اشاره:
به مناسبت روز جهانی صلح، اتحاد برای پیشبرد سکولار دمکراسی در ایران ـ تورنتو با همکاری دوستداران اندیشه و گفت وگو از جامعه کوییر ایرانی و حمایت شهروند روز یکشنبه ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۳ برنامه ای ترتیب داده بود که در آن ج. کامران درباره “زبان، سیاست و خشونت” سخنرانی کرد و شکوفه سخی درباره ی “قهر و دوستی ـ رو(در/به)رو با دیگری” صحبت کرد.
در اینجا متن کامل سخنرانی کامران را می خوانید.
***
ما با دیگرِ خود در زبان مشترک هستیم. زبان محلِ اتفاق رفتارهای ما است و واقعیت های فرهنگی توسط زبان آشکار می شوند. با شکستن رمزهای زبانی در واقع بسیاری رازهای فرهنگی آشکار می شوند. زبان در نگاه اول بیان تجاربی است که اهالی یک فرهنگ از سرگذراندهاند. اما مسئله به این بیان محدود نمی شود، بلکه زبان همچنان خالق تجارب فرهنگی نیز هست. مثلاً رویارویی مدرنیته و سنت در زبان به شکل جدال بین شعر نو و شعر کلاسیک اتفاق افتاد و این خود یک تجربه فرهنگی بود.
در یک فرهنگ سنتی ردپای سنت را در زبان آن فرهنگ به راحتی می توان دید. در چنین فرهنگی حتی دانشمندان هم زیر نفوذ زبان سنتی هستند. حال آنکه در یک فرهنگ مدرن حتی یک کشیش زبان و رویکرد مدرن به مسائل دارد. بدین لحاظ نخستین نشانههای تغییر یک فرهنگ را میتوان در زبان اهالی آن فرهنگ مشاهده کرد. و تغییر زبان و لحن و رویکرد نقطهی آغازِ تمامِ تغییراتی است که نهایتاً در هر فرهنگی رخ می دهد. دغدغهی «تغییر»، رابطه زبان را با زمان و زندگی به میان می کشد و در راستای طرح چنین مشکلی تقابلی بین طبیعت و فرهنگ بوجود میآید.
طبیعت محدود به زمان است؛ چرا که ناپایدار و فصلی است. طبیعت نمی تواند در مقابل «مرگ» مقاومت کند. در طبیعت مرگ به طور طبیعی وجود دارد. طبیعت تنها زمانی می تواند «بهار» را تولید کند که فصل بهار رسیده باشد، اما فرهنگ محدود به زمان نیست. فرهنگ خودش را به طبیعت تحمیل می کند. فرهنگ از تکنولوژی نیرو می گیرد و لذا اینگونه از محدودیت های زمان عبور میکند. در فرهنگ میبایست زحمت کشید و رنج برد تا چیزی خلق شود. انسان در خلق آسمان و ستارگان رنجی نمی برد، اما برای تصویرِ آسمان و ستارگان انسان باید کار کند، کار هنری. وگرنه تصویرِ آسمان و ستارگان تولید نمی شود.
اگر طبیعت به «زمان» وابسته است، در عوض فرهنگ به «کار» وابسته است. در ارتباط با «کار» به عرصه تکنولوژی می رسیم که خودش مقاومتی در برابر مرگ است. مثلاً برای داشتن گلِ رُز به طور طبیعی ما وابسته به فصل شکفتن گلِ رُز هستیم و اگر آن فصل و آن زمان نرسیده باشد گل نمی شکفد، اما همان گل را می گیریم و با تکنولوژی عصاره آن گل را به عطر تبدیل می کنیم و آن عطر را در فصل نشکفتن گلها داریم. عطر بدونِ تکنولوژی و کار به وجود نمیآید.
در همین راستا می توان از تکنولوژی زبان سخن گفت که چند هزار سال است که سبب مقاومت در مقابل مرگ است. چه در اندیشه و چه در ادبیات، تکنولوژیِ زبان از مرگ بسیار متفکران و ادیبان جلوگیری کرده است. و حتی در دوره های دوباره زایی یا رنسانس این آراء و اندیشهها بعد از فصل مرگشان و پایان زمانشان دوباره به زندگی باز می گردند. گاهی رؤیای شیرین می شوند و گاه کابوسی تلخ.
