در شماره ۱۲۳۶ روزنامه ی وزین شهروند آقای محمد برقعی تحت عنوان: "روحانیت درگذرگاه تاریخ" به بحث در اطراف روحانیت پرداخته است.
شهروند ۱۲۴۶ پنجشنبه ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۹
در شماره ۱۲۳۶ روزنامه ی وزین شهروند آقای محمد برقعی تحت عنوان: "روحانیت درگذرگاه تاریخ" به بحث در اطراف روحانیت پرداخته است.
در مقدمه ی کوتاه و محتاطانه ی آن چنین نوشته است:
"بسیاری از مردم بر آن هستند که کار روحانیت محدود به هدایت و آموزش و اجرای امور دینی مردم است، در حالی که روحانیت نقش بسیار وسیع تری داشته و دارد و روحانیت شیعه به دلایل تاریخی و نظری عملکردهای ویژه ای دارد که در روحانیت سایر مذاهب اسلامی و ادیان دیگر دیده نمی شود."
آقای برقعی در تشریح مبحث خود به نهاد مدنی پرداخته است و از پایگاه های اجتماعی و اقتصادی روحانیت نام برده است.
در ارتباط با قوه قضائیه، به قدرت و تاثیرگذاری روحانیت در امور دادگستری در گذشته و دوره ی پهلوی پرداخته است.
در ارتباط با استقلال، ایشان مدعی است که از زمان صفویه، روحانیت، حکومت را به سلاطین و حاکمان واگذاردند و برای ایجاد استقلال مالی و سیاسی خود و تثبیت این امر روی سهم امام و موقوفات مربوط به آن و گسترش آن تاکید کردند.
آقای برقعی در مبحث سیاسی به تفکیک نظرات شیعه و سنی پرداخته است و به تاکید و قبول فلسفه ی اطاعت از حکومت، شیعه را به عنوان یک نهاد قدرت مستقل از دولت مطرح می کند.
در دنبال این مبحث ـ استقلال سیاسی ـ و تاکید بر پایگاه اجتماعی و مردمی آنان چنین نوشته است: "به هر حال به دلیل همین پایگاه مردمی آنان و استقلال مالی و سیاسی شان از حکومت، تقریبا هیچ جنبش اجتماعی و سیاسی در ایران به وقوع نپیوسته، مگر آنکه روحانیت در آن نقشی ایفا کرده باشد و در همه ی این موارد هم جمعی از روحانیون جانب حکومتیان را گرفته و جمع وسیع تری جانب مردم را. جنبش تنباکو، انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و انقلاب ۵۷ نمونه های بارز آن هستند. اگر آیت الله سید محمد کاظم خراسانی و علامه نائینی را در جانب مشروطه خواهان داشتیم، شیخ فضل الله نوری ها هم کم نبودند و این دعوای مشروطه و مشروعه آنان همچنان تا زمان ما ادامه دارد. اگر آیت الله کاشانی به مصدق پشت کرد و با کودتاچیان ساخت، آیت الله زنجانی و غروی با همه وجود با مصدق ماندند.."
گمان می کنم آقای برقعی نمی دانند که مصدق با دادن اختیارات قانونگذاری به دولت و یا دیگران مخالف بوده است و چند ماه قبل از صدارت هم با دادن اختیارات چند ماهه برای اصلاح گمرک در زمان رزم آرا به شدت مخالفت نمود. تا آنجا که مجلس را فاقد اختیار برای توکیل وکالت خود به دیگری دانست و بر سر واگذاری اختیارات اداری به ایالات نیز که موجب استقرار و نهادینه شدن دمکراسی بود، مخالفت نمود و رزم آرا را برای این گونه تقاضاها خائن خواند.
در هنگام انتخابات مجلس هفدهم نیز در حالی که کاشانی فرزندان خود را از داوطلبی نمایندگی علنا برحذر داشت، به مردم نیز توصیه کرد: "من هیچگاه کاندیدای مشخصی ندارم، تنها توصیه ی من انتخاب مردم مصلح و وطن خواه است." مصدق با روش مزورانه و "کیسه ی مهره ها"، افراد ناصالح و خطاکار را مغرضانه به شهرهای مورد نظر می فرستاد تا منویات او را مستقیم یا غیرمستقیم اجرا نمایند.
