رضا شهرستانی
مقدمه
تلاش من در این متن نگاه به انقلاب ۱۳۵۷ و بر این فرضیه استوار خواهد بود که انقلاب ۵۷ نتیجه ی نگاه دوئالیستی جامعه ی ما در آن مقطع زمانی است. داستان جامعه ای یکدست که در جهان دیوها و فرشته ها نفس می کشید. داستان جامعه ای که به باور من نه شناختی از خود، نه شناختی از ظرفیت های خود و نه شناختی از دنیای پیرامون خود داشت.
داستان جامعه ای که حتی در مدرن ترین لایه هایش خیرخواهی بود که حضور معجزه را نوید می داد. رویدادها و تحولات بعد از انقلاب و جنبش سبز نشانه های تلاش جامعه ای است که برای اولین بار به طور جدی و در بخش های عمده اش در حال گذار از همین دوئالیسم است.
نگاه به انقلاب ۵۷ می تواند و باید از ابعاد متفاوت صورت گیرد، اما تلاش این متن پرداخت به چرایی حضور انقلاب ۵۷ از منظر نگاه ما به جهان در آن مقطع زمانی خواهد بود. بسیاری از موضوعات مطرح شده در این مقاله، ظرف، حوصله و توان بزرگتری را برای پرداخت طلب می کند. توان، حوصله و دانشی که از توان این متن و نویسنده ی این متن خارج است.
در بخش پایانی این مقاله اشاره ای گذرا به جامعه ی ایران بعد از انقلاب خواهم داشت. در مقدمه این مقاله یادآور می شوم که ما در تحلیل جامعه ی امروز ایران با معادله ای بس دشوارتر از معادله ی انقلاب ۵۷ روبرو هستیم. جامعه ای که در بخش های وسیعی در نگاه به جهان پیرامون خود در حال گذار کیفی از سنت به مدرنیته است. کاراکترها، مجهول ها و معلوم های چنین جامعه ای همواره در حال تغییر و در حال حرکت و جابجایی و نگاه و درک آن کاری بس دشوار است.
فرضیه
“بخش بزرگی از چرایی واقعیت حضور انقلاب ۵۷ نتیجه ی نگاه دوئالیستی جامعه ی ایران در آن مقطع زمانی است. دوئالیسمی که در قدم اول شانس پرداخت عمیق و جدی به مسائل و مشکلاتی که با آن درگیر بوده ایم را در اختیار ما نگذاشته است و در قدم دوم ما را اسیر ساده انگاری در نگاه به مسائلمان کرده است.”
منظور از دوئالیسم، همان دوئالیسمی است که مثلا در دین زردتشت جهان را مکانی برای مبارزه بین نیک و بد تعریف می کند. مبارزه ی اهورامزدا با اهریمن که در نهایت با پیروزی اهورامزدا بر اهریمن به پایان می رسد.
انقلاب ۵۷ نگاه به جهان از منظر خیر و شر
در مقدمه ی این ادعا مطرح شد که ریشه ی انقلاب ۵۷ را باید در نگاه دوئالیستی جامعه ی آنروز ایران جستجو کرد. شاید بتوان دو مشخصه ی عمده را برای این نگاه برشمرد.
خصیصه ی اول ثابت بودن المنت های این جهان بینی، ایستا بودن این جهان بینی در نگاه به جهان پیرامون خود، ایستا بودن راه حل ها و عدم حضور پروسه در این جهان بینی است.
مشخصه ی دوم که از درون مشخصه ی اول سر بلند می کند حضور حقیقت و عدم حضور واقعیت در این جهان بینی است. پایه های عدم حضور دیالوگ، پا نگرفتن روابط دمکراتیک را باید را در جهانی جستجو کرد که به حقیقت دست پیدا کرده و به واقعیت کاری ندارد.