در دوره مدرن روشنتر می توان دید که زبان به ابزار تبدیل می شود. زبان مثل هر ابزار انسانی دیگر در خدمت منافع برخی و بر علیه منافع دیگری است. زبان فقط در نقش برملاکردن و آشکار کردن حقیقت بازی نمی کند. بلکه زبان در رابطه با قدرت، در خدمت قدرت یا به ضد قدرت است. بدین سبب کلمات بسان «اسلحه» و «ابزار جنگ» عمل می کنند. این ویژگی، زبان را به یک سلاح بسیار نیرومند تبدیل می کند. سلاحی که در جنگ قدرت می تواند حتی در خدمتِ آنانی باشد که هیچ اسلحه و ارتشی ندارند.
زبان همیشه سیاسی بوده، اما در دوران کنونی جنبه سیاسی زبان آشکارتر است. اکنون صرف حرف زدن یک عمل سیاسی است. تأثیرات این نوع از عمل سیاسی را می توان در آشکارگوییِ آزادیخواهان هوموسکسوال، قربانیان شکنجه، برملاکردن جنایات ارتش ها از سوی سربازان و بسیار موارد دیگر مشاهده کرد. تکنولوژیِ زبان چنان قوی است که شکستن سکوت در واقع شکستن بت های قدرت است.
زبان در مرکز فعالیت های انسان است و مهمترین فعالیت انسان همان فعالیت های سیاسی اوست. اما انسان چگونه وارد فعالیت سیاسی می شود؟ انسان اصولاً آنگونه از فعالیت ها را برمی گزیند که ارزش انجام دادن داشته باشند. او چنین ارزشی را بر مبنای اعتقاداتِ خود برای نوعی از فعالیت قائل می شود و برای نوعی دیگر قائل نیست. اما اعتقاداتِ انسان در زبان، انبار و ذخیره شدهاند، لذا جلوه مهم و عملی زبان اینگونه آشکار می شود.
برای اینکه فکر و فعلِ انسان، معنایی در خور فداکاری های او بیابد، بایست صدای زبان را شنید. آنگاه که رنجِ شنیدن را برخود هموار می کنیم، می بینیم که جهان با ما سخنی دارد. این سخن، نوعی جدید از فلسفه است که زبانِ قدیمِ سنت های ما نه به آن گوش می دهد و نه می تواند با او هم سخن شود. بیانِ این هستی جدید با عادات روزمره زبانِ سنت و بیحوصلگیِ عادی شده ما تناقض دارد. آن زبان قدیم فلسفه خودش را دارد که اکنون در تقابل با این فلسفه جدید است. دغدغه این زبان جدید به واژه سازی های شتابزده و احساسی خلاصه نمی شود. این زبان جدید در واقع اسلوب و عادت و رویکرد جدید است. این زبان جدید درهم زدن مناسبات بینِ محور و حاشیه است. این زبان جدید شکستن طلسم ترس است و گویای نگفتههای واقعاً آشکار است. این زبان جدید منطقه ممنوع ندارد. این زبان جدید خطوط قرمز را پاک کرده است. این زبان جدید پناهگاه بیزوران و بیپولان است. این زبان جدید، عین آزادی است. و در این زبان جدید دیگر هیچ بتکده و میکدهای وجود ندارد. در این زبان جدید بت و شراب، انسان را از شعور و وجدان خود جدا نمی کنند. در این زبان جدید انسان شهامت ِاستفاده از شعور خود را به دست می آورد. این زبان جدید بیش از هر چیز ترس و تنبلی را تهدید به نابودی کرده است.
در رویاروییِ زبان سنتی و فلسفه جدید، زبان دچار مشکلات بیشمار شده است. این مشکلات اکنون بیش از هر زمان دیگری آشکار شدهاند و زبانشناسان و مترجمان اولین کسانی هستند که به آن می پردازند. این دو قشر اکنون بدون هیچ دورنما و افقی در روبروی خود مشغول مهندسی زبان هستند. در فضای زبان که همان جهان ماست، این مهندسان زبان جای شاعران و فیلسوفان را گرفتهاند. چرا که ما در دوران نهایی نخبهکشی و فرهیخته هراسی بسر می بریم. کسی نمی تواند پیش بینی کند که نتیجه این همه مهندسی بر سر زبان چه خواهد آورد. چون دانش انتقادی اکنون تحت تعقیب و آزار است. دانش انتقادی در ترس و تبعید بسر می برد. و اینکه در این نمایشِ غیرقابل پیش بینی هنرپیشهگان نقشِ اول همان مهندسان زبانند مربوط به تکنولوژی است. و این سرنوشتِ دراماتیک بیش از هر چیز به دستِ تکنولوژی زبان و ارتباطات رقم خواهد خورد. تکنولوژی هم از کنترل نتیجه کارهایش عاجز است. مهندسی که یک پُل را می سازد نمی تواند کنترل کند که چه کسی از روی آن پل عبور کند و چه کسی از آن عبور نکند.
