شهروند ۱۲۳۶
چقدر بد است زبان نفهمی. این تلویزیون های خارجی را می گویم. نه که زبان فارسی سرشان نمی شود، همه چیز را وارونه می فهمند.

بارها فیلم حمله چماقدارها به مردم و از جمله به یک پیرزن را پخش کرده اند، اما فلسفه انسانی و مهرورزی پشت این حمله را درک نکرده اند. انگارکه ضرب المثل: تو مو می بینی و من پیچش مو را نخوانده اند یا خوانده اند و نفهمیده اند؟ فقط بلدند با لحن ناراحت کننده ای بپرسند مگر این خانم مسن چکارکرده است که چند تا چماقدار دارند اینطور بی رحمانه او را می زنند؟

خارجی اند دیگر، چه می فهمند مهرورزی چیه!

اما ما که زبان فارسی سرمان می شود، می دانیم که چماقدارها پس ازآنکه متوجه شده اند این پیرزن بیمار است، خس خس می کند و نفس می کشد و شلان شلان راه می رود، به خودشان گفته اند که چنین انسانی هر روز احتیاج به دوا و دکتر دارد. به فرض اینکه دکتر هم پیدا کرد، دارو کمیاب است وگران، در نتیجه این پیرزن بدبخت باید زجر بکشد تا بمیرد. بعد به خودشان گفته اند اگر ما کمک کنیم که این خانم زودتر به رحمت ایزدی برود و از شر این زندگی راحت شود، کار بدی کرده ایم؟ و جواب داده اند این نهایت مهرورزی است ! هم او از شر این زندگی راحت می شود هم ما دویست هزار تومانمان را می گیریم و چماقهایشان را برده اند بالا….

درست مثل کار نیکی که آن دو تا دانش آموزکرده بودند:


معلم از دانش آموزان خواست که هرکدام در روز حداقل یک کار نیک انجام بدهند. یکی از دانش آموزان پرسید آقا اجازه، کارنیک یعنی چی؟ معلم جواب داد کمک به دیگران. مثلا می توانید به یک پیرزن کمک کنید که برود آنطرف خیابان.

روز بعد معلم از محسن پرسید خب بگو ببینم، دیروز چه کارنیکی کردی؟ دانش آموز جواب داد آقا اجازه، ما یک پیرزن را بردیم اونور خیابون.

معلم او را تشویق کرد و گفت آفرین، کار خوبی کردی. بعد از حسین پرسید تو چیکارکردی؟ حسین گفت آقا اجازه، ما هم به محسن کمک کردیم و پیرزنه را بردیمش اونور خیابون.

معلم ضمن تشویق او گفت کار خوبی کردین ولی دوتائی تون یک پیرزن را بردین اونور خیابون؟ کار نیک دیگری نمی تونستین بکنین؟

شعبان جعفری چماقدار شاه در کودتای 28 مرداد 1332

حسین جواب داد آخه آقا پیره زنه که نمی خواست بره اونور خیابون. هرچی هم خواهش و التماس کردیم گوش نکرد، مجبور شدیم به زور ببریمش!


شورای متنوع


خوشم می آید از این شورای نگهبان. هر روز یک حرفی می زند. بنابراین حرفهایش یکنواخت و خسته کننده نیست!

اول اعلام کرد که در۵۰ شهر ایران سه میلیون رای بیش از تعداد مجاز به صندوق ها ریخته شده و بلافاصله اضافه کرد که البته مهم نیست و در نتیجه انتخابات اثری نمی گذارد.

روز بعدش اعلام کرد این سالم ترین انتخاباتی است که در طول تاریخ انجام شده و قسم خورد که حتی زمان آدم و حوا هم چنین انتخابات سالمی برگزار نشده.

روز سوم اعلام کرد اصلا چطوره ده درصد آرا را قضا قورتکی بشمریم ببینم چی میشه؟ و روز بعد گفت فایده این کارها چیه؟ وقتی قرار است رئیس جمهور همین آقا باشد مگر مرض داریم دوباره آراء مردم را بشماریم، ما که به مردم شک نداریم!

باور می کنید من روزی یک کیلو اسپند برای شورای نگهبان دود میکنم؟ می ترسم چشمش بزنند. چنین شورای نگهبانی را نه دشمن مان آمریکا دارد و نه دوست جون جونی مان روسیه.

اینکه اعلام می کنند در فلان شهر مثلا یک میلیون نفر حق رای دادن داشته اند ولی یک میلیون و پانصد هزاررای به صندوق ریخته شده که دلیل تقلب نیست!

هستند آدمهای فراموشکاری که وقتی از حوزه اخذ رای بیرون آمدند، شک می کنند و از خودشان می پرسند: راستی رای هم دادم یا فقط انگشتم را جوهری کردم و برگشتم؟

چنین آدمهای شکاکی معمولا به خودشان می گویند برگرد یک دفعه دیگه رای بده. کارکه از محکم کاری عیب نمی کند و انگشتت هم که دو دفعه جوهری بشه فرقی نمی کنه، به هرحال باید بشوریش!

خود من بارها وقتی ماشینم را یک جا پارک کرده ام شک کرده ام که درش را قفل کرده ام یا نه؟ برگشته ام و حتی اگر قفلش کرده باشم دوباره قفلش می کنم. دزدها وقتی ببینند یک ماشین دو دفعه قفل شده، طرفش هم نمی روند!


در آزمایشگاه تاریخ…


روزی که سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد انتخابات ۲۲ خرداد سالم ترین انتخاباتی بوده است که در ایران انجام شده، ایرانی ها زمزمه کردند که اگر این سالم ترینش بوده، ببینید ناسالم هاش چی بوده!

بسیاری از این مردم و از جمله آقای کروبی، یکی ازکاندیداها، پرسیده است مگر قبل از اعلام نتیجه انتخابات اعلام نکردید که ملت شریف ایران حماسه آفریدند و با حضور۸۵ درصدی خود در پای صندوق های رای، نشان دادند که به چه رشدی از بلوغ فکری رسیده اند و می خواهند سرنوشت خود را شخصاً به دست بگیرند؟ چطور شد حالا که به نتیجه انتخابات اعتراض دارند، تبدیل شدند به عوامل بیگانه و خس و خاشاک؟

اگر آقای کروبی هم در دبیرستانی که من درس می خواندم، درس خوانده بود، هرگز چنین سئوالی نمی کرد.

دبیر شیمی ما، هفته ای یک روز ما را می برد به آزمایشگاه و ضمن توضیحاتی که می داد، کارهائی می کرد که به شعبده بازی بیشتر شبیه بود.

مثلا یک لوله دراز را با انبرکائوچوئی می گرفت (چرا با انبر می گرفت نمی دانم، شاید لوله هه نجس بود؟!) بعد مایعاتی را قاطی پاطی می کرد که رنگش سبز و قرمز و بنفش می شد و ما کیف می کردیم و می خندیدیم.

یکبار اشتباه کرد و فکرمی کنم به جای آب مقطر، اسید سولفوریک ریخت توی لوله که آقا یک مرتبه قیامت شد.

در یک لحظه دود بنفش رنگی از لوله مادرمرده بلند شد، لوله منفجر شد، دست دبیرمان سوخت و فریادکنان پا به فرار گذاشت.

تاریخ نیز یک آزمایشگاه است. اگر یک رئیس جمهور عوضی را به ملتی تحمیل کنی، لوله آزمایش می ترکد و آن یکی دست آزمایش کننده هم می سوزد!


 



Mirzataghikhan@yahoo.ca