رفت. آیت در سال ۱۳۶۰ ترور شد. جلال الدین فارسی، چهره ی غیرروحانی دیگری بود که سریعاً در رده های بالای حزب درخشید. گاهی با "نهضت آزادی" دمخور می شد و زمان دیگر با مؤتلفه ی اسلامی همکاری می کرد. خمینی کاندیداتوری روحانیون را برای ریاست جمهوری منع کرده بود، بنابراین حزب بر این سودا بود که جلال الدین فارسی مناسب ترین نامزد ریاست جمهوری است و توان مقابله و رقابت با بنی صدر را دارد. جلال الدین فارسی به علت غیرایرانی بودن نتوانست کاندید ریاست جمهوری شود.

حزب جمهوری اسلامی، به ناگزیر، ریاست جمهوری را به بنی صدر واگذار کرد، اما اکثریت نمایندگان مجلس اول و رئیس مجلس (هاشمی رفسنجانی) از اعضای بالای حزب بودند. هر چند که بنی صدر تلاش کرد که احمد سلامتیان یار دیرین خود را به نخست وزیری منصوب کند، ولی در این "زورورزی" رجایی به وی تحمیل شد. بنی صدر تاکتیک زیرکانه ای به خرج داد و سید احمد خمینی را معرفی کرد و حزب و مجلس را در وضعیت دشواری قرار داد. خمینی، سید احمد را از پذیرش هر نوع مسئولیت رسمی منع کرده بود. بنابراین رجایی نخست وزیر شد و تا ۳۰ خرداد ۶۰ در تقابل با بنی صدر قرار گرفت و با یکدیگر سر ناسازگاری داشتند.

مرافعه حزب و بنی صدر در بهار سال ۱۳۶۰ به اوج خود رسید. گروه سه نفره ی منتخب خمینی نیز نتوانستند اختلافات را حل و فصل کنند و سرانجام در ۲۷ خرداد سال ۱۳۶۰ طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر مطرح شد و در روز ۳۰ خرداد، ۱۷۷ نفر از نمایندگان مجلس با این طرح موافقت کردند. تنها یک نفر رای مخالف داده بود. سپس خمینی نوشت:"پس از رای اکثریت قاطع نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی مبنی بر این که آقای ابوالحسن بنی صدر برای ریاست جمهوری ایران کفایت سیاسی ندارد، ایشان را از ریاست جمهوری ایران عزل نمودم." و هفته ی بعد پسر "ملای همدانی"، اولین رئیس جمهور ایران، با مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در فرودگاه پاریس به زمین نشستند.

شامگاه هفتم تیرماه ۱۳۶۰ شب دشواری برای حزب بود. اولین دبیر کل ـ بهشتی ـ به همراه ده ها تن از اعضای عالیرتبه ی حزب، در انفجار هولناکی توسط سازمان مجاهدین، به هلاکت رسیدند.

سپس، باهنر دبیرکل حزب شد، اما دو ماه بعد در ۸ شهریور همان سال، حزب دومین دبیرکل خود را از دست داد و سپس "سیدعلی خامنه ای" دبیرکل شد.

اختلافات درونی حزب به تدریج وسعت گرفت. جناح چپ که به رهبری میرحسین موسوی بود ارگان حزب (روزنامه جمهوری اسلامی) را در اختیار داشت و از طرف خمینی مورد حمایت قرار می گرفت، و جناح راست به رهبری اسدالله بادامچیان "سازمان شهرستان های حزب" را در اختیار داشت. مهر سال ۱۳۶۰، دبیرکل حزب ـ سیدعلی خامنه ای ـ رئیس جمهور شد و پاییز به آخر نرسیده بود که سردبیر ارگان حزب و فعال جناح چپ حزب ـ میرحسین موسوی ـ به عنوان نخست وزیر، کابینه تشکیل داد.

کابینه ی میرحسین، عمدتاً از فعالان جناح چپ حزب تشکیل می شد و جناح راست در موضع ضعف قرار گرفت. اختلاف نظرات افزایش می یافت، به گونه ای که در حقیقت دو حزب در داخل یک حزب بودند.

مناقشات این دو جناح، نخست در زمینه ی مسایل "اصلاحات ارضی"، "قانون کار" و "بند ج" آغاز شد، اما بعدها دو موضوع عمده، شکاف را عمیق تر کرد.

عمده ترین درگیری ها، اختلاف بینش فقاهتی و "قرائت" متفاوت از ولایت فقیه بود. جناح چپ معتقد به "فقه پویا"! بودند و به "ولایت مطلقه فقیه" باور داشتند، که حتی ولی فقیه می توانست بنابر "مصلحت"! احکام اولیه را تعطیل کند. و طیف راست به "فقه سنتی" معتقد بودند و "احکام اولیه" را باور داشتند. هرچند که جناح راست پس از مرگ خمینی و آغاز ولایت خامنه ای، معتقد به "ولایت مطلقه فقیه" شدند.

مرزبندی دیگر این دو جناح، در زمینه ی اقتصاد بود که با روی کار آمدن دولت موسوی در اواخر پاییز ۶۰ تشدید شد. طیف چپ به رهبری کابینه ی موسوی، با توجه به شرایط ویژه ی جنگ ایران و عراق، معتقد به "اقتصاد بسته و دولتی" بود و جناح راست با توجه به احکام الهی و سودای "مال پرستانه" و آرمان های "تمامیت خواهی" به "اقتصاد باز و آزاد" اعتقاد داشت.

در سال ۱۳۶۶ بنا به پیشنهاد رهبران حزب و موافقت خمینی حزب جمهوری اسلامی برای همیشه تعطیل شد و بدین گونه سناریوی اولین و آخرین حزب روحانیت به پایان رسید.


 


 

* رضا علوی، مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت و فوق لیسانس مهندسی ساختمان از آمریکا. از فعالان جنبش آزادی خواهانه و حقوق بشر است .  سال ها است که در زمینه ی سیاست و تاریخ  پژوهش می کند و می نویسد. در حال حاضر ساکن تگزاس است.

rezaalavim@yahoo.com