حسن آقا میرزا

شکی نیست چنانکه نظام ولایت فقیه به خاطر معجزه ای فردا، ماه آینده و یا زمانی دیگر به تیر غیب گرفتار بشود. افرادی که این روزها در گروه های گوناگون در خارج از کشور از “ملیتهای ایران” نام می برند بلافاصله به ایران سرازیر می شوند و همراه با دوستان در هرج و مرجی که پس از سقوط حکومت ایجاد شده است برای رسیدن به اهداف خود دست به هر کاری از جمله آشوب می زنند. دسته ای از اینها مانند گذشته با کمک کشورهای خارجی آرتیست بازی های مسلحانه دهه ۱۳۲۰ و نخستین سالهای انقلاب ۱۳۵۷ را درمی آورند. این ها با کارها و حرکت های خود مردم فارس، ترک، کرد، و بلوچ زبان را در گوشه و کنار کشور به وحشت می اندازند. برخلاف نظرهای بلندبالای این گروه ها شهروندان ایران، لنین و استالین زده نمی باشند. دل درد زبان مادری هم آنگونه که این حضرات عنوان می کنند را ندارند. درست است که زبان های ترکی، کردی و بلوچی در دبستان و دبیرستان تدریس نمی شوند، ولی شهروندان ایران آزاد بوده و می باید به زبان خود گفت وگو کنند. موسیقی خود را بنوازند. شعر به زبان خود بسرایند. در محل و اداره ها هم کردی با کرد کردی حرف می زند. ترک با ترک هم ترکی حرف می زند. بلوچی هم با بلوچ بلوچی حرف می زند.

ایرانیان ۵۰-۴۵ ساله به بالا آشوب هایی را که این حضرات با برادران و خواهران بزرگترشان پس از پیروزی انقلاب ۵۷ و در زمان نخست وزیری مهندس بازرگان و رئیس جمهوری بنی صدر در گوشه و کنار به راه انداختند، به یاد دارند. آنگاه که آشوب ها در کردستان، خوزستان، بلوچستان و چه دانی این بار در آذربایجان شروع می شوند. طبق معمول مردم احساس ترس و ناامنی می کنند و به مقامات روی می آورند. با پیدایش آشوب و ناامنی فرصت برای رضاخان ها، خمینی ها و احمدی نژادها پدید می آیند. و همانگونه که به تکرار تاکنون دیده شده است چون این گروه ها پشتیبانی مردمی ندارند به آسانی سرکوب می شوند.

این حضرات ایدئولوژی و افکار خود را با مفهوم دموکراسی اشتباه گرفته اند. دموکراسی قرص آسپیرین نیست که با خوردنش فوری علاج درد بشود. دموکراسی یک پروسه می باشد. نگاهی به تاریخ و روند سیاسی ـ اجتماعی کشورهای آمریکا، انگلیس و سوئیس و فرانسه برای نمونه این را نشان می دهد. یعنی در فردایی که همگی انتظارش را می کشیم. آیا قدم اول فرستادن آموزگاران برای تدریس زبان های ترکی، کردی و بلوچی به آذربایجان و کردستان و بلوچستان و روز بعد هم خط کشیدن میان استانها و شهرها و اعلان فدرالیسم در کشور است؟ یا این که ایجاد شرایطی است تا بتوان در یک چهارچوب قانونی و قابل پذیرش اکثریت مردم ایران، حزب ها و گروه ها نظرات و خواستهای خود را با مردم در میان بگذارند و سپس با رأی مردم از راه مجلس ملی به موضوع و مسایل کشور رسیدگی بشود و سرانجام در رابطه با آنها تصمیم گیری بشود.

انقلاب ۵۷ بی خودی که از راه اصلی اش منحرف نشد. دلایلی دارد که از اهم آنها:

۱ ـ هنوز نفس مردم از یکسال و نیم درگیری با نظام شاهنشاهی در دانشگاه ها، بازارها و خیابان ها تازه نشده بود که جنگ چریکی در کردستان و سپس خوزستان و جاهای دیگر توسط لنین ـ استالین زده ها شروع گردید و به ناچار پای نیروهای نظامی به میدان کشیده شد.

۲ ـ خمینی با کمک اصحاب در حزب جمهوری اسلامی از فرصت استفاده کردند و با دروغ گویی، حقه بازی و شارلاتان بازی قانون اساسی دلخواه خود را به مردم عرضه کرده و فروختند. هم زمان برای مقابله با نفوذ کمونیست ها در ادارات، انجمن های اسلامی را بر پا کردند و به تسخیر یک به یک دستگاه ها و ارگان های کشور پرداختند. لیبرال ها ـ چه سکولار و چه مذهبی ـ به طور گازانبری از سوی خمینی و اصحاب و از سوی دیگر لنین ـ استالین زده ها زیر فشار و تهمت قرار گرفته و از صحنه سیاسی خارج شدند. سقوط دولت مهندس بازرگان شروع به انحراف کشیدن انقلاب از راه اصلی اش بود.

