شهروند ۱۱۸۱ ـ ۱۲ جون ۲۰۰۸
شاعری سر به هوا و آوازه خوان«تمشک های ناآرام»
۱ـ مقدمه
نامش “میرزا آقاعسگری” است. در یک خانواده بی سواد، بیش از نیم قرن پیش، در اسلام آباد متولد می شود. در خانواده اش و فامیلش حتی یک آدم که خواندن و نوشتن بلد باشد نبود. مانند یک گیاه خودرو در باغ رشد کرد. حتی روز دقیق تولدش مشخص نیست. مادرش می گفت: “نمی دانم میرزا چه روزی به دنیا آمد. گویا فصل خربوزه و انگور و هندوانه بود، یادم می آید سر میرزا ویار انار داشتم. حالا خودت ببین چه روزی به دنیا آمده است.” مامور ثبت احوال خیال خودش را راحت کرد، و در شناسنامه اش روزتولدش را اول فروردین ۱۳۳۰ ثبت کرد.
او در یک شهر فراموش شده ای که به “گردنه” اش و “سید جمال الدین” اش معروف بود ـ یعنی اسدآباد ـ به دنیا آمد. اسدآباد شهر کار و رنج و افسانه ها، و متل ها و بزن بزن برای چند سطل آب آشامیدنی بود.
تاکنون دهها جلد از آثارش به نثر و شعر منتشر شده اند. مقاله می نویسد، برای کودکان داستان منتشر می کند ولی معروفیتش به خاطر زبان شیوای شعریش و ایماژها و تصاویر غنی در اشعارش است.
طنزهای ادبی، فرهنگی، سیاسی اش را در “خنده های پنهانی” چاپ می کند و “گرگ خسته” منظومه ای برای کودکان و نوجوانان به چاپ سوم می رسد. با جسارت دگراندیشانه اش لایه هایی از هویت فریدون فرخزاد را در کتاب “خنیاگر در خون” منتشر می کند. و گفت و گو با نویسندگان تبعیدی را در “رهپویان اندیشه” به چاپ می رساند.
در این مقال، در سه بخش مانی را بررسی خواهیم کرد: شاعر طنزنویس و شاعر عاشق و شاعر پویا
۲ـ اندیشه ی پویای طنز در نوشته های شاعر طنزنویس
طنز مانی از عمق آرزوها و خواسته های مردم متبلور می شود و یک تعهد اجتماعی است. او آلترناتیو ارائه نمی دهد، نقاط ضعف را می بیند، آنها را برجسته می کند. گاهی اغراق می کند و بعد مانند یک گلادیاتور به آنها حمله می کند.
مانی طنزنویس نومید نیست، بلکه سر به هواست، پس کلامش تلخ می شود، او عمیق تر می اندیشد و اندیشمندانه و حساب شده فکر می کند، گاه ایجادگر یک لبخند است، گاهی یک زهرخند و گاه یک نیشخند، قهقهه راه نمی اندازد، درون به خنده می آید، اندیشه به کار می افتد، امیدوار است و ویرانگر زشتی هاست. دارای برخورد معکوس و “معکوس نویی” است. در ظاهر تجاهل می کند و در عمق اندیشه می ورزد. کنایه و گوشه بیشتر از هر حرفی در طنز وی استفاده می شود. طنزنویس باید اطلاعات عمیق فلسفی و اجتماعی داشته باشد، بر تاریخ مسلط باشد، ادبیات را بداند، با هنر و شعر رابطه تنگاتنگ داشته باشد و اولویت ها را بشناسد.