از جمله ی این مراکز انتخاب افراد مغرض در زابل بود که قصد انتخاب کسانی را داشتند که وابسته به اسدالله علم بود تا بتواند خدمات شوکت الملک علم را به گفته ی جهانگیر تفضلی جبران نماید، و انتخاب امام جمعه ی تهران (برادرزاده همسرش) روحانی شیعه از مهاباد سنی مذهب و انتخاب دکتر شیخ هادی طاهری از یزد، که فریاد مهندس احمد رضوی که مجذوب مصدق بود را نیز درآورد و شدیدا او را مقصر در برابر تاریخ خواند که اطلاعات شماره ۷۸۴۰ مورخ ۲/۴/۱۳۳۱ چنین نوشته است:
"من خیلی متاسف هستم که باید این نکته را در اینجا به عرض برسانم که ورود من به مجلس، مصادف شد با دو جریان عجیب و غریب، یکی نامه مصدق السلطنه نخست وزیر و دیگری عمل خود مصدق السلطنه نخست وزیر در یزد (یکی از نمایندگان و جاهای دیگر). من از طرفی می دیدم که ایشان و جماعتی که با ایشان بودند در راه مبارزه ملی قلبا و عملا همراهی داشتیم ولی در این زمینه برای من مسلم است که از شخص مصدق السلطنه گرفته تا کوچکترین عضو موثر دولت، دکتر طاهری را تقویت کردند تا وکیل شد.
آقایان مخالفین قبل از من هم به فرماندار و رئیس شهربانی و ژاندارمری و غیره اعتراض داشتند، در حالی که اینان به اختیار خودشان به یزد نرفته بودند. آنان به امر اولیا امور تهران فرستاده شدند. اولیا امور هم فعلا خانه ی شخصی رئیس الوزراء در خیابان کاخ می باشد و من متاسفم که بگویم به عقیده من شخص رئیس الوزرا مسئول امور این انتخابات و سایر انتخابات دیگر که مورد اعتراض بوده و هست، می باشد." در این موقع مهندس رضوی فریاد زد رئیس الوزاریی که می گوید من رئیس الوزرا هستم ولی مامورین حرف مرا نمی شنوند، تنها راهش این است که استعفا بدهد و برود در خانه ی خودش بنشیند (صحیح است) ولی اگر ادامه به خدمت داد، یعنی بر اوضاع مسلط هستم و حکومت می کنم و مسئولیت را هم قبول دارم.
آقای مهندس رضوی جریان زد و خورد مسجد مصلای یزد را مفصلا توضیح داد و گفت:
"آقایان مبارزه با استعمار که شاخ و دم نباید داشته باشد، مبارزه با استعمار یعنی مبارزه با وسایل استعمارگری و اگر حکومت دکتر مصدق مبارزه با عوامل استعمار را در داخل مملکت گذاشته و هر روز به بهانه این که در خارج گرفتاریم، تمام مملکت را در دست تشنج گذاشته، مسئولیت تاریخی نخواهد داشت؟"
باید توضیح داد دکتر شیخ هادی نام کوچک طاهری است و حتی به اندازه ی لازم هم سواد فارسی نداشته است و به تمایلات شدید به انگلیسی ها متهم بود که خود او هم ابایی از قبول این اتهام نداشت.