تظاهرات مردم پس از انتخابات خرداد پارسال اگر به زدن و کشتن نمی کشید، به طرح یک خواسته و حق طلبی باقی می ماند. امروز هم تمام کسانی که به بلوغ عقلی رسیده اند از چرایی و چگونگی تبدیل این تظاهرات به جنبش سبز آگاه می باشند. جنبش سبز تا به دست آوردن آزادی و پایه گیری دموکراسی و دست یافتن به خواست های شهروندی راه درازی را در پیش دارد. فعالیت آزاد احزاب لازم است. رسانه های آزاد لازم است. سازمان های مدنی و تشکیلات صالح دولتی لازم است. اشخاصی را که برای مردم شناخته شده باشند لازم دارد. آیا کوبیدن طبل حق زبان مادری و له له زدن برای فدرالیسم در کشوری که زیر تسلط یک حکومت فاشیست قرار گرفته است بجز دو شعار انحرافی در حال حاضر سود دیگری می تواند داشته باشد؟

آنهایی که در خارج از جانب “ملیت های غیر فارس” و “اتنیک های ایرانی” صحبت می کنند بهتر است دست از چاخان بزرگ خود بردارند. آذربایجانی ها ترک زبان می باشند، آنها ترک نژاد نمی باشند. برای اطلاع اینها حتی مردم ترکیه امروزی هم نمی توانند ادعای ترک نژادی خالص را بکنند. ترکیه امروز پیش از تسخیرش به دست عثمانیها محل زندگی یونانی ها، ارامنه و کردها بوده است. کردها به خاطر محل زندگیشان مانند گیلانی ها و مازندرانی ها کمتر یا اصلاً با نژادهای عرب، مغول و قبایل ترک قاطی نشده اند. علی خامنه ای چنانکه سید بودنش واقعی باشد آمیخته ای از نژاد ایرانی یا آریایی و عرب است. هاشمی رفسنجانی هم که به طور آشکار از نژاد مغولی یا ترک آسیای مرکزی بهره دار است. عنوان کردن اتنیک برای شهروندان ایران با دو استثناء خیلی کوچک یک موضوع و مورد من در آوردی است یک چاخان است.

با هزار تأسف از کلیمی ها و ارامنه دیگر جمعیت قابل ملاحظه ای در کشور باقی نمانده است. ترکمن ها و بخشی از عرب زبانهای خوزستان می توانند دو گروه اتنیک در ایران به شمار آیند. انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آداپ) این طور از خانم سکینه محمدی دفاع می کند:

“حکم سنگسار سکینه محمدی یکی از مواردی است که در روند کاملاً غیرقانونی صادر شده است و آداپ با خیلی مواردی به خصوص وقتی که به اتنیکهای ساکن ایران مربوط می شود آشنائی قبلی دارد……خانم محمدی آشتیانی آذربایجانی که ترک زبان می باشد یک اتنیک دیگر از کسانی است که برایش حکم سنگسار را داده اند.”۱

آداپ تنها به خاطر ترک زبانی خانم محمدی حکم اتینکی برای او صادر می کند. محمدی در نام فامیل می تواند نشان سید بودن ایشان باشد. چنانکه این بانو سیده باشد، می توان گفت از نظر نژادی آریایی، عرب و شاید هم ترک باشد.

آقای یوسف عزیزی بنی طرف هم این چنین می فرمایند:

“…..وضعیت نیمه دموکراتیک دهه چهل میلادی شرایطی را برای ترک ها و کردهای ایران فراهم ساخت تا “حاکمیت خودمختار” خود را در چهارچوب ایران بر پا سازند. اما این خودمختاری به سبب سرکوب سبعانه رژیم شاه تنها حدود یکسال دوام یافت…”۲