اکنون بیش از یک قرن است که در دورانِ خشونتِ تام بسر می بریم. ردپای این خشونت در همهجای زبان دیده می شود. در این دوران، زبان به اشتباه و از روی تعصب به نژاد ربط داده شده است. و در این راستا ملت به جنگ با جهان رفت. ملت از جهان بیگانه شد و جهان را غیر از خود دید. خیال وحشتناک بازگشت به خود پدید آمد و از هرچیز که مقابلمان دیدیم و نشناختیم احساس تهدید و بیاعتمادی کردیم. این بیاعتمادی در زبانمان عادی شد. چنانکه اکنون نه به دیگری اعتماد داریم و نه به خود. تنها پناهگاهی که برایمان باقی ماند اقلیمِ بیحساب و کتاب تخیل هنری و تجربه فردی بود. تناقضی که بین خود و جهان دیدیم فقط گناه ما نبود. جهان نیز در این دوران تمام قول و قرارهایش را بهم زد. قرار بود مرزها از میان بروند و فراسوی تاریخ به فرهنگی مشترک برسیم، اما هرچه بیشتر درباره یکدیگر آموختیم بیشتر از هم فاصله گرفتیم. جادوی اطلاعات هیچ سنگی را معجزهآسا به نان سفره گرسنگان تبدیل نکرد. برج بی نهایت بلندِ ارتباطات، نردبان حقیقت نشد. در نبود تجربهای که در گرو اندیشه انتقادی باشد نتوانستیم در ماورای بیگانههراسی زبانی، عاری از عادات روزمره و سرگرمی های ساده زبان مشترکی بیابیم. نهایتاً بیحوصله و تلخ رو، به دام سوفسطاییان دیجیتال افتادیم. انقلاب اطلاعاتی در زمانه ما زمینهساز نوعی افسونزدگی جدید شد. اسطوره اطلاعات اکنون حکمت را بیقیمت کرده و انسان شتابزده و احساساتی مشتری سرگرمی است نه مشتاق پرسشگری انتقادی. تصاویر آنی و هردم در تغییر، افسونگران زمانهاند و انسان جدید، نامهیا در زیر آوار اطلاعات از نفس افتاده است.
از دوران باستان تاکنون سوفسطاییان در مقابل تفکر انتقادی گردنکشی می کنند. در این میان صبر و تأمل و مدارا فراموش شده و جوابجویی های سریع و کوتاه و بیحوصله باب روز شده است. سرگرمی، کوتاه گویی کلامی و جادوگری تصویری عادتی همگانی است. در عصر انقلاب دیجیتال و به واسطه تکنولوژی افسونگرش توهمی غریب در میان مشتریانِ عامیِ اطلاعات به وجود آمده: « من همه چیز را می دانم، کانال را عوض کن و هرگز از من توقعِ دغدغه سعادت یک غریبه مطلق را نداشته باش، من در درد خود مجموعه تمام دردها هستم.» توهمی فراگیر و حاصل از ملالِ خطرناکِ روزهای قبل از یک واقعه هولناک. اقیانوس بیپایان اطلاعات نمی تواند این ملولانِ ِِخطرناک را آرام و عاقل کند. این بیطاقتی و کمحوصلگی خطرناکتر از آن است که عالمِ اطلاعات آن را بازشناسد.