در دوئالیسم ما با جهان ایستاها سر و کار داریم. با تکیه به همین واقعیت است که نیروهای شریک در انقلاب را می توان در نگاه به جهان و نگاه به خود کپی های یکدیگر معرفی کرد. بدون در نظر گرفتن شعر و شعارها، بدون در نظر گرفتن بار و بندیل نیروهای شریک در انقلاب که ما را در طیف چپ، ما را در طیف روشنفکر یا راست مذهبی غیر روشنفکر قرار می داد پایه نگاهمان به جهان یکی و ریشه در دوئالیسم دارد. همین دوئالیسم است که تفاوت های ما را در آن مقطع زمانی تا سر حد مرگ کاهش می دهد. تا جایی که شاید بتوان با کمی اغراق ادعا کرد تفاوت عمده ی نیروهای مدرن و روشنفکری با نیروهای سنتی در مقطع انقلاب ۵۷ در داشتن و یا نداشتن ریش خلاصه کرد. نیروهای روشنفکری ما در بهترین حالت هایش با فرآورده های رنسانس آشنایی داشته بدون آنکه شانس درک رنسانس را داشته باشند. این نیروها با اینکه در ظاهر در زبان، در شعر، در داستان، در موسیقی، در هنر، در تشکل های سیاسی در جبهه مقابل سنت، در مقابل روحانیون و حوزه قرار داشتند، اما در نگاه محصول نگاه سنت به جهان پیرامون خود و در نهایت خالی از تفکر مدرن بوده اند. نمونه ی بارز این ادعا در داستان نویسی ما، گیله مرد بزرگ علوی است. بزرگ علوی در این داستان همدوش گیله مرد دهقان شورشی و داماد رهبر شورشیان، در کنار نماد و نماینده ی روابط ماقبل فئودالیسم و در مقابل نماینده ی تلاش برای حضور نظم مدرن ایستاده است. نمونه ی این ادعا شعر نو فارسی است. شعری که در قالب، مدرن و محصول مدرنیسم اما در حوزه ی تفکر بجز در فروغ هیچ گاه به تفکر مدرن و به مدرنیته آغشته نشد. در همین حوزه است که ما شاهد حضور مجتهدین تهرانی گردن کلفتی هستیم که با تن های سنگین و مدفون در زیر بار شکر و شیرینی، و با کمک تصویر و استعاره ی به خدا قسم آزادی چیز خوبی است، راه رفتن به سوی یک زندگی لاغر، یک زندگی سالم را با یک خروار ادا و اطوار رو به سوی جامعه ی ما عطسه می کنند. این داستان ظرف دیگری را برای پرداخت طلب می کند. به همین اندک بسنده می کنم.
چرایی این شبیه بودن را بویژه باید در کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ جستجو کرد. چرا که نیروهای روشنفکری ما در مقطع انقلاب ۵۷ بویژه محصول کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ است. از درون واقعیت ظرف بسته ی نظام سیاسی بعد از کودتا، تنها می تواند روشنفکر، نویسنده و شاعر و گروه های سیاسی جهان سومی بیرون بیاید. مثلا درک جریانات روشنفکری ما از آزادی در بهترین لحظه هایش درکی نه رمانتیک که درکی دهاتی، درکی نزدیک به درک عین الله باقرزاده از کروات است. درکی جهان سومی از آزادی است. درک ما از آزادی درکی متکی به تفکر دوئالیستی است که معتقد به امکان حضور الابختکی آزادی در جامعه است بدون آنکه به پروسه، بدون آنکه به تجربه و توان جامعه برای پذیرش و برقراری آزادی، برای حضور و امکان ظهور روابط دمکراتیک کاری داشته باشد. در این نگاه تنها یک مانع برای عدم حضور آزادی در جامعه می بیند و آن دیکتاتور است. در این نگاه تنها با رفتن آدم بد، دیکتاتور، آزادی برقرار خواهد شد. بدون آنکه درک چرایی حضور دیکتاتور و ریشه های تاریخی آن و به شرایط جامعه ای که دیکتاتور تولید می کند توجه داشته باشد.