دهه چهل میلادی همان دهه ۱۳۲۰ شمسی است که ایران تحت سلطه روسیه کمونیستی، انگلیس و آمریکا بود و آشوب و هرج و مرج در سراسر کشور رواج داشت. و با این همه کتاب و مقاله که درباره برنامه های استالین و ارتش سرخش در رابطه با ایران و غائله آذربایجان و غائله کردستان از سوی توده ای های سابق، افراد آکادمیک و دیگران نوشته شده است، که از جمله این برنامه های استالین تشکیل دولت های دست نشانده روس ها در آذربایجان و کردستان بود. چطور آقای عزیزی بنی طرف به خود اجازه می دهد در واقع جرأت می کند که واقعیت تشکیل جمهوری آذربایجان (و نه خودمختاری) و جمهوری کردستان (نه خودمختاری) را یک عمل خودجوش از سوی مردم آذربایجان و کردستان به شمار آورد و به سادگی تاریخ را تحریف کند؟

آیا ارتش سرخ سیدجعفر پیشه وری را با ضرب توپ و تانک رئیس جمهور آذربایجان کرد یا مردم آذربایجان پای صندوق های رأی رفته و سیدجعفر را به ریاست جمهوری خود انتخاب کردند؟ آیا ارتش سرخ روسیه کمونیستی و دست نشانده های آذری و غیر آذری مردم آذربایجان را در همان یکسال به طور سبعانه سرکوب کردند یا رژیم شاه؟

خوشبختانه هنوز به اندازه کافی آذربایجانی که آن سال و آن سالها را به چشم دیده باشد زنده می باشند و عده ای از آنها در میان ما و در همین کانادا زندگی می کنند.

یکی از ویژگی های لنین ـ استالین زده ها دست کم گرفتن مردم است. اینها مانند آخوندها اکثراً فکر می کنند که دیگران سواد کافی و درک درست از تاریخ و مسایل ندارند. اینها هستند که همه چیز را می فهمند و راه حل مسایل را می دانند. بزرگترین اشتباه سران حزب توده، درس خوانده های بهترین دانشگاه های روسیه کمونیستی، چپی های کمونیستی و مجاهدین خلق که با آخوندها حشر و نشر داشتند دست کم گرفتن آخوندها و گروه های سیاسی ـ مذهبی ها بود. عمامه خمینی، ته ریش عسگر اولادی و رجایی، توده ای و چپی ها را به اشتباه انداخت. اینها فکرش را هم نمی کردند که یک مشت آدم ریشو به همان اندازه تشنه قدرت طلبی می باشند که خودشان. دستگیر کردن دکتر چمران وزیر دفاع از سوی پیشمرگان کرد در پاوه یک نمونه کوچک ولی آشکار از اشتباه کاری اینها است. مرحوم دکتر قاسملو و همکاران حتماً نمی دانستند آن سال هایی که آنها در چکسلواکی و آلمان شرقی به بحث های سنگین مارکسیست ـ لنینیستی مشغول بودند، دکتر چمران، فارغ التحصیل ممتاز دانشکده فنی تهران و برکلی آمریکا مشغول آدم سازی در میان شیعیان لبنان بوده است، امکان نداشت که زنده به دست پیشمرگان بیافتد. اسارت دکتر چمران هم چند روز هیاهو در روزنامه ها ایجاد می کرد. چنانکه ترورهای مجاهدین خلق هیاهو و خبر در کشور ایجاد می کرد. با بودن خمینی اسیر شدن یا مرگ چمران تغییری در مسایل و موارد ایجاد نمی کرد. همان گونه که کشته شدنش در جبهه جنگ ایران و عراق چیزی را عوض نکرد. ضایعه این حرکت نافرجام از سوی حزب دموکرات کردستان، فرستادن خلخالی به کردستان و رخداد آن جنایت هولناک ـ اعدام صحرایی پیشمرگان دستگیر شده بود.

آقایان و خانم هایی که در خارج نشسته، شکمشان سیر است، جایشان هم خنک و خشک است، بهتر است که در نظر داشته باشند توده مردم ایران متشکل از مردمی سنتی، مذهبی و محافظه کار می باشند. به همین خاطر هم هیچگاه چپی ها از هر رقم جایگاه مناسب و جا افتاده ای در میان آنها نداشته اند. انقلاب نشان داد گر چه مردم گول خمینی را با علم کردن اسلام خوردند، ولی مردم ایران گول چپ لنین ـ استالین زده را نخوردند. آنهایی که در یک پاراگراف یکبار از طرف “ملیت های ایران” و سپس از طرف “قوم های ایرانی” سخن می گویند لازم است تکلیف خود را با این دو ترم یا واژه معین کنند: قوم چیست؟ ملیت کدام است؟ برای حل این مسئله یا مسئله ها بد نیست سری به سوئیس و هند بزنند.

