رضا علوی

از نخستین روز پیدایش مذهب، سودای حاکمیت بر اساس باورهای دینی، آغاز گشت.آموزه های دینی به صورت یک دولت ایدئولوژیک در قالب اسلام سیاسی، پرورانده شده و ساخته می شود و از صدر اسلام و دوران خلافت خلفای راشدین حضور دارد.

وجود نهاد مذهب در جامعه به معنای حضور اسلام سیاسی نیست، بلکه اسلام سیاسی، ادعای تسخیر کل قدرت و تمام حکومت را دارد. تمامیت خواه می باشد و چون با ایدئولوژی همگرا شده است ناگزیر به فاشیسم روی می آورد.

در قرون میانه، اسلام سیاسی کمرنگ شد، اما با افول قدرت امپراتوری عثمانی، رمقی دوباره یافت، و سپس مدعیانی همچون “شیخ محمد عبده” و “سیدجمال الدین اسدآبادی” تلاش در تئوریزه کردن اسلام سیاسی کردند. در سال ۱۹۲۸ “اخوان المسلمین” در مصر و در سال ۱۹۴۱ “جماعت اسلامی” اعلام موجودیت کردند. هدف عمده آنان گسترش کاربردهای سیاسی و تسخیر قدرت و تسلط بر انسانها در قالب حکومتی ایدئولوژیک بود.

اسلام سیاسی به دلیل ماهیت تمامیت خواهی و توتالیتاریسم به نابودی سکولارها و دگراندیشان دست می زند و در مرحله بعدی تحمل وجود هیچ جریان ملی و یا اندیشه رفرمیستی را ندارد.

 اسلام سیاسی در تقابل با توسعه سیاسی

بزرگترین مانع راه رشد اسلام سیاسی، توسعه سیاسی و برعکس می باشد. با نگرشی به تاریخ در درازای قرون پیشین، پی می بریم، که در هر برشی از تاریخ که اسلام سیاسی، توان حاکمیت یافته است، به نابودی “نهادهای توسعه سیاسی” دست یازیده است.

توسعه یک “تحول ساختاری” است و “توسعه سیاسی” در رأس این “تحول ساختاری” جایگاه ویژه و منزلگاه ژرفی دارد. توسعه سیاسی، پاره ی وجودی جامعه مدرن و پیشرفته و نهادهای مادی و دموکراتیک می باشد.

اندیشه ورزان، برای دستیابی به توسعه سیاسی، به پارامترهای همگونی دسترسی یافته اند که: کاهش نقش دولت، رشد نهادهای مدنی، جدایی ساختار سیاسی از ساختار دولتی و…. از آن جمله است. اسلام سیاسی با توسعه سیاسی دشمنی دیرینه ای دارد و چون از دو ماهیت متفاوت برخوردارند، هرگز همسو و همگرا نخواهند شد. اسلام سیاسی از گزینه فاشیسم استفاده می کند و توسعه سیاسی از “نهادهای مدنی” بهره می جوید.

توسعه سیاسی، فرآیندی از پائین به بالا می باشد. پی آمد توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی است. چرا؟ زیرا توسعه سیاسی، توان آن را دارد که پایینی ها را در تولید همراه کند و تولید را پویا، و اقتصاد را بارور کند. در نبود مدیریت مسئولانه و کارشناسانه و مدرن در اقتصاد نفتی ایران، امکانات توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی کاهش می یابد.

“نفت پرستان حاکم” با مدد “اقتصاد نفت زاده” در تقابل با توسعه اقتصادی قرار می گیرند و با ایجاد “نهادهای سرکوب گر” به سرکوبی پایگاه های مدنی و دموکراتیک توسعه سیاسی می پردازند.

جامعه مدنی و توسعه سیاسی همسو با یکدیگر، در یک بستر تاریخی شکل خواهند گرفت. کهن ترین نماد نظام های دموکراتیک را در یونان باستان می توان جست، که مردمان در میدانگاهی جمع می شدند و تصمیم گیری می کردند.

سپس در قرون وسطا، “کلیسا پرستان” همچون اژدها، حضور یافتند، و جامعه و دولت را فرو بلعیدند.

جدایی جامعه و مردم از دولت، دستاورد تلاش های فریبکارانه دین داران بود. اسلام سیاسی در صدر اسلام و کلیسا در قرون وسطا، مردم را با دولت بیگانه کرد.

مردم، دولت ها را دشمن می پنداشتند و دولت ها مردم را اندک و بی بها می دیدند. پانصد سال پیش، در اروپا، کلیسا از قدرت بیرون رانده شد. در نتیجه، نهادهای دموکراتیک زاده شدند و آزادی بارور شد، مراکز تولیدی تکوین یافت، اقتصاد پویا شد، و با نابودی حاکمیت دین داران، دولت های ملی پایدار شدند.

دکتر حسین بشیریه در کتاب “جامعه شناسی سیاسی” می نویسد: “لیبرالیسم هم به عنوان جنبشی علیه کلیسا و بعداً در مقابل قدرت حکام مطلقه پیدا شد و در چنین اوضاعی انقلاب پارسایان در انگلیس و انقلاب کبیر در فرانسه، حکایت از تقویت جامعه می کرد.

در اروپا، با نابودی حاکمان دین دار، بوژوازی وارد صحنه می شود، زمین داران حذف می شوند، پادشاه به یک نهاد تشریفاتی تبدیل می شود، انقلاب های بورژوازی بزرگ همچون انقلاب فرانسه به وقوع می پیوندد، لیبرالیسم به دموکراسی دگردیسی می یابد، گفتمان سکولاریسم در آلمان و انگلیس و لائیسم در فرانسه آغاز می شود، جمهوری های پارلمانی بر پا می شود، و بدین گونه “دگرگونی ها و تکانه ها” شروع می شود.