به باور من مهمترین خصلت برجسته ی نظام های سیاسی بسته، نظام های دیکتاتوری، پرورش اپوزیسیون عقب افتاده است. اپوزیسیونی که به ظاهر در تضاد کامل با حاکمیت عمل می کند، ولی در نهایت فرزند همان نظام بسته ی فکری است. در نظام های بسته ی سیاسی روشنفکری پا به جهان می گذارد که با پروسه کاری ندارد، با زمان و مکان کاری ندارد، با تجربه و با روند کاری ندارد، تا جایی که روشنفکر جهان سومی اعتقاد به معجزه و حضور الابختکی آن چیزی که او آزادی می نامد در زمین بایر تجربه نداشتن، تاریخ نداشتن کار دمکراتیک، نداشتن یک جامعه ی سازماندهی شده، را دارد.
آزادی برای او چیزی مقدس و آسمانی است که باید به هر قیمت ممکن برای به دست آوردن آن تلاش کرد و با دشمنان آزادی باید جنگید. جهان بینی دوئالیستی که شیطان و خدا صحنه گردان اصلی معرکه، جایشان را داده اند به آزادی و دشمنان آزادی.
نیروهایی که مدرنیسم را در مقطع انقلاب ۵۷ نمایندگی می کردند کشاورزانی بودند که شنیده بودند چغندر( بخوانید آزادی) چیز خوبی است. تاکید می کنم شنیده بودیم چغندر چیز خوبی است. برای به دست آوردن چغندر دست به دامن یک خروار مبارزه، یک عالمه شعر و داستان و ترجمه زدند، بدون آنکه برای به دست آوردن چغندر به زمین مناسب فکر کنند، به زمان کافی برای پرورش چغندر فکر کنند.
نمایندگان و پرچمداران مدرن در ایران مقطع انقلاب به حضور الابختکی و معجزه وار آزادی اعتقاد داشتند، چیزی که در دنیای ذهنی ما نه مقدمه ای برای حضور لازم دارد و نه با پروسه کاری. نگاهی که همچنان به مای نسل های قبل از انقلاب مثل کنه چسبیده است و ما را رها نمی کند.
حیرت آور اینکه ما در زندگی روزمره همواره با پروسه سرو کار داریم، اما در پرداخت و نگاهمان به مسائل اجتماعی انگار به صورت معجزه واری، حضور دوئالیسم حاکم بر نگاه ما، حضور اجباری پروسه را فراموش می کند. به سادگی آب خوردن فراموش می کنیم قوانین حاکم بر این کهکشان را.
فراموش می کنیم که جهان پیرامون ما و ما محصول یک پروسه و تنها می توانیم در ظرف زمان و مکان سر بلند کرده و با توجه به همین ظرف تعریف و درک شویم. شاید بتوان در دیوانه خانه های(حالا نمی دانم دیوانه خانه ای وجود دارد یا نه) قرون وسطی با کسانی روبرو شد که حضور پروسه را به کلی منکر هستند. حیرت آور اینکه ما در برخورد با مسائل اجتماعی مان با دیوانگانی حق به جانب، با کاروان سالارانی روبرو هستیم که ادعای حضور آزادی و روابط دمکراتیک را در جامعه ای نوید می دهند که اصولا نه در نگاه، نه در تجربه و نه در دانش و نه در داشتن زیرساخت ها و تشکل های لازم برای حضور روابط دمکراتیک است. خلاصه و خودمانی اینکه ما در مقطع انقلاب زمین و بذر مناسب را برای حضور روابط دمکراتیک در جامعه ی ایران در اختیار نداشتیم.