یکی از خصوصیات طنز مانی این است که خواننده را وامی دارد که شاهد این باشد که انسان ها خودشان به کارهای خودشان بخندند. گفت: “خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی”. ما انسانها انقلاب می کنیم و خودمان به انقلاب ساخته و پرداخته خودمان می خندیم. در واقع خنده های ما شکل مسخ شده گریه ای است که به فراسوی ضجه و رنج رسیده و طنز سیاسی او در واقع وقفه ها و مکث هایی است که در بین گریه پدید می آید. طنز یک تعهد اجتماعی است. حکومتها در مقابله با طنز، تحمل کمتری دارند، چرا که طنز، ابهت شان را می شکند. عظمت و اتوریته آنها را خرد می کند و آنها را بی اعتبار و بی ارزش می کند.
گاهی یک قصیده کوتاه طنز، موثرتر و کارآتر از صدها صفحه مطالب افشاگرانه و تحلیلی است. دیکتاتورها از کسانی که آنان را به تمسخر می گیرند، بیش از کسانی که با آنان مبارزه می کنند، آزرده می شوند و تلاش می کنند تمسخرکنندگان خود را زودتر از بین ببرند.
طنز مانی حکم بولدوزری را دارد که ویران می کند.
۳ـ کندوکاو معانی عشق در شعر مانی
شاعری که از “اندوه ققنوس ها” تا “غروب سپیده” می سراید:
شاملو می گفت: “مانی امید شعر آینده ایران است”. مانی شاعری است که “شعرش را در مرکز حادثه پرواز می دهد” و “مست آن حرارت پنهانی است که گونه های زمین را گلرنگ می کند.”
۱۴ سالش بود که با تاثیرپذیری از فروغ، به شعر رو می آورد، و میرزای بیزار از شعر را شاعری توانا می کند.
در یک بعدازظهر آفتابی بهار، زیر درخت گل یاس حیاط مدرسه، شعر فروغ او را سر به هوا و دگرگون می کند و آتشی به جانش می اندازد که او را به زندگی نزدیک می کند و با شعر نو ایران پیوندش می زند.
با معلم ادبیاتش ـ یکی از آن معلم های دلسوز اسدآبادی ـ راجع به فروغ صحبت می کند، معلم از میرزای جوان می پرسد نیما یوشیج را می شناسی؟ میرزای ساده ی شهرستانی می گوید: “نه، من شاعران خارجی را نمی شناسم.”
معلم اسدآبادی یک روز “آی آدمها” ی نیما را سرکلاس می خواند، چنان هم با احساس و ابهت می خواند که میرزا و همکلاسی هایش فکر می کنند حقیقتا یک نفر در آب دارد می سپارد جان”. و بدینگونه میرزای جوان و مانی آینده از دروازه شعر معاصر پا به درون گذاشت و این تقریبا همزمان بود با عشقی که زندگی میرزا را گُر زده بود. آن موقع میرزای ۱۴ ساله هنوز میرزا بود و “مانی” نشده بود. ماجرای تلخ عشق میرزای ۱۴ ساله و “دوشیزه آبی پوش با گل نیلوفر” ۱۲ ساله “راز کار پایه و پسزمینه ی” سرودن شعرهای عاشقانه مانی می شود. به همین علت است که در شعرهای عاشقانه وی واژه های “دوشیزه آبی پوش” ـ “نیلوفر” ـ “پیله ی روشنایی” ـ “پروانه های کلام” ـ “توفان عطر” ـ “رمز باروری” ـ “ابرهای عقیم” ـ “مهمانی غم” و . . . به کار می رود.
در تصور من این است که نام آن “دوشیزه آبی پوش” سمیرا بوده است. سمیرا اینک که زندگی در ضربان عشق تکرار می شود و در ما پرنده ها رها می گردند و رنگهای تیره به جانب آبی می روند.