ضمنا بد نیست اشاره ی کوچکی از قول حائریزاده نماینده دیگر مجلس از نحوه ی کشتن مردم و دخالت ماموران علیه مردم را نقل نماییم:
"روز جمعه ای که طبق قرار، میتینگ در مسجد مصلا بوده است، بلندگویی با اجازه در شهر گردش می کند و مردم را دعوت به اجتماع در مسجد می کند. ولی قوای انتظامی که از اصفهان به یزد آمده بود، مانع اجتماع مردم می گردد و یک افسر شهربانی سخنران را از پشت بلندگو کنار می زند و او را با اسلحه تهدید می کند (قنات آبادی سروان کاملی). بلی سروان کاملی که بعدا برای همین امر ترفیع درجه گرفت! یک نفر نقاش از عمل سروان ممانعت می کند، ولی این افسر، مرد نقاش را هدف گلوله قرار می دهد و می کشد و بعد هم به سربازها دستور شلیک به طرف مردم را می دهد. و چون یکی از سربازان می گوید اجازه شلیک نداریم، آن سرباز را هم هدف قرار می دهد و می کشد و دستور تیراندازی به مردم را می دهد."
آیا تاسف آمیز نیست که روشنفکر نماهایی با عناوین پر طمطراق محمد مصدق را آزادیخواه، قانونمند، دمکرات و مبارز با بیگانگان استعماری معرفی می کنند؟
با این تفاصیل آقای برقعی میگوید، آیت الله کاشانی به مردم پشت کرد، در حالی که این دکتر مصدق بود که به مردم و کشور و اهداف نهضت و گفته های پنجاه ساله ی خود پشت کرد و آنچه را که به دولت ها و مجالس مختلف ایراد می گرفت و اعتراض می کرد و کشور را به تشنج می کشید، بدتر از آن را در نخست وزیری خود انجام داد.
او که نسبت به دادن اختیارات به وزیر گمرکات (رزم آرا) مخالفت می کرد، خود با تهدید و تزویر، اختیارات شش ماهه برای کل امور کشوری و لشکری و قضایی از مجلس گرفت، که محصول آن حکومت نظامی همیشگی و تصویب و تدوین قانون امنیت اجتماعی بود و مدیران مطبوعات را به زندان کشاند. چنان که دوست خود این آقا، دکتر ناصر طهماسبی، نیز در مخالفت با اقدامات ضد قانونی دولت در مجلس متحصن گردید. بعد آقای برقعی می خواهد که آیت الله کاشانی از اقدامات مصدق حمایت کند و برای او به به و چه چه بگوید؟ که البته کاشانی در این موارد فقط سکوت کرد.
این آقا تحت عنوان "آزمون نهایی" با حمله به روحانیون دوره ی قاجار، ضمن آن که با آن چه که در مقدمه و نهاد مدنی و … شرح داده است، در مغایرت کامل است، آیت الله کاشانی را به نامردمی در حق نهضت ملی نفت متهم می کند، و از زنجانی … ستایش می کند."
البته باز ایشان آگاهی ندارد که سید رضا زنجانی، قبل از نهضت ملی از جمله روحانیانی بود که مرتبا با دربار مراوده داشت و بعد از آغاز پیروزی های نهضت ملی "ظاهرا" به نهضت ملی پیوست، که در حقیقت با اجازه ی دربار به نهضت پیوست، چنان که بعد از ۲۸ مرداد نیز هرگز در زندان از او ـ مانند کاشانی که مانع نماز خواندن او در زندان می شدند ــ به قول مکی پذیرایی نشد.
برای آن که این "سید" غرض ورزی خود را، با منقاش به ذهن خواننده وارد کند با وجود اتهامات ناروا به کاشانی، عکسی نیز از او با افرادی، در حالی که شعبان جعفری در کنار پای او نشسته ارائه داده است. در حالی که اطلاع دارد که به دستور مصدق شعبان جعفری، به ماهی سیصد تومان که در آن روز مبلغ زیادی بود در شهربانی استخدام شد. و محافظ دکتر حسین فاطمی در وزارت خارجه بود و چون مورد رضایت فاطمی نبود، ماموریت کسب اخبار در منزل کاشانی را پیدا کرد. بعدا که کاشانی در سمت ریاست مجلس با تمدید اختیارات غیر قانونی مصدق، آن هم به مدت یک سال جدا مخالفت نمود و مصدق را "صیاد آزادی" خواند، جعفری هم دیگر نتوانست در منزل کاشانی ماموریت خود را انجام دهد. و چون همه از او بیزاری نشان می دادند، از خانه ی کاشانی خارج شد. این عکس در واقع مربوط به اواسط سال ۱۳۳۰ است.