سپس دین داران حاکم به گوشه ای خزیده، سنگر گرفته، و در لاک خود فرو رفته و برای یورشی به ساختارهای دموکراتیک مهیا می شوند.

و مرحله بعدی، آغاز پروسه “نواندیشی و نوسازی” می باشد. دو روش عمده برای نوسازی مطرح می شود:

۱ ـ راه نوسازی فاشیستی: که باورمندان به وجود پیشوا و ذوب شدگان در ایدئولوژی را در حوزه ای گرد آورده و آنان به “شهروندان درجه یک” یا “مکتبی ها و خودی ها” مفتخر شده و حاکم بر جان و سرنوشت اکثریت “ذوب نشدگان و غیرخودی ها” هستند. نخست دگراندیشان را نابود کردند و در نتیجه هولوکاست یهودیان توسط هیتلریان یا هولوکاست فاجعه ملی سال ۶۷ توسط خمینی یان به وقوع می پیوندد. سپس نافرمانان خودی و مکتبی یان شکست خورده از بین می روند، همچون دستور خودکشی فرماندهان نازیست در جریان شکست هیتلریان در انتهای جنگ جهانی دوم یا سرکوب و نابودی رفرمیست های مسلمان در ماههای اخیر در ایران.

۲ ـ راه نوسازی دموکراتیک: “برینگتون مور” در کتاب “ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی” می نویسد : “طبقه جدیدی با پایگاه اقتصادی مستقل از طبقه حاکم سنتی پیدا شد و با توسل به خشونت انقلابی، توانست دست کم، بخشی از طبقه حاکمه سنتی را از میان بردارد. این طبقه جدید همان سرمایه داران تجاری و بورژوازی صنعتی بودند.”

توسعه در غرب، فرآیند از پایین به بالا بود. تحولات که در غرب آغاز شد، اندیشمندان را به صرافت انداخت که فکری به حال کشورهای واپس گرا بکنند، بنابراین با استفاده از شیوه های نامتجانس و در عین حال آکادمیک، شروع به مدل سازی یا نمونه سازی (Simulation) کردند، و آن را برای کشورهای واپس گرا، تجویز و ترسیم کردند.

اندیشه ورزان و نظریه پردازان و معماران نهادهای دموکراتیک در غرب، وامدار و فرزندان خلف عصر مدرنیسم بودند. این اندیشمندان، بدون در نظر گرفتن باورها، ارزش ها و فرهنگ های بومی کشورهای واپس گرا، راه کارها و رهنمودهای خود را ارائه می دادند. فیلسوفانی همچون “هانتینگتون”، “روستو” و “لوسین پای” همگی در این مسیر گام برمی داشتند.

چنین تصور می شد که کشورهای در حال توسعه یا نیمه توسعه، باید مراحلی که غرب طی کرد، بپیمایند و تنها یک پروسه پیشرفت تاریخی وجود دارد به نام “توسعه خطی” که در همه جا باید یکسان تکرار شود.

اگر به بن مایه ی تفکرات نواندیشان دینی وطنی بنگریم، شوربختانه، پریشانی و آشفتگی فکری را می یابیم. پسوند “اسلامی” را در انتهای “دموکراسی” اضافه می کنند و تلاش می کنند که سکولاریسم فلسفی را در کنار سکولاریسم سیاسی به هم وطنان بقبولانند.

عصاره مطلب را از خامه “حسین بشیریه” در کتاب “دولت عقل” بخوانیم: “….آنها می گفتند چنانکه نحله مدرنیسم قرن ۱۹ استدلال می کرد ما در جهان شاهد یک راه رشد، بیشتر نیستیم و آن راهی است که در غرب اتفاق افتاد و عین آن هم در سایر کشورها، تکرار خواهد شد…” بنابراین باید منتظر فروپاشی و افول مذهب و فرهنگ سنتی و نظام معیشتی بومی باشیم. و سرانجام به پیدایش جامعه مدنی می انجامد که اگر واقع بینانه به آموزه های سیاست و تاریخ بنگریم، درمی یابیم که اسلام سیاسی نفس های آخر را می کشد و شاهد فروپاشی آن برای همیشه خواهیم بود و همراه با آن مذهب و فرهنگ سنتی و نظام اقتصادی واپس گرا، افول خواهد کرد و سرانجام ناگزیر است به پیدایش جامعه مدنی بیانجامد که اصول سکولاریزاسیون، عقل گرایی و دنیاگرایی را رعایت کند.

در عصر مدرنیسم، حکومت اسلامی به ناگزیر، نابود می شود، و سنت ها بی رونق شده و با بحران های جدی روبرو می شود و ایران براساس ریشه های فرهنگی و اجتماعی و تاریخی خود مسیر توسعه را پیدا می کند.

در درازای تاریخ، هیچ حکومتی در ایستایی و هیچ ملتی در خاموشی مطلق به سر نبرده است و به علت ارتباط و همبستگی با پدیده هایی همچون آزادی، دموکراسی، نهادهای مدنی و اختلاط و ترکیب تمدن ها به ناگزیر تحول می یابد.

 

                                                                   

* رضا علوی، مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت و فوق لیسانس مهندسی ساختمان از آمریکا. از فعالان جنبش آزادی خواهانه و حقوق بشر است .  سال ها است که در زمینه ی سیاست و تاریخ  پژوهش می کند و می نویسد. در حال حاضر ساکن تگزاس است.