اما نگاه به جهان از این منظر در جامعه ی ما بسیار عمیق و سابقه ای بس طولانی دارد. اما چرایی آلوده شدن و اسیر شدن بخشی و نیروهایی که مدعی نمایندگی و پرچمداری مدرنیسم در ایران بودند را باید بویژه در فضای نظام سیاسی بسته ی بعد از کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ جستجو کرد. کودتایی که باعث بقا و ریشه گرفته دوئالیسم نه تنها در میان جریانات روشنفکری کشور ما که باعث دستیابی به مشروعیتی تازه برای نگاه دوئالیستی به جهان پیرامون در خاورمیانه هم شد. کودتای بیست و هشتم مرداد ظرف لازم و تجدید مشروعیتی نوین را در اختیار دوئالیسم کلاسیک خاورمیانه ای گذاشت تا ریشه ی مدرنیسم و مدرنیته را بسوزاند. ریشه ی جریانات افراطی خاورمیانه را باید در همین دوئالیسم و مشروعیت و حیات باز یافته ی آن بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو جستجو کرد.
کودتای بیست و هشتم مرداد شانس برگرفتن بختک دوئالیسم را از جریاناتی که مدرنیسم را در کشور ما نمایندگی می کردند گرفت. شانس آلوده شدن نگاه ما به مدرنیته را گرفت. بختکی که بعد از آن کودتا، نو زنده، سوار بر دوش ما راه را به ما نشان داده است بدون آنکه این شانس را به ما بدهد که اندکی در درستی راه بیندیشیم.
این دوئالیسم ما را تا سرحد ساده انگاری، ما را تا ساده کردن معادله ی چند صد مجهولی جامعه ی ایران ، ما را تا سر حد یک ضرب و تقسیم ساده و همان دو دوتا چهار تای آشنای حل مسائلمان تاراند. همین ساده انگاری است که در نهایت ما را تا انقلاب ۵۷ ؛ ما را در انقلاب ۵۷ تا سر حد مرگ و با تصویر و تصور دیو و فرشته، تصویر اهورا و اهریمن، تصویر و تصور خیر و شر، تصویر و تصور دیو چو بیرون رود فرشته درآید، تاراند.
دوئالیسمی که ما را تا ناکجا آباد دار و دار و دار، تا ناکجا آباد زندان و زندان و زندان، تا ناکجاآباد شکنجه و شکنجه و اعتراف، تا ناکجاآباد مهاجرت، تبعید و آوارگی و تا ناکجاآباد درد و درد و رنج، تا ناکجا آباد مرگ و مرگ و مرگ تارانده و می تاراند. همین دوئالیسم است که در حضور غایب تفکر ما را از دیدن و درک واقعیت عاجز، همواره ما را سوار بر خر احساس زبان فارسی، سوار بر خر شعار، سوار بر خر انقلاب ما را به وسیله ی خودمان با دار واقعیت نعل کرده است.
جامعه ی ما بعد از انقلاب ۵۷
اما این همه ی داستان نیست. این بخشی از داستان ما است. داستان ما، داستان جامعه بعد از انقلاب هم هست. داستان مای بعد از انقلاب داستان دیگری است. داستان ما داستان مایی است که می رود تا نعش خود را از میان میدان نبرد اهورا و اهریمن، میدان نبرد خیر و شر بر دوش گرفته از درون خرابه های جنگ و ویرانی، از درون تاریکی های انفرادی ها، از درون هیاهوی شلاق ها و پاها، از درون دنیای اهریمن ها و اهوراها، از درون میدان بازی خیر و شر، از درون میدان بازی طلسم شده ی عدم حضور نهادها و تشکل های مدنی، ما را به واقعیتی خارج از جنگ اهورا و اهریمن، ما را به دنیایی خارج از جنگ بین شر و خیر، ما را به دنیای تشکل، تشکل های صنفی، تشکل های فرهنگی، تشکل های ورزشی، تشکل های سیاسی، تشکل های کارگری، ما را به واقعیتی سیال که همزمان هم خیر است و هم شر، هم اهورا است و هم اهریمن پرتاب کند.