من از آقای برقعی می پرسم، آیا او از کاشانی توقع داشت:
۱ـ از تجاوز علنی مصدق به قانون اساسی با اخذ اختیار قانونگذاری از مجلس موافقت می نمود؟
۲ـ آیا می بایستی کاشانی، از ایجاد حکومت نظامی که مصدق برای سرکوب ملیون و روحانیون مبارز از جمله دستگیری شیخ محمد تهرانی که در ماه رمضان سال ۱۳۳۱ از فلسفه ی ظلم ستیزی اسلام صحبت می نمود، از دولت و شخص مصدق و بازداشت توهین آمیز او با اعزام یک دسته از نظامیان، حمایت نماید؟
۳ـ آیا می بایستی کاشانی از پرونده سازی علیه دیگر رهبران نهضت ملی که بیش از دیگران سهم موثر در بنیانگذاری نهضت داشتند، حمایت می کرد و از اعمال شکنجه نسبت به متهمین حمایت و تمجید می کرد؟
۴ـ آیا می بایستی کاشانی از توطئه ی رفراندم غیرقانونی انحلال مجلس و دستگیری نمایندگان مجلس که از بنیانگزاران اصلی نهضت بودند که مصدق برخلاف قانون اساسی و قوانین بین المللی و بدتر از هیتلر با رای علنی برگزار نمود، حمایت می کرد؟
۵ـ صریح از آقای برقعی سئوال می کنم نظر ایشان درباره این اعلامیه که به استناد هیچیک از اصول قانون اساسی و قوانین موضوعه نبود، چیست؟ دکتر محمد مصدق روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ اعلامیه انحلال دوره هفدهم مجلس شورای ملی را صادر کردند"بنابر اراده ملت ایران که به وسیله ی مراجعه به آرای عمومی اظهار شده بدینوسیله انحلال دوره ی هفدهم مجلس شورای ملی اعلام می گردد، انتخابات دوره ی هیجدهم مجلس شورای ملی، پس از اصلاح قانون انتخابات و قانون تقسیمات کشور که بزودی انجام خواهد گرفت، بر طبق قانون اعلان خواهد شد."
۶ـ آیا باید کاشانی و دکتر بقایی و زهری از اقدام مصدق حمایت و دفاع می کردند؟
۷ـ آیا این عمل مصدق برخلاف همه ی قوانین اساسی و مبانی دمکراسی نبود و یک نمونه ی تاریخی استبدادی نیست؟
۸ـ آیا صرف این عمل مصدق، خود یک کودتا در روز ۲۵ مرداد ۳۲ و قیام علیه رژیم مشروطه ی سلطنتی و برخلاف منافع و مصالح کشور و عواقب متعاقب آن تاکنون نبوده است؟
۹ـ درباره اقدام مصدق در دعوت و پذیرایی سه روزه از هیاتی ۵۶ نفره از مرکز فراماسونی جهانی از کشور سوئیس و از شهر فراماسونی "کوی" در باشگاه افسران که در روزنامه اطلاعات ۲۳ اردیبهشت ۱۳۳۲ با عکس و تفصیلات آمده است، چه نظری دارید؟
۱۰ـ نویسنده ی این سطور با توجه به نامه های متبادله و تعهدات و اقدامات بعدی مصدق و توطئه ی خائنانه ی او برای شکست نهضت ملی می دانم که طرح آن با سناریوی ۱۰ نفر از آن افراد در حضور بوخمان رئیس آن کمیسیون و مصدق به اجرا درآمد و به وسیله ی همین میسیون در اختیار دولت انگلستان قرار گرفت و پس از این تاریخ مسئولین انگلیسی به آمریکا رفتند و با با مذاکره با آنان این توطئه را به اجرا درآوردند.
بنابر این کاشانی و دکتر بقائی و زهری و مکی طبیعی بود هر یک به طریقی از کودتاچیان و طراح آن بیزار و منزجر باشند.
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست …
* حمید سیف زاده پژوهشگر تاریخ معاصر است.