حاکمیت دمکراسی و حقوق بشر و موانع آن در ایران
اردشیر زارع زاده: نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران از سال ۸۸ شروع نشده است. پیش از آن ما دهه تاریک و سیاه شصت را داشتیم. حتی نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی از بهمن ۱۳۵۷ هم آغاز نشده است.
مجید محمدی: دولتی در ایران داریم ناتوان، ناکارآمد، متورم و رانتی، دولتی که اقتدارگرا و تمامیت خواه است. دولت تبعیض و تنفر و مرگ است. دولت بزرگترین مانع دمکراتیزه شدن جامعه است. با این دیدگاه مخالفم که از طریق رقابت جناحی در درون دولت می توانیم مسیر دمکراسی خواهی را طی کنیم، مخالفم چون این دولت با این ظرفیت ها نمی تواند در جهت جریان دمکراسی خواهی حرکت کند.
اولیایی فرد: بنابراین به نظر می رسد بحث واقعیت امروز ایران استفاده از فضاهای موجود، فعال کردن جامعه ی مدنی و مطالبات رسمی است. فعالان حقوق بشر باید بیشتر جنبه ی ناظر داشته باشند، چون اگر درگیر شوند می شوند اپوزیسیون و اگر کنار بروند و قهر کنند، کارشان را انجام نداده اند، بنابراین باید به عنوان ناظر گزارشات را تایید کنند
محسن سازگارا: انسان مدرن تعریف شد بعد از اینکه خرد نقاد و خودبنیاد تعریف شد و از زیر سایه ی دین بیرون آمد. عقلانیت مدرن، عقل انتقادی شد که به همه چیز می توانست شک و انتقاد کند. اما در جامعه ی ما نزد مردم، عقلانیت مدرن هنوز متولد نشده است. چرا ما عقل گریزیم؟ وقتی عقل گریزیم، مسئولیت گریز هم هستیم. ترجیح می دهیم بیندازیم گردن دیگری، کسی هم گیر نیاید می رویم سراغ تئوری توطئه.
در پیوند با سالگرد جنبش سبز، روز یکشنبه ۲۲ جون ۲۰۱۴، مرکز بین المللی حقوق بشر همایشی با حضور محسن سازگارا، مجید محمدی و محمد اولیایی فرد در یکی از سالن های مرکز امور شهری نورت یورک برگزار کرد.
اردشیر زارع زاده، مدیر مرکز بین المللی حقوق بشر در کانادا و سخنگوی جبهه دمکراتیک ایران سخنانش را با یاد ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی از شهدای جنبش سبز و عزت ابراهیم نژاد و اکبر محمدی از شهدای جنبش دانشجویی، آغاز کرد و گفت: نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران از سال ۸۸ شروع نشده است. پیش از آن ما دهه تاریک و سیاه شصت را داشتیم. حتی نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی از بهمن ۱۳۵۷ هم آغاز نشده است.
او در این زمینه به جنایت سینما رکس آبادان اشاره کرد و در ادامه مروری کرد بر “سی و پنج سال سرکوب، کشتار، شکنجه، ترویج دروغ و فساد، و چپاول ثروت ملی” و در این رابطه از اعدام های ابتدای انقلاب، اعدام های دهه شصت، جنگ خانمان سوز، انقلاب فرهنگی و خفه شدن صدای دانشگاه و از قتل های زنجیره ای گفت. زارع زاده از “سراب دوم خردادی”، از انتخابات مهندسی شده و رد صلاحیت های گسترده در انتخابات مجلس هفتم و از پایان “سراب اصلاحاتی” که به روی کار آمدن “معجزه قرن محمود احمدی نژاد” منجر شد، گفت.
زارع زاده در ادامه ی سخنانش به وقایع خرداد ۱۳۸۸ رسید که رقابتی بود “مهندسی شده بین چهار کاندیدای فیلتر شده توسط شورای نگهبان” و افزود: این بار شدت تقلب به حدی است که مردم به صحنه می آیند. کاندیداهای معترض پا پس نمی کشند و اعلام می کنند که بر سر عهدی که با مردم بسته اند می مانند. بزرگترین راهپیمایی سکوت تاریخ که نه به دلیل نان و مسکن ونه به خاطر سکس و آزادی های اجتماعی است شکل می گیرد. راهپیمایی شرف در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ شکل می گیرد.