من بر این باور هستم که مهمترین ثمره ی انقلاب ۵۷ و حوادث سی ساله ی بعد از آن مرگ نسبی و بازگرفتن مشروعیت دوئالیسمی است که دنیا را برای روشنفکر خاورمیانه به محلی برای بازی شر و خیر تبدیل کرده بود.
چرایی حضور کمرنگ این دوئالیسم را در نسل جدیدی که بعد از انقلاب رو به سوی صورت مسئله ی پیچیده و غامض ما چشم باز کرده است دشوار ولی، در متنی دیگر به آن خواهم پرداخت.
اما به باور من سه عامل مهم در حضور نگاه نو در جامعه ی ما نقش داشته است که تیتر وار به این عوامل اشاره می کنم:
عامل اول مهاجرت بخشهای وسیعی از جامعه ی ایران به خارج از کشور به علت جنگ، درگیری های سیاسی و عواقب بعد از خرداد شصت و مشکلات عمده ی اقتصادی و جستجوی مکانی بهتر برای زیستن توسط طبقه ی متوسط ایران است. این مهاجرت نه تنها طیف های وسیعی از طبقه متوسط ایران را در دامن جوامع مدرن پرتاب کرده است، بلکه باعث رفت و آمد قشرهای وسیعی از جامعه ی ایران شده و آشنایی نسبی آنان با واقعیتی متفاوت از واقعیت خانه ی پدری را فراهم آورده است.
بخش دیگر این تحول را باید در گستره حضور تشکل های صنفی، حضور نهادهای مدنی و متشکل شدن نیروهای جامعه در تشکیلاتی که خواسته هایی مشخص و در چارچوب واقعیت روز دنبال می کنند جستجو کرد. بخشی از این متشکل شدن را باید در ساختار نظام سیاسی بعد از انقلاب جستجو کرد که در نوشته ای دیگر به آن خواهم پرداخت و بخش دیگر را در حضور گسترده ی دانشگاه و دانشگاهیان و حضور نسل جوان بعد از انقلاب است.
یکی دیگر از عوامل بسیار مهم که در فروپاشی نگاه دوئالیستی ما به جهان نقش داشته است فروپاشی منوپل روشنفکران ما به اطلاعات و سلب اجتهاد روشنفکر کلاسیک در حوزه ی نوشتن، ترجمه، تفکر و تفسیر مدرن است. این فروپاشی برای جامعه ی ما از فروپاشی دیوار برلین هم مهمتر است. دیوار و منوپلی که ما را تا همین دیروز از ارتباط مستقیم و بدون واسطه با جهان مدرن محروم می کرده است. بخشی از فروپاشی منوپل دسترسی به اطلاعات نتیجه ی مهاجرت و آشنایی گسترده ی ایرانیان به زبانهای مختلف و رفت و آمد گسترده ی ایرانیان به خارج و بخشی از آن را مدیون جهان ارتباطات جدید و امکان دسترسی به اطلاعات به طور مستقیم است که امکان جستجوی اطلاعات را در سطح “ایندوید” و فردی به ما می دهد. این گوناگونی راههای ارتباطی و گوناگونی تجربیات نگاه ما را تا حدود زیادی از نگاه تک بعدی و ارائه ی راه حل های تک بعدی و ایستا مصون می دارد.
