گشت و گشت و گشت

 

چند شاخه شده ام

چند حلقه

چند قاچ

چند پر

پخشم

پراکنده ام

چون غبار

چون ذرات مادرم

که چرخید و چرخید و چرخید

و در من خون شد

چون ذرات مرد

که چرخید و چرخید و چرخید

و مرا پایید

کنار دره

بر لبه ی ستیغ کوهی تو خالی

دستان من

گشت و گشت و گشت

و بر کف دستی امن

دوباره کودک شد

حالا حلقه هایم

ذره هایم

شاخه هایم

مسافرند و به من باز نمی گردند

مرا نمی شناسند

مادر هیچ کس نیستم

کودک هیچ کس هم

پرت می شوم

بر خاک نرم

دهان دره

فک گشاده ی دریا

در چمنزار خانه ای در غربت

چترهایم

از پر کبوتر

از گیسوی دختری شش ساله

پرت می شوم

بر مژه ی نازک نوزادی که شیونش

فقر اتاق را قاچ قاچ می کند

در کجا زائیده می شوم

دوباره

هزار باره

شناور در همه ی اتاق های مرگ و زایمان

پلک هایی که بسته می شوند

تا دوباره

در جایی دیگر باز شوند

پنهانم کن این بار

برای همیشه

برای همیشه

اگر یافتی ام.

 

 

 

به خویش

برای دیدن من

چشم هایم را بستی

بستی

بستی

بستی تا بهتر ببینی

برای باور بودنم

بر عرصه ی نبود

هزار دروغ بافتی

افسانه گفتی

نوشتی

رازها ساختی و پرداختی

نه

حضور نیافتم

هرگز

در هیچ کجا

که نبود من

عدم مرا باور نمی کنی

نشانه ها را غلط معنا می کنی

می آفرینی ام

و گم می شوی

در حفره های وهم

در سوراخ تو در توی نیستی

چه اصراری داری

که ورای تو باشم

تا بنمایی که تو از منی.

گناه و عذاب

آفریده ی خود توست

دره در درون توست

خلوت تو

کابوس تو

رویای تو منم

من خود توام

چرا جدایم می کنی؟

نامی خوفناک بر من نهادی

خدایم خواندی

فرستادی ام به کائنات

به وهم

به پوچ

به هیچ

و من اما هر بار برمی گشتم

به تو

تو بودم

تو هستم

چرا خیال می بافی

به غیر از من

که توام

راز دیگری نیست

تو فرستادی ام به آسمان

تا ستاره ها معنا پیدا کنند

تا ابرها هدف

و تا باران

تنزیل رحمت باشد

سرگرم شدی

با آن چه که نبود

نرد عشق باختی

از آن که نبود آبستن شدی

به غیر از من که توام رازی نیست

راز دیرین

خونی ست که بار اصل را

بار ابد را حمل می کند

ما جز این نقطه ی آبستن در خون

نیستیم

خم شو

به روی سینه ی خویش

نگاه کن

ببین

مرا که توام

ما را که خداییم

بیرون فقط وحشت است

بیرون فقط تنهایی ست

حرکت به سوی هسته ی هیچ است

بالا همین سطح است

پائین همین جاست

ما پاسخ هم دیگریم

وگرنه ملیون ها سال است

که همه چیز به دور خود

و به دور هیچ

در دوران است

آواز دیگری بخوان

پائینم بکش از آن بالا

به غیر از ما

در این برهوت هیچ کس نیست

راه نجات یگانه بودن من و توست

باز کن آن حدقه ی دروغ ساز را

دست ما را بگیر.