زارع زاده با اشاره به اینکه بحث ها بر سر مدیریت و رهبری جنبش سبز بیشمار است، مروری کرد بر وقایع ۲۵ خرداد، “شلیک از سوی پایگاه بسیج مقداد به سوی معترضان، به خاک افتادن سهراب اعرابی و… روز ۲۹ خرداد و نماز جمعه سیاه که آیت الله خامنه ای با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم به مظلوم نمایی می پردازد. صراحتا می گوید که نظرش به نظر احمدی نژاد نزدیکتر است. دستور کشتار و سرکوب صادر می شود.”
زارع زاده وقایع آن روزها را با جزئیات مرور کرد تا به روز سی خرداد رسید: «… فرمان کشتار صادر شده است. تعداد شهدای این روز تا عدد سی هم گفته شده است. این بار در محلۀ امیرآباد تهران پایین تر از کوی دانشگاه “جایی که در سال ۱۳۷۸ شاهد قیام دانشجویان بوده است” ندا بر خاک می افتد. همان ندایی که به تنهایی بلندترین صدا بود. ندایی که صحنه دردناک کشته شدن اش همچون لکه ننگی بر تارک و بر پیشانی جمهوری اسلامی است…»
زارع زاده به مقایسه جمهوری اسلامی و داعش در عراق پرداخت و آنها را هم جنس هم دانست و گفت: امروز جمهوری اسلامی با اندک تفاوت هایی هم داعش هست هم بوکو حرام و هم طالبان.
او در پایان سخنانش چاره کار را “کم شدن شر جمهوری اسلامی از سر مردم ایران” دانست و گفت: ما می خواهیم دمکراسی و حقوق بشر نهادینه شوند و ثروت ملی به مردمان کشورمان بازگردانده شود. ما می خواهیم در صلح و دوستی زندگی کنیم.
در ادامه مجید محمدی، جامعه شناس، به سخنرانی پرداخت. او درباره ی موانع دمکراسی در ایران گفت و در این رابطه به سه مدل دمکراسی عرضه شده به جامعه ی ایران پرداخت: دمکراسی مذهبی، مقید، متعهد که روشنفکران مذهبی به جامعه عرضه کرده اند، دمکراسی خلقی را چپ ها معرفی کردند و مدل سوم لیبرال دمکراسی است.
او با اشاره به اینکه دمکراسی مذهبی و خلقی، دمکراسی نیست و کالای تقلبی است، دمکراسی را دمکراسی لیبرال خواند و آن را دارای پنج مؤلفه دانست:
ـ انتخابات آزاد، رقابتی و منصفانه.
ـ آزادی های چهارگانه: بیان، تشکلات، اجتماعات و رسانه ها.
ـ وجود قانون اساسی و تفکیک قوا و استقلال قوه قضاییه
ـ طبقات، اقشار و گروه های اجتماعی که دمکراسی به طریقی در جهت منافع آنها عمل می کند. نمی شود دمکراسی به ضرر برخی از گروه ها و طبقات باشد. دمکراسی باید در مقاطعی به نفع فقرا و طبقه متوسط و در مقاطعی به نفع ثروتمندان عمل کند.
ـ وجود سرمایه های اجتماعی، بدون نهادهای اجتماعی و تجمعات نمی توانید دمکراسی داشته باشید.
در دمکراسی دینی و دمکراسی خلقی برخی از این مولفه ها ندیده گرفته شده اند.
محمدی در مورد چهارستون دمکراسی گفت: برای اینکه فرآیند دمکراتیزاسیون را طی کنیم به گفتمان دمکراتیک، نهادهای مدنی و شکاف های فعال فرهنگی احتیاج داریم. جامعه ی یک دست نمی تواند جامعه دمکراتیک باشد. ستون چهارم دمکراسی هم فرآیندهای کلان اجتماعی است که باید فرآیند دمکراسی را همراهی کنند مانند فرآیند توسعه، فرآیند اجتماعی شدن و فرآیند تمایزیابی.
محمدی این چهار ستون را در جامعه ی ایران توضیح داد و گفت: ما سه گفتمان اصلی در جامعه ایران امروز داریم یکی گفتمان اسلام گرایی که حکومت و بخشی از اقشار سنتی عرضه کرده اند. گفتمان دیگر، سوسیالیستی است و گفتمان دیگر لیبرال دمکراسی ست.