حضور و آشنایی ایرانیان با مدرنیسم از همان اوایل و در دوران قاجار از طریق بخش تحصیل کرده، خارج رفته و زبان دانسته ی جامعه ما محدود به طیفی بسیار کوچک و بسته بود. تا جایی که روشنفکران این دوره در بسیاری موارد روابط خانوادگی، بچه های یک محله و کوچه و از نزدیک با هم آشنا بودند. در همین فضای بسته است که نطفه ی جدایی روشنفکر ایرانی با مذهب و بسته شدن دریچه های تاثیرگذار بر حوزه ی مذهب از دست روشنفکر ایرانی خارج می شود. درست است که بعد از مشروطه و تا مقطع انقلاب ۵۷ این طیف دچار وسعت و دگرگونی های بسیار شد، اما از لحاظ نگاه این طیف هیچ گاه نتوانست دهکده ی کوچک و کوره راه روشنفکران دوران مشروطه را پشت سر بگذارد. کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو در واقع به مثابه ی حصاری عمل کرده است که جریانات روشنفکری ما را در نگاه سنت به جهان اسیر خود داشته و شانس جریانات و نیروهای روشنفکری برای عبور از دهکده ی روشنفکری دوران مشروطه را پشت سر بگذارد از آنها گرفته است. همین کودتا است که مشروعیت های اخلاقی لازم را در اختیار نیروهای روشفکری قرار داد تا خود را مجتهد اعلمی بداند که به راحتی آب خوردن جای دوست و دشمن را بدون کمترین تردید پیش روی خود و جامعه ی ما بگذارد.
انقلاب ۵۷ و حوادث خانگی ما و حوادث و رویدادهای جهان خارج از مرزهای ایران باعث شکست و از بین رفتن این منوپل اطلاعاتی شد.
به نظر من انقلاب ۵۷ تنها باعث فروپاشی نظام سیاسی سلطنت در ایران نشد، بلکه این انقلاب پایه های مشروعیت نیروهای روشنفکر ما را که منوپل تعریف مدرن و مدرنیسم و مدرنیته را در اختیار مطلق خود داشتند فراهم آورد. امری بسیار مهم و استراتژیک. از درون همین فروپاشی است که نگاه جامعه ی ما به سوی گذر از دوئالیسم حاکم بر سنت و آلوده شدن به مدرنیته پیش می رود.
من فکر می کنم درک واقعیت روز ما برای نیروها و شخصیت ها و اصولا نسل و نسل های قبل از انقلاب اگر نگویم غیر ممکن که بسیار مشکل است. چرا که ذهنیت روشنفکر قبل از انقلاب محصول نظام سیاسی بسته ی آن زمان بود. جالب و دوست داشتنی اینکه بسیاری از این نیروها و شخصیت ها با اینکه دهها سال است در کشورهای غربی به سر می برند قادر به ترک کوه پایه های آسفالت نشده و راههای مال رو، مرگ بر آن و درود بر این و دشمنی جهان سومی با مذهب نبوده اند و همچنان بر طبل انقلاب و حرف مرد یکی است می کوبند. همین عدم درک عمیق و عدم شناخت از تحولات جامعه ی ما بعد از انقلاب است که جنبش عظیم سبز را با انقلاب ۵۷ مقایسه می کند.
با تکیه به همین سه عامل عمده است که ما سه دهه بعد از انقلاب به سمت سرک کشیدن در واقعیتی هستیم که نه خیر است و نه شر. واقعیتی که همزمان هم خیر است و هم شر، واقعیتی که همزمان هم اهوار است و هم اهریمن. با تکیه به همین سه عامل عمده است که جنبش سبز و تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران قابل تحلیل و درک است. بخش های وسیعی از جامعه ی ما در حال ترک حقیقت و در حال چشم باز کردن به سوی واقعیت است. ما شاهد رنسانس فکری در بخش های وسیعی از جامعه ی ایران هستیم. حوادث و تحولات بعد از کودتای ۲۲ خرداد بر همین اساس قابل ارزیابی است. خصوصیت عمده ی این جنبش نفس نکشیدن در حقیقت و چشم باز کردن هر لحظه بر روی واقعیتی است که تغییر می کند. خصوصیت عمده ی این جنبش ضد خشونت و گیاهخوار بودن این جنبش است. گیاهخوار به این معنی که حق حیات را برای دیگری در ساختار نظام سیاسی قائل است.
سوئد ، پنجم مارس ۲۰۱۰