مردم در سوئیس به چهار زبان آلمانی، فرانسه، ایتالیایی و یک زبان قدیمی حرف می زنند، ولی همگی ملیت خود را سوئیسی می نامند و می دانند. آلمانی زبان ها و یا فرانسه زبانها خود را یک اتنیک سوئیسی نمی شمارند. آنها فقط خود را سوئیسی می شناسند. مردم هند به زبان های گوناگون محلی حرف می زنند. هنگامی که شهروندان هندی از ایالت های گوناگون به هم می رسند چون زبان یکدیگر را نمی فهمند مجبورند به زبان انگلیسی با هم حرف بزنند. مردم استان تمیل یا گجرات هم دو اتنیک مختلف در هند به شمار نمی آیند. اتنیک بودن شامل مجموع جهانی مانند نژاد، زبان و فرهنگ یک گروه نسبت به گروه دیگر می شود. در جاده ای که از آذربایجان ـ شرقی یا غربی یادم نیست ـ که مستقیم به سنندج می رسد در همان روزهای ماجرای پاوه سه نفری در سفر بودیم. بعد از ظهر برای خوردن هندوانه کنار جاده زدیم. صدای چند نفر را از پشت درخت ها شنیدیم. رفتیم ببینیم چه کسانی هستند چون جاده زیاد امن نبود. دیدیم یک پیرمرد، یک مرد میانسال و یک پسر بچه بر سر یک سفره نان خشک با تکه چیزهای سفیدی شاید کشک یا پنیر خشک شده نشسته اند و مشغول خوردن می باشند. با هندوانه پاره شده به سوی آنها رفتیم. پس از سلام، آشکار شد پیرمرد و مرد میانسال زبان ما را نمی فهمند. ولی پسر بچه چون دبستان می رفت فارسی حرف می زد و مترجم ما شد. سعی کردیم خوردن هندوانه را به آنها واگذار کنیم. برای ادای احترام از نان خشک و کشک یا پنیر خشک چند لقمه ای خوردیم. کار خوردن هندوانه به جایی کشید که قرمزهای هندوانه که تمام شد، پیرمرد با چنگ و ناخن شروع به تراشیدن سفیدهای هندوانه کرد. آشکار بود این افراد زحمتکش به خاطر فقر از خوردن یک هندوانه ناقابل هم محروم می باشند.

 

مشکلات و مسئله های زندگی دیروز و امروز مردم ایران یکی و دو تا نبوده و نیست. خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران هم یک شعار است. کردستان، خوزستان و آذربایجان به دست فارس زبانها فتح و تسخیر نشده است که اکنون مردم آن به دنبال خودمختاری آنها باشند. حکومت های استبدادی حق همه شهروندان را در ایران ضایع کرده اند. مشکل ما ایرانیان، چه فارسی زبان و غیر فارسی زبان، دست یافتن به حکومتی است که برخاسته از رأی مردم و جوابگوی به مردم باشد. حکومت های دموکرات خود را ملزم به رعایت حقوق بشر می دانند. از این رو است که تبعیض ها از هر نوع در یک جامعه دموکراتیک مطرح می شوند و یک به یک با آماده شدن یا آماده کردن مردم و رأی شهروندان از میان برداشته می شود. پروسه و روند تامین حق و حقوق سیاه پوستان در آمریکا و هم جنس گرایان در آمریکای شمالی و اروپا در ۴۵ سال گذشته نمونه های آشکار پایان دادن به تبعیض ها در جامعه های دموکرات می باشد.

سقوط حکومت نظام ولایت فقیه دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. اینکه ایران به دست نمایندگان مردم اداره بشود و یا به دست گروه های نظامی ـ امنیتی و مافیایی مانند روسیه و جمهوری های پیشین جماهیر شوروی اداره بشود بستگی مستقیم با افکار و روش کارمان با مسئله دموکراسی دارد. پرهیز از مطرح کردن افکار لنینی ـ استالینی۳ پس از سقوط ناگهانی و یا استحاله نظام آخوندی از مواردی است که به پایه گیری دموکراسی در ایران کمک خواهد کرد.

 

پانویس ها:

۱ ـ شهروند، شماره ۱۲۸۹، ۱۵ جولای، ص ۱۰

۲ ـ همان منبع، ص ۳۰

۳ ـ از عبارت مارکسیسم ـ لنینیسم خودداری شده است. کارل مارکس هم مانند موسی، عیسی و محمد چنانکه سر از خاک به در آرد و نگاهی به عملکرد پیروان خود بکند جز شگفت زدگی و احساس شرم چاره دیگری برایش باقی نمی ماند. تنها در روسیه کمونیستی و چین کمونیستی دست کم ۷۰ میلیون شهروند به نام حکومت کارگران و کشاورزان در بدترین حالت و شرایط جان باخته اند.