گفتمان اسلام گرایی در جامعه ی ایران، گفتمان شکست خورده ای است. گفتمان سوسیالیسم هم بسیار ضعیف است و گفتمان غالب، گفتمان لیبرال دمکراسی است و این ظرفیت مناسبی را برای دمکراتیک شدن جامعه ی ایران فراهم می کند.
محمدی در بحث موانع دمکراسی، سه لایه نهادهای اجتماعی را بررسی کرد و گفت: نهاد دولت، نهادهای مدنی و نهاد خانواده. دولت بزرگترین مانع دمکراتیزه شدن جامعه ی ایران است. علت اصلی اش این است که بخش قابل توجهی از مردم ایران از لحاظ معیشتی به دولت وابسته هستند. کارمندان دولت و بنیادها و بازنشسته های کشور همراه با خانواده هایشان حدود ۲۵ میلیون نفر از مردم ایران نان خور دولت هستند. این فربه بودن دولت در ایران از موانع جدی دمکراسی در ایران است. یکی از مسئولان دولت روحانی می گوید، مدیران کشور از سال ۸۴ تا ۹۲ سه برابر شده اند، فقط حدود ۱۵۰هزار نفر مدیر و مدیرکل در کشور داریم. دولتی در ایران داریم ناتوان، ناکارآمد، متورم و رانتی، دولتی که اقتدارگرا و تمامیت خواه و دولت تبعیض و تنفر و مرگ است. دولت بزرگترین مانع دمکراتیزه شدن جامعه است.
با این دیدگاه مخالفم که از طریق رقابت جناحی در درون دولت می توانیم مسیر دمکراسی خواهی را طی کنیم، مخالفم چون این دولت با این ظرفیت ها نمی تواند در جهت جریان دمکراسی خواهی حرکت کند.
محمدی سپس به موضوع نهاد خانواده پرداخت و گفت: ارزش ها و متدها و گفتمان خانواده تغییر کرده است. بیست میلیون از خانوارهای ایران با ارزش های حکومت زندگی نمی کنند و مسیر متفاوتی را با حکومت طی می کنند.
محمدی سپس از تحولات عمده در ساختار خانواده گفت: خانواده ها کوچکتر می شوند، طلاق در حال افزایش است، ازدواج در حال کاهش است، سن ازدواج رو به افزایش است، خانواده ها تنوع پیدا کرده و مفهوم سنتی آن تغییر کرده. این تحول آنقدر جدی است که براساس گزارشی از مرکز پژوهش های مجلس، طی تحقیقی ۵/۱۷درصد جوانان در دبیرستان های ایران ابراز کرده اند که همجنس گرا هستند، با توجه به اینکه در اروپا این رقم بین ۷ تا ۱۰درصد است. در خانواده ها نظام مردسالاری کمرنگ شده است.
سخنران در بحث شکاف ها به پنج شکاف بالفعل اشاره داشت: شکاف بین انتظارات و واقعیت ها، شکاف بین ایران و اسلام، شکاف دولت و ملت، شکاف عرفی و مذهبی و شکاف تکثر و یکدستی است. این شکاف ها زمینه ها را برای فرآیند دمکراتیزاسیون فراهم می کند.
در بحث فرآیندها، فرآیند تمایزیابی نقش ها، مردم برای خود هویت فردی قائلند و این مانع از توده وار شدن جامعه می شود. فرآیند توسعه که ادامه داشته و بازگشت ناپذیر است. فرآیند سوم، فرآیند اجتماعی شدن است. حکومت مردم را پراکنده از هم می خواهد و نه جمع هایی با علائق متفاوت، اما این تمایل در مردم به شدت وجود دارد. تیم ایران از آرژانتین شکست می خورد ولی مردم می آیند به خیابان و این پدیده ای است که در هیچ کجای دنیا دیده نمی شود.
هر سه فرآیند، فرآیندهایی ست که حکومت جمهوری اسلامی برخلاف مسیر آن حرکت می کند. این ها فرآیندهایی است که زمینه را برای دمکراسی فراهم می کند.
سخنران بعدی، محمد اولیایی فرد، وکیل مدافع زندانیان سیاسی، عقیدتی و کودکان محکوم به اعدام و کوشنده ی حقوق بشر بود.
