Violaپیر نوروزی به شهر آمد و

در سبزه میدان بار افکند

باغبان بهار

تازه بنفشه ها را کاشته بود

در هجوم پروانه و سنجاقک و غوک

پیر نوروزی از سر سایه پرید

و جهان

زیر بال هاش خالی شد

با راه ها و دره ها

و سبزه میدان جنگل بود

کلاه باران بر سر داشت بام

پیر نوروزی

جهان را به دنبال خود می کشید

و جهان

بر بوم بهار

می گسترد

شعری تازه شده بود

شعری که تازه

تازه بر ذهن می نشست

شعری به نام پیر نوروزی

که جهان از آن آغاز می شد

همان که بودلر هم در ترانه ی مکاتبه گفت

طبیعت معبد ستون های زنده است

جایی که کلام سر بر می آورد، سر در گم و غمگین

و انسان از این جنگل می گذرد

با چشمان آشنای نمادها که همیشه او را می نگرند

نوروز ۱۳۹۳