پیش از هر چیز باید بدانیم که «اطلاعات» حکمت نیست. دیگر اینکه پیامکهای بیحد و اندازه هم ساختاری برای دیالوگ نیستند. این فضای مجازی هم نه تنها به تکامل اخلاق مدنی و خلق زبان سیاسی کمک نکرده، بلکه فردیت معاصر را آشوبزده و حیران و از خود گم کرده است. چه در قالب کلمات و چه در ظاهر تصاویر میزان خشونت انسان به همنوع خویش بیشتر شده است. بدتر اینکه سن و سال خشونتگرایی در میان نوع انسان آنقدر کم شده که دیگر نمی توان به عبارت قدیمی «بچههای معصوم» اعتماد داشت. اکنون به واسطه زور و توان شگفتانگیز ابزارهای دیجیتال هم دامنه خشونت گستردهتر شده و هم سن و سال خشونتگرایان جوانتر و جوانتر شده است. نوجوانان در یک لحظه و تنها با پشت کامپیوتر رفتن قادر به انجام جنایاتی هستند که پیش از اینها ممکن نبود. شکنجه روانی و خشونت کلامی فضای مجازی را پر کرده است. بیان سخن تند و توهین آمیز نشان از فراگیر شدن عدم مسئولیت مدنی می دهد. در فضایی که مسئولیت مدنی بیمعنا شده نوعی بیاخلاقی عام هر پروژه عمومی را می تواند به چیزی خطرناکتر از آن که تصور بشود، بدل کند.
البته همیشه عدهای یافت می شوند که شبکه جهانی اطلاعات را نه میدان ابراز خشونت کردهاند و نه اندیشه را فدای اطلاعات. هستند کسان زیادی که از این «اطلاعات» انواع تکبر و خودبزرگبینی جدید نیافریدهاند و جارچیان نخبهکشی و فرهیختههراسی نشدهاند. به واسطه همین اقلیتِ اندیشمندانِ دیجیتال، کیوسک های کوچک ولیکن سخت بنیادِ انتقادی در اتوبان های اطلاعات و سرگرمی به وجود آمده است، لذا میتوان گفت که این فضای مجازی فرصت خوبی هم در اختیار منقدان و متفکران گذاشته است. از یکسو آشکار است که چقدر انسان عادی نامهیا و ناآشنا به این جهان آزاد پرت شده و چقدر کورمال کورمال در این روشنای خورشیدی قادر به دیدن نیست. و چقدر آرزومند بازگشت به غار سرگرمی سایههاست. چقدر دانش انتقادی برای او وحشتناک است و چقدر قبول حس مسئولیت آنگاه که می تواند پشت نقاب کامپیوتر چهرهاش را مخفی کند، سخت و بیمعنی است. چقدر آسان است که آمارگیران و محاسبهگران بدانند کدام فرهنگ در جهان اینترنت مشغول خشم و شهوت است و کدام فرهنگ مشغول راهیافتی برای تبدیل دانش آکادمیک به یک تجربه دمکراتیک.
در هر شکل یک دستآورد آشکار اینترنت این است که فرد انسان نقاب خوبی به چهره دارد تا بیآنکه دغدغه قضاوت اخلاقی یا قانونی داشته باشد، هر کار که دلش بخواهد انجام می دهد. اما در کنار این سوء استفاده از زبان و تصویر چیز دیگری هم رخ داد. اکنون فرهنگ ها با یک لایه نازکِ شیشهای و شفاف در کنار هم هستند. دیگر هیچ حوزه قدرتی در جهان نمی تواند راز و رمز داشته باشد. همه چیز آشکار است. همه افشاء شده است.
در این فرصت تاریخی که به سرعت می توان هرچیز را افشاء کرد، رابطه شعور و شهامت بیش از هر زمان دیگری جلوه سیاسیاش را نشان می دهد. ایمانویل کانت، در مقاله «روشنگری چیست؟» رابطه شعور و شهامت را در بعد سیاسی آن توضیح می دهد. اکنون در عصر اینترنت راحتتر می توان دغدغه کانت را درک کرد. در همین عصری که دیگر همه چیز را همه می دانند. کانت می گوید همه شعور دارند اما همه شهامت ندارند و بیش از هر چیز شهامت استفاده از شعور خود را ندارند. در این عصرِ انفجارِ اطلاعات و افشای رازها، نقشِ «وجدان» در مناسبات میان «خود» و «دیگر» چیست؟ اگر «وجدان» در لحظه مقابله با «ضدِ خود» غایب است، سرنوشت سیاست چگونه رقم می خورد؟ آنگاه که بی دغدغه و رها از قضاوت هرکار که دلمان بخواهد می توانیم بکنیم، چکار می کنیم؟
منابع:
۱- Arendt, Hannah, “On Violence,” (New York: Harcourt Brace & Company, 1970).
۲- Foucault, Michel. “The Government of Self and Others,” (New York: Palgrave Macmillan, 2010).
۳- Frankfurt, Harry, G., “The Importance of What We Care About,” (New York: Cambridge University Press, 1998).
۴- Kant, Immanuel, “Political Writings,” (Cambridge: Cambridge University Press, 1995).