او در آغاز تعریفی از دمکراسی داد و گفت: دمکراسی در واقع به معنای حاکمیت ملی و منشا قدرت و اینکه مردم حاکم باشند بر سرنوشت خودشان، بر کنترل نهادهای قدرت و تغییر حکومت ها، این موضوعی جدی ست که در ایران تا امروز نبوده. در اروپا هم عمر زیادی نداشته.
او سپس مروری کرد به سابقه ی دمکراسی در ایران و گفت: در ایران، در ۱۹۰۵، در جنبش مشروطه شکل و شمایل دمکراسی حس شد. از ۱۱۰ سال پیش که قانون اساسی آمد و پارلمان آمد، اینها شکل تعریفی به خود گرفتند، ولی واقعا وجود نداشتند، یعنی پارلمان و انتخابات وجود داشتند ولی واقعی نبودند، اما باز یک گام به جلو بودند.
او پیش از ورود به بحث موانع دمکراسی در ایران، اشاره کرد که از آنجا که تحولات و تغییرات اجتماعی در دمکراسی تأثیرگذار هستند، دو نکته را باید گفت: در تغییرات اجتماعی عوامل درونی و بیرونی وجود دارد. اینکه تغییرات اجتماعی در ذاتش تدریج است. یعنی امر ثابت تغییر، تغییر و تدریج است، منتها اگر در گذشته این تغییر مثلا صد سال طول می کشید، اما با پیشرفت تکنولوژی این مدت زمان نیز دستخوش تغییر شده و تغییرات اجتماعی سریع تر انجام می شود، ولی در جهان سوم و کشورهای خاورمیانه و منطقه چون دموکراسی اندیشه نویی ست جذبش مشکل تر و پروسه ی تغییرات اجتماعی طولانی تر است.
سخنران در مورد موانع دمکراسی بیشتر روی دو مقوله در کنار مسائل دیگر تمرکز کرد: عدم توسعه اقتصادی ـ اجتماعی و کسب مشروعیت قدرت. در مورد عدم توسعه اقتصادی و اجتماعی، بین عینیت و ذهنیت همیشه بحث بوده، همیشه این بوده که اندیشه و فلسفه ی دمکراسی تقدم دارد، اما توجهی به تحولات اقتصادی نشده، در حالی که این دو مقوله در یک رابطه ی دیالکتیک همدیگر را کامل می کنند و عرصه ی رقابتی وجود ندارد. معمولا روشنفکران ما بحث شان این است که تلاش برای اندیشه ی دمکراسی باشد بدون درنظر گرفتن تحولات اقتصادی. در حالی که در غرب تزریق اندیشه نبوده، تحولات اقتصادی ـ اجتماعی بوده و در بستر این تحولات، مطالبات هم به وجود آمده. اغلب در ایران به این موضوع توجه نمی شود.
وقتی از اواسط قرن ۱۹ که جنبش مشروطیت بخش هایی از دمکراسی غرب را گرفت، اگر ما به لحاظ تحولات اقتصادی و اجتماعی قوی بودیم، زودتر دمکراسی را جذب می کردیم.
در مورد موانع دمکراسی آن چیزی که بیشتر باید مد نظر قرار دهیم، بحث تحولات اقتصادی و اجتماعی است.
اولیایی فرد در بحث موانع اجرایی دمکراسی، کسب مشروعیت آسمانی قدرت را در نظر گرفت و گفت: از جنبه ی نظری دو پیش فرض دمکراسی وجود دارد:۱ـ انسان حق دارد، ۲ـ انسان اهلیت تمتع و استیفای از حق اش را دارد.
در بحث قدرت و منشأ قدرت و اینکه آیا قدرت از مردم به حکومت ها منتقل می شده، این معضل را ما از ایران باستان داشتیم؛ در جایی که پادشاهان خوب ما مثل کوروش و داریوش، تمام فعل و انفعالات حکومتی را به یزدان ربط می دادند. منشأ قدرت اهورامزدا بود. بحث حق الهی سلطنت مطرح بود. فردوسی می گوید “چو فرمان یزدان، چو فرمان شاه”. این روند ادامه پیدا کرد تا تهاجم اعراب و بحث خلافت اعراب آمد و پیرو آن خلافت امامان و پیوند اینها با پیوند شهریاری، سلطنت در کنار خلافت. تا می رسیم به جنبش مشروطه، اما باز منشأ قدرت تناقض دارد. به اصرار محمدعلی شاه در پیش نویس متمم قانون اساسی مشروطه نوشته می شود “سلطنت موهبت الهی” است، پس مردم چه می شوند؟ هیچ حکومتی تمکین نکرد که من قدرتم را از مردم می گیرم. تا رسید به انقلاب ۱۳۵۷، که خیلی بدتر شد و به ولایت مطلقه ی فقیه رسید، در واقع ولی فقیه قدرت را از ائمه گرفت. در طول تاریخ ایران هیچکس از هیچ حکومتی نگفت که من قدرتم را از مردم گرفتم و این البته برمی گردد به یک سری بافت های ذهنی و مذهبی.