سمیرا با الماس لبخندش پیله ی روشنایی را پاره کرده و پروانه های کلامش از خط سبز عشق گذشته
عشق به سمیرا در یک بعدازظهر آفتابی آغاز شد، دوشیزه با لباس آبی با لطافت رنگ نیلوفرها به چشمان میرزا خیره شد. هشت سال کلامشان تلاقی نگاهشان است، و بالاخره یک شب زمستان نکبت بار، دوشیزه آبی پوش خودکشی می کند. و این پس زمینه ای است که مانی به عشق عارفانه بنگرد. همچون غزال کوهی از معشوق جدا می شود و هفت شهر عشق را “عطارگونه” جستجو می کند تا این بار، عارفانه تر، پویاتر و آگاه تر به دنیا بنگرد و به انسان ها روی آورد.
در عشق هفت وادی جستجو می کند. همچون پروانه ای که بالهایش در شمع آتشین می سوزد از وادی جستجو آغاز می کند و به وادی نیستی اتمام می کند.
در اولین وادی یعنی وادی جستجو؛ معشوق را ندیده در نگارستان رویای شاعر نقش می یابد و چون نهال کوچکی خواهش نور را به پرواز می آورد.
در دومین وادی یعنی “وادی شیفتگی” عاشق در تابشگاه گرم معشوق در رنگ شکوفایی شعله ور می شود و تشنگی خود را از چشمه وی سیراب می کند.
در “وادی آگاهی”: هشیاری عاشقان گام در وادی مستی می نهد.
در “وادی توانگری”: عشق بر گونه های معشوق می تابد. و این دو همچون دو شقایق شاداب در بستری سپید آرام می گیرند.
در “وادی یگانگی”: عاشق و معشوق همچون در گردباد به هم آمیختند و همچون دو برج بلند توفان معنا یافتند.
و بعد کلام می لرزد و وادی “سرگشتگی” آغاز می شود. عاشق همچون بوته خشخاشی بر “لبان پیر زمانه” دود می شود.
و در انتها روزگار افسرده می شود و “وادی نیستی” “پیراهن تاریک پایان عشق” را جر می دهد و: من و تو دو شهاب شتابان / که از آنسوی درخشیدیم و / از اینسان خموشیدیم.
خصوصیت دیگر شعرهای مانی “ایماژ” یا “تصویر هنری” است که به شکل غنی و زیبا و هنرمندانه در اشعارش وجود دارد. میرآفتابی می گوید: ایماژ تصویری است هنری از واقعیت که در آگاهی هنرمند زندگی می کند و تصویر یکپارچه ای از یک پدیده ی زندگی است که به خودی خود کامل بوده و با اندیشه هنری اثری که در آن ظاهر می شود در ارتباط است و در شکل مشخص و محسوسی که از لحاظ استاتیک معنی دار و حایز اهمیت است، ارائه می گردد.
وقتی به اثری که از خلاقیت صرف یک هنرمند، بازتاب یافته است توجه کنیم، با آگاهی به ویژگی هایی که یک ایماژ باید آن را دارا باشد یعنی انعکاسی از یک واقعیت یا خلاقیتی که با دید هنری بیان شده باشد به این مرحله میرسیم که اثر یک مفهوم و یک اندیشه یا ذهنیتی، از پروسه های پیچیده ی تکاملی خود گذشت و به ایماژ رسید ما با یک اثر تصویری روبرو شده ایم یعنی وقتی مفهوم ما به عالیترین حد استتیک و آفرینش رسید آن مفهوم و ذهنیت تبدیل به یک ایماژ شده است.
ایماژهای “مانی” همچون ایماژهای “مولوی” فساد ناپذیرند و همواره زیبایی درونی آنها معنادار و قابل اندیشه و کامل است. به ایماژهای شعر “تو و من” مانی دقت شود.
باران تویی و زمین من / نغمه تویی و طنین من/ بوسه تویی و جبین من/ زهدان تویی و جنین من/ آهو تویی و کمین من …
در شعر “تو در کلمه” تصاویر شعری زیبایی می سراید:
تو در کلماتی/ که نیلوفر و نسیم و سحر را کلمه می بینم/ که نرینگی زمان و / تپش نطفه گندم و / زایمان زمین را کلمه می بینم. . . وقتی که تو نیستی/ هستی، در واژه سکوت کز می کند.
