سلی (سلیمان واثقی) در تورنتو خود صاحب خانه است. از نیمه ی دوم دهه هشتاد که من و سلی از مسافران گریخته از بهشت کالیفرنیا در تورنتو همدیگر را دیدیم، این درخت دوستی برها داده است. دست کم برای من که در آن سال ها گمنام تر از امروز بودم.
سلی را با آلبوم آب شناخته بودم و با خود خیال می کردم، آن یکی سلی که می شناختم و می شناختیم نیست، که بود، و دیری نگذشت که دانستم و دانستیم، از اول هم همین بوده ما جور دیگر می دیدیم، لابد چشم نشسته نگاه می کردیم، به دوباره دیدن محتاج بودیم و خود بی خبر بودیم. من در دوستی با سلی و گیتی که به گونه ی کمیاب گل ها می ماند، هرگز زیان ندیده ام. سلی که وجودش آغشته به قناعت است، در کار موسیقی اما به قناعت باور ندارد. کارهایش همیشه حتی ما دوستان نزدیکش را غافل گیر کرده است. اگر به کارنامه ی این چند دهه ی کارهایش نگاه از سر حوصله ای بشود، می توان هنرمندی عاشق و خستگی ناپذیر را دید که سر قناعت به هیچ موفقیتی ندارد. من در این نزدیک به سه دهه هرگز بخت دیدن کارهای او را از دست نداده ام، او هم در دوستی همیشه ی خدا سنگ تمام گذاشته است، بی مزد و منت در هر امر فرهنگی سرهنگ همگان بوده است.
دامنه ی دوستداران سلی در این سال های مهاجرت، علاوه بر جهان ایرانی که ما برای خود در سراسر گیتی هموار کرده ایم، هرچند گیتی است و کی پذیرد همواری به قول رودکی و از حنجره ی عاشقانه نواز سلی، گسترده تر شده است. در ایران سلی محبوب تر از پیش است. من به دلیل ارتباطی که با نویسندگان و شاعران و فرهنگیان و روزنامه نگاران در ایران دارم و به میمنت شبکه های گسترده اجتماعی بیش از پیش هم شده است، می دانم کارهای سلی هم از سوی این نسل جوان درون ایران و هم از طرف اهالی موسیقی تعقیب و تحسین می شود، این همه اما مانع این واقعیت نیست که سلی از زمره هنرمندانی است که با گذشت زمان بهتر و بیشتر شناخته می شود و هنر پذیران جایگاه واقعی کارهای او را در آینده بیش از امروز خواهند دانست. دارد مقدمه ی طولانی می شود ، بر خبری که دوست می داشتم در پیوند با تازه ترین کنسرت سلی و یاران او با نام رخ دوست بنویسم. گمانم هرچه بنویسم سایه ی دوری بیش نخواهد بود از کار پر جلوه ای که سلی و یاران او بر صحنه بردند. آواز دل انگیزی که سلی خواند، رهبری درستی که امیر رهبر در کار موسیقی به کار برد، گیتار رضا مقدس، تار و بربط سردار محمد جانی ، سه تار حسین شعاعی نیا ، تنبک آراز نایب پاشایی و مورگان دکتر، و رقص رویایی درویشان کانادا، این همه را باید یک اهل فن بنویسد، حال که ما در مضیقه ی اهل فن هستیم، تکلیفمان به عنوان هنرپذیر مشتاق چیست؟
اثری را که هنر در ذره ذره ی وجودمان می نهد باید به انتظار کدام اهل فن به روزگار واگذارکنیم؟
راستی از خاطرم نرود بنویسم که در آخرین روزها سلی و یاران خبر شدند که تالاری که برای برنامه شان تدارک دیده شده بود دچار نقص فنی شده و باید بروند به تالار دیگری، شما باید دستی در امر برنامه گذاری داشته باشید تا بدانید این خبر چقدر بد است، یک سالن تقریبن از پیش فروش رفته دارید، به ترتیبی که گمان می کردید همه چیزش به همان سامانی است که قرار بر آن بوده است، یک باره یکی می آید و خبرتان می کند که سالن قرار مدار نهاده، دیگر نیست. آه از نهاد آدمی بلند می شود که با سالن تازه چه کند که فریاد چند صد نفر که گمان می کنند تکلیف صندلی و ردیفشان روشن است به آسمان بلند نشود و جواب شما هر چه که باشد و هر چند که درست باشد دردی از مصیبتی که باریدن گرفته درمان نخواهدکرد. در پیوند با کنسرت سلی همین حادثه رخ داد تا بر رخ دوستی که پرتوی از جهان قرار بود بشود خاک اگر نه خللی بپاشد، در کار دوست شاید بشود خلل ایجاد کرد، اما کاروان دوستی کار خود خواهد کرد و بار خود خواهد برد. همین طور هم شد، دوستان سلی به هر زحمتی بود و صد البته با تأخیر برنامه را شروع کردند. دست گلشان درد نکند. موسیقی در آن شب از خاطره ها تا اکنون سفر کرد. سلی از دیروز و امروز خواند و چه بسا برای یادآوری ما که گمان می کردیم اوی امروز با سلی دیروز تفاوت ماهوی دارد که نداشت و اگر داشت ماهوی نبود. راهی بود دراز در وادی پر زحمت هنر که هنرمندی با بردباری و طیب خاطر پیموده بود و حالا همه ی آن راه دراز سال ها و ماهها را یک جا تقدیم هنرپذیر امروزی و اینجایی خود می کرد.
کنسرت شامل دو بخش بود، بخش نخست برگزیده هایی از سه آلبوم قبلی سلی “آب”، “واقعه”و “رنگین کمان” که با فرمت تازه ای اجرا شد، و در قسمت دوم این ترجیع بند شاه نعمت الله ولی اجرا شد که می توان گفت کاری قوالی و صوفیانه و خانقاهی بود و در کنارش سه تن از دراویش چرخان کانادا آقایان فرزاد جعفری و رقیب و خانم تانیا (whirling Dervishes) که از دراویش مولوی هستند، رقصیدند.
همچنان و مانند همیشه منتظر برنامه های دیدنی و شنیدنی و آموختی و امروزی سلی می مانیم.