اگر ما بخواهیم آینده ای برای دمکراسی ایران قائل باشیم، حتما باید به بحث مشروعیت قدرت توجه شود. این خیلی مهم است. قدرت از کجا می آید؟ وقتی مشروعیت قدرت از مردم نباشد، در رأس هرم همه کار می کنند. در حال حاضر ولی فقیه، خارج از اصول قانون اساسی با حکم حکومتی و عدم توجه به آزادی های فردی و اجتماعی چون برای مردم حقوقی قائل نیستند، چون قدرت را از مردم نگرفته اند. دادرسی ناعادلانه که در آن وکیل نقش ندارد و هیئت منصفه نیست. فعالان سیاسی را محارب با خدا تلقی می کنند. اصل ۱۶۸ قانون اساسی را اجرا نمی کنند چون قدرت را از مردم نگرفته اند. انتخابات به معنای واقعی برگزار نمی کنند. بخش عظیمی از مردم، یعنی زنان، نمی توانند در انتخابات کاندیدا شوند. در حالی که زمانی که در قانون از رجل سیاسی بحث شد، بحث زن و مرد نبود، رجل به معنی “شخصیت” بود. رد صلاحیت می کنند، تجمع موافقان برگزار می شود، اما جلوی تجمع مخالف گرفته می شود، چون به زعم خودشان قدرت را از مردم نگرفته اند…. اینها تماما برمی گردد به اصل مشروعیت قدرت و پیمان شکنی حکومت با مردم در قانون اساسی، چون تلقی اش این است که قدرت را از مردم نگرفته.
بنابراین بدیهی ست که جمهوری اسلامی، نه جمهوری است و نه دارای ارکان دمکراسی، پارلمان، انتخابات و …
اولیایی فرد خود این سئوال را مطرح کرد “در کنار بحث های نظری در عمل چه باید کرد؟” و در پاسخ نظر خود را گفت: اینجا تقسیم می شود به فعالان سیاسی و حقوق بشر. فعالان سیاسی انتخاب خودشان را دارند. آیا مبارزات انفجاری، ترور، اسلحه، آشوب جواب می دهد؟ تاریخ گواهی داده، نه. آیا قهر با حکومت جواب می دهد؟ آیا اینکه بایستیم کنار و نگاه کنیم که حکومت با مردم چه می کند و آماده شویم برای انحلال جمهوری اسلامی و پیشنهادات برای بعد از انحلال؟ آیا این رفع مسئولیت نیست که بگوییم اینها یک مشت دیکتاتورند و ما کاری به کارشان نداریم تا بعد از انحلال؟ البته فضا هم خیلی محدود است، اما مطالبات به رسمیت شناخته که هست. این را که حاکمیت در قانون اساسی خودش گفته. آزادی بیان، آزادی تجمعات، عدم شکنجه، دادرسی عادلانه، شاید در فضای محدود، بشود اینها را مطالبه کرد. حداقل از مبارزات انفجاری و قهر با حکومت، شاید این گزینه نزدیک تر باشد.
بنابراین به نظر می رسد بحث واقعیت امروز ایران استفاده از فضاهای موجود، فعال کردن جامعه ی مدنی و مطالبات رسمی است. فعالان حقوق بشر باید بیشتر جنبه ی ناظر داشته باشند، چون اگر درگیر شوند می شوند اپوزیسیون و اگر کنار بروند و قهر کنند، کارشان را انجام نداده اند، بنابراین باید به عنوان ناظر گزارشات را تایید کنند.
اولیایی فرد سخنانش را چنین پایان داد: من اعتقاد دارم که جمهوری اسلامی، آنها که قدرت را ناشی از مردم نمی دانند، در روند تدریجی، در فرهنگ ایران ذوب خواهند شد. جای نگرانی وجود ندارد. هر که آمده به ما تهاجم کرده، ذوب شده. شما به جمهوری اسلامی دهه شصت نگاه کنید که با اشاره ی انگشت اعدام می کردند.