تصاویر هنری مانی به “شعر سپید”ش آهنگ غنایی می باشد و یک نوع “آهنگ حسی” که همراه نیروی جاذبه تصویرهای ناب و اندیشه ژرف نهفته شعریش وجود دارد. شیوه بهره گیری او از کلمات متفاوت است. یک نوع تمایل به موسیقی در کلمات و واژگانش نهفته است. “واژگان مانی” به گونه ای موسیقی است، به گونه ای شعر است و به گونه ای اندیشه است. “واژگان مانی” از آن اوست. کلمات را میچرخاند (و مانند یک نقاش که به دنبال تصویر جدید و رنگ گویایی است) در کنار یکدیگر ماهرانه جایش می دهد. در اندیشه مانی، واژگان به شکل دیگری نهفته است و همان خلاقیت شاعر است که با ایماژگری کلمات را به شعر تبدیل می کند. به واژگان ها توجه شود:
“گل نایاب”، “نرمخویی آبها”، “دانش روشن چشمانت”، “چکه ی آتش شدیم و زاده شدیم”، “خیزابه های زمان که ما را می پسایند و می سایند و می فرسایند”، “پلک هایت پوشاننده ی رویاها”، “نان لبانت”، “نمک تن تبناکت”
ـ “روح بر باد رفته ام را گرد آور/ در دل این سنگ بگنجان!”
با تمام این تسلط بر واژه ها و ایماژهای غنی، اندیشه جوشان شاعر و خلاقیت وی او را نیازمند به واژگان بیشتر می کند و به دنبال شاعری است که قطره های گمشده را از دریاها باز آورد. و برای بیان عشق به دنبال کلمات دیگر است که نمی یابد. معتقد است که واژگان شبنمزاد، چکه چکه، در اقیانوس کهن فرو شده اند: می خواهم چیزی بگویم/ از جنس برف، نغمه، رویا/ دریغا اما از فقر واژگان و/ دهان پاییزی ام.
تکانه ی سال ۵۷، دگرگونی شدیدی در مضمون و فرم هنر و ادبیات جامعه به وجود آورد. و دورانی کوتاه در حیات اجتماعی ایران به نام “بهار آزادی” شکل گرفت. “بهاری کوتاه، خون آلود، تب زده و هیجانی که در سرنوشت شعر نقش زیادی ایفا کرد.” در این چنین شرایطی پاره ای از هنرمندان و شاعران به علت نزدیکی اندیشه خود با دگراندیشان و فرم جهان نگری جدید، به شکل ارگانی شعر گفتند و اثر هنری خود را ارائه دادند. و این بر اندیشه شاعر و ایماژها و تصاویر شعری او تاثیر می گذاشت. چه بسا که شعر و شعار یکی می شدند.
مانی “ارگانی” شعر نمی گفت و توانایی این را داشت که شعار را به سطح هنری شعر برساند و سپس پل زیبایی بین شعر و شعار بزند. مجموعه اشعار شاعر در کتاب “از سرزمین تاریخ” مملو از این گونه اشعار است.
مانی شعر را “رستاخیز کلمه ها” می داند و معتقد است هر شعر خوب، بافتی بدیع از زبان به دست می دهد و زبان را در حالت غیرعادی آن به کار می گیرد و می آفریند. رویارویی شاعر با زبان، غیر متعارف، آفرینشگرانه و شاعرانه است. مانی از منطق عادی و روزمره زبان پیروی نمی کند، بلکه زبان را به پیروی از منطق شاعرانه خویش وامی دارد. بسیاری از ارزشهای شعری از طریق طرح کلام به وجود می آیند. چنین طرحی، فضای شعر را می سازد، لحن و موسیقی آن را صیقل می دهد و شعر یا اجزا آن را به یکباره زیر تاثیر خویش می گیرد.
