باز بیداری / باز بیزاری / باز فریاد / باز آواز گرفتاری چند / باز تکرار همان قصه آزادی و بند …
شهروند ۱۲۴۳ پنجشنبه ۲۰ آگوست ۲۰۰۹
باز بیداری
باز بیزاری
باز فریاد
باز آواز گرفتاری چند
باز تکرار همان قصه آزادی و بند
دیدن چهره ی دژخیم و دیوار بلند
شب و بیماری و تب
تنش در سلول تا کجا آیا؟
تو همان بنده مفلوک خدایی
که به همراهی مفلوکانی چند
بکِشی یا بکُشی خلق خدا را در بند
چند روز به چپاول و تناول دل خوش دار
لیک اما تو خدایی نتوانی
که خدا هیچ خدایی نکشیده است به بند
***
درون باور باران نمی گنجد
که اوجش تا ثریا
روزی از مرداب و اعماق زمین بوده است
و اکنون با همه پاکی
دوباره راهی خاک است تا شاید
زمین تشنه را سیراب و باغ گل به بار آرد
و اندر باور انسان مغروری که قدرت چشم او را کور کرده است
نیز هرگز نمی گنجد
که او از لخته گندیده ی خون است
و هنگام سقوطش بر زمین
تنها تعفن را به پا دارد