سخنران بعدی، محسن سازگارا، تحلیلگر سیاسی از واشنگتن بود.
سازگارا، با اشاره به اینکه بحث مربوط به دمکراسی بحثی مفصل است که امکان ارائه اش در بیست دقیقه وجود ندارد، داستان استبداد را در کشور ما کهنسال و به قدمت ۲۵۰۰ سال خواند و گفت: وارد بحث پیچیده ی دمکراسی نمی شوم و تنها یک تعریف اجرایی از دمکراسی می کنم. دمکراسی یک روش معین حکومتی ست که سه شرط باید داشته باشد. یکی انتخاب آزاد و عادلانه است. دوم، انتقاد به این معنی که ولو اکثریت حکومتی را انتخاب می کند، به این استدلال که من اکثریتم نتواند حق اقلیت را پایمال کند. و شرط سوم، بحث عزل حکومت و حاکمان است. یعنی مردم بتوانند با قانون، براساس صندوق رای، آن حکومت را عزل کنند. این سه شرط ساده برای اینکه به اجرا درآید، مقدماتی لازم دارد. چه مکانیزمی لازم است که وقتی کسی انتخاب شد، بعد از انتخاب نفر بعدی، به طور مسالمت آمیز قدرت را تحویل دهد. وجود احزاب، جامعه ی مدنی قدرتمند، رسانه های آزاد، و… جاهایی که مردم از این مجاری می توانند قدرتشان را اعمال کنند.
ناگفته پیداست که جمهوری اسلامی نظامی دمکراتیک نیست. در قانون اساسی جمهوری اسلامی و ساختارها و نهادهای برآمده از این قانون اساسی، مثل رهبری، ولایت فقیه، مجلسی که شورای نگهبان بالای سرش هست، و ده ها مورد دیگر، مشخص است که این قانون این سه شرط را دارا نیست: انتخاب، انتقاد و عزل. رهبری موجودی ست که به موجب این قانون هیچ راهی برای عزلش نیست.
سازگارا به حرکت های آزادی خواهانه ملت ایران در یک صد سال اخیر پرداخت و گفت: طی صد سال از انقلاب مشروطه تا امروز سه حرکت بزرگ کرده ایم: انقلاب مشروطه، ملی کردن نفت، انقلاب اسلامی و چهارمی اش به نظر من جنبش سبز است که ناتمام است، یعنی شروع فصل جدید و مهمی در تاریخ ما است. اما در هر سه ی این حرکت ها، یک پای حرکت مردم حداقل در شعارها و آرزو و حرف، بحث آزادی، بحث حاکمیت مردم، بحث مشروط کردن قدرت، بحث نفی استبداد، بحث دمکراسی بوده و تصادفی نیست هر سه ی اینها سر از یک جا درآوردند، استبداد کهنسال برگشته و گاه بدتر از گذشته برگشته. وقتی رضاشاه، که نسخه روشنفکران مشروطه را پیچید و از این حیث حق به گردن ما دارد یعنی ایران را به سمت مدرنیته و دولت مقتدر مرکزی و ناسیونالیسم برد ولی از بُعد آزادی در انتخابات مجلس ششم گفت، درِ این طویله را باید بست، این یعنی آن آرزوهایی که پدران ما داشتند، تمام شد. یا وقتی در ماجرای نفت، نخست وزیر ملی ما دکتر مصدق با یک کودتا سرنگون شد، شما می رسید به جایی که لیست نمایندگان مجلس تعیین می شد و انتخابات کلا قلابی شد و آن کوشش ها به بن بست رسید.
سازگارا با وام گرفتن از یک جمله ی کارل پوپر، در کوشش صد ساله ی ما برای رسیدن به مدرنیته و آزادی گفت که انقلاب اسلامی از اشتباهات فاحش ما بود. به فاصله ی کوتاهی از انقلاب، همان استبداد به شکلی بدتر، یعنی به شکل استبداد دینی، برمی گردد و آن استبداد کهنسال در سندی به نام قانون اساسی قانونی هم می شود. خلاصه ی قانون اساسی این است که یک نفر به نام رهبر حق دارد هر کاری بخواهد بکند و به هیچ کس هم جوابگو نباشد و راهی هم برای عزلش نیست.
صد سال است یک ملتی به دری می زند و این در باز نمی شود.