در زمینه کارهای ادبی و شعری، او فاتح ربع قرن اخیر است. دقت شاعرانه را با سبک و سیاق ادبی مخلوط کرده و به وضعیت شعر قرن اخیر رسیدگی کرده است. می گوید: “شعر فارسی در سالهای اخیر مضمون گرا بوده است و در محتوای خود به جامعه آرمانی پرداخته است، اما از نظر فرم و سبک و زبان دستخوش تحول جدی نبوده است. شعر این دوره از نظر فرم دچار بحران بوده است. بحرانی که بر اثر تمایل به نفی آگاهانه، سبک های سنتی از سویی و کوشش برای ایجاد سبکهای نوین از سویی دیگر به وجود آمده است. شعر در این برش تاریخی از نظر سبک و فرم در بن بستی اعلام نشده به سر برده است.”
۴ـ خصوصیات اجتماعی شعر مانی و تکامل اندیشه و خیال در نگرش شاعر
هر نگرش شاعرانه ای از یک تجربه حسی شروع می شود.
داده های موثر از بیرون و محیط به هنرمند داده می شود و کار اندیشیدن و فهم آغاز می شود. فهم تجزیه و تحلیل می کند، نخست “مفهوم ها” را می سازد و بعد صورتها و واژه ها را ابداع می کند. “اندیشه” کار “معناسازی” را برای مفاهیم انجام می دهد.
شاعر به کمک “خیال” واقعیات موجود در ذهن او منطقی می شود و او در صحرای خیال می خرامد. در این حال شاعر از ناسازگاری ها رهایی می یابد و خود را ناآرام و مشوش می یابد.
دغدغه هایی همراه با اضطراب در درونش جریان می یابند و در درونش احساس تازه ای کشف می کند.
شاعر به وسیله داده های حسی وضعیت موجود را لمس می کند. ذهن خود را به حرکت می اندازد و پس از نگرش بر پدیده های بیرونی در صدد نمونه گیری برمی آید و خواسته ها و تمناها و آرزوهای خود را می پروراند.
این تاثرات فهم را به حرکت وامیدارد و از نگرش هایی که از داده ها دارد به یگانه سازی و تفاهم و تلفیق آنها می پردازد و با هماهنگ ساختن آنها مفهوم را به وجود می آورد، و مفاهیم در ارتباط با اندیشه ناب قرار می گیرند.
این مفاهیم با معانی جدیدی در وادی خیال به سیر و گذار می پردازند و بنای ساختمان شعری خود را پی می ریزند و در حقیقت شاعر بدین گونه دنیای خود را ساخته و پرداخته می کند.
مانی با توجه به سلیقه، استعداد، خلاقیت و دانش و تجربیات خود، اندیشه و فهم و خیال را با احساس خود عجین می کند. آنها را با ریتم آهنگینی در عبارات متجلی می سازد.
شعر مانی خصوصیات یک شعر اجتماعی را داراست: توده ها را تحقیر نمی کند. قهرمانان نقش عاشقان برجسته ای را پیدا می کنند. به واقع قهرمانان همان توده ها هستند، با همان محرومیت ها و دردها.
از نظر زبانی و واژگان شعری سیلی از واژه های حماسی و توفانی در شعر اجتماعی مانی سرازیر می شود.
زبان شعر مانی گرایش به صراحت دارد، و واژه های سمبلیک، واژه های “لو رفته” به حساب می آیند.
شعر مانی، شعر شور و عشق و ایثار است. عشق که همواره مضمون عمده شعر وی می باشد، در اشعار اجتماعی شاعر با قدرت بیشتر خودنمایی می کند و تنها چهره معشوق تغییر می کند و دارای بعد جدیدی است و سمت و سویی متفاوت پیدا می کند. خرد و اندیشه نقش برجسته ای دارد. شعر مانی شعر تامل است.
می ۲۰۰۸