سازگارا به عوامل بازگشت استبداد علیرغم تمام تلاش ها و شهیدان راه آزادی پرداخت و گفت: موضوع اول ساختار جامعه ی ایران است. در جامعه ی ایران هرگز طبقات اجتماعی شکل یافته به آن معنا که در غرب بوده، نداشتیم. طبقات اجتماعی مستقل از حکومت، حکومت را شکل نمی دادند، حکومت ها طبقات را شکل می دادند. همواره اصلی ترین منابع ایران در دست شاه و حکومت بوده. جامعه ی مدنی که باید روی این طبقات بنا شود، ضعیف بوده. نه اتحادیه های صنفی، نه انجمن ها، نه احزاب، نتوانستند شکل بگیرند.
مسئله دیگر، فرهنگ ما است. این فرهنگ یک شبه به این شکل درنیامده. از دین موجود کشور ما هر چیزی در بیاید، دمکراسی درنمی آید، اما این همه ی ماجرا نیست، عوامل دیگری هم در فرهنگ ما هست که ما را جدا می کند از مسئله ی حقوق فردی و حاکمیت افراد و مقوّم استبداد است و آن را بازتولید می کند. مثلا زبان ما، زبان فارسی، که بخش بزرگی از فرهنگمان پشت آن نشسته، با خودش حامل عناصری ست که آنها هم با دمکراسی نمی خوانند. روشنفکرانی مثل آقای آشوری هّم خود را بر این گذاشته اند که به این موضوع بپردازند.
آداب و رسوم ما، تأثیری که عرفای ما داشتند، یک سری مرید و مرادی ها، یک سری فرقه های درویشی، یک سری ارتباطاتی که ایجاد کرده، یک سری سهل انگاری ها بسیاری از روابط درون جامعه مان و زندگی روزمره مان هست که با دمکراسی نمی خواند.
نکته ی دیگر، مردسالاری و پدرسالاری، که قرن ها حضور دارد، یک شبه از بین نمی رود. ماجرا از روابط درون خانواده شروع می شود، روابط داخل مدرسه، تعارفاتی که ما داریم و بسیاری دیگر. اینها تز “فرهنگ استبدادی” مهندس بازرگان است که هنوز تازه است.
موضوع دیگر، اقتصاد است. در صد سال گذشته قطعا یکی از دلایلی که آزادیخواهی ما نافرجام بوده، مسئله اقتصادی است. نمی شود ملتی دست به دهن و وابسته در معیشتش به حکومت باشد و انتظار داشته باشیم مستقل از حکومت بتواند نقش بازی کند. این ماجرا را مسئله ی نفت بدتر کرده است.
و موضوع آخر، بحث عقل مدرن است. در محور تمام تولیدات دنیای مدرن، از پانصد سال پیش تا به امروز، عقلانیت مدرن نشسته است. انسان مدرن تعریف شد بعد از اینکه خرد نقاد و خودبنیاد تعریف شد و از زیر سایه ی دین بیرون آمد. عقلانیت مدرن، عقل انتقادی شد که به همه چیز می توانست شک و انتقاد کند. اما در جامعه ی ما نزد مردم، عقلانیت مدرن هنوز متولد نشده است. چرا ما عقل گریزیم؟ وقتی عقل گریزیم، مسئولیت گریز هم هستیم. ترجیح می دهیم بیندازیم گردن دیگری، کسی هم گیر نیاید می رویم سراغ تئوری توطئه.
سازگارا به نتیجه گیری رسید و گفت: هیچ راه درستی برای گذار به دموکراسی ما نداریم الا اینکه در اولین قدم از شر این حکومتی که جلوی آن ایستاده، راحت شویم، ولی این به معنی انتهای کار نیست. یعنی اگر درست نگاه نکنیم و ریشه یابی نکنیم و تدبیر برایش نیندیشیده باشیم، هیچ دلیلی ندارد که برای بار چهارم هم با آرزوی رسیدن به دمکراسی سر از یک استبداد جدید درنیاوریم. باید برای اینها راه حل داشته باشیم و این دفعه دیگر فرزندان و نوه هایمان به ما نمی بخشند.
بخش دوم برنامه به پرسش و پاسخ اختصاص داشت که این بخش نیز حدود یک ساعت و نیم به طول انجامید و با پاسخ های سخنرانان موضوع بحث بیشتر شکافته شد.