گفت وگوی کمپین نه به اعدام با شعله پاکروان مادر ریحانه جباری

اشاره:

ریحانه جباری ملایری متولد سال ۱۳۶۶ دانشجوی رشته نرم افزار کامپیوتر و طراح دکوراسیون داخلی، در تیرماه سال ۱۳۸۶ و در سن ۱۹ سالگی به جرم قتل مرتضی عبدالعلی سربندی ۴۷ ساله(پزشک و از مسئولان پیشین امنیتی نظام جمهوری اسلامی)، بازداشت و محاکمه شد. حکم اعدام وی به‌جرم قتل عمد در نهایت در ۳ آبان ۱۳۹۳ اجرا شد. ریحانه جباری اتهام قتل غیرعمد را پذیرفته و دلیل آن را نتیجه دفاع از خود در برابر تجاوز جنسی اعلام کرده بود. مادر او شعله پاکروان، در مدت هفت سال زندان دختر جوانش که پای چوبه ی دار قرار داشت، سختی ها کشید و برای نجات جان دختر دلبندش تلاش ها کرد، اما در نهایت نتوانست با گرفتن بخشش از خانواده ی مقتول، از حکم قصاص او که قوه قضاییه بر اساس قوانین شرعی تعیین کرده بود و توسط خانواده سربندی اجرا شد، جلوگیری کند.

دلنوشته های ریحانه جباری در چندین بخش در شهروند (و دیگر سایت ها) منتشر شده است و می توانید با مراجعه به آن از ماجرای آشنایی و کشته شدن مرتضی سربندی به طور مفصل مطلع شوید.

کمپین نه به اعدام پیش از نوروز ۱۳۹۴ با شعله پاکروان مصاحبه ای انجام داده که این گفت وگو از تلویزیون برابری پخش شده است. اینک متن نوشتاری این گفت وگو را در زیر می خوانید:

شعله پاکروان مادر ریحانه جباری

شعله پاکروان مادر ریحانه جباری

 

نه به اعدام: شعله پاکروان، به برنامه “نه به اعدام” خوش آمدید.

شعله پاکروان: سلام می کنم من هم خدمت شما، همکارانتان و همه شنوندگان و بینندگان و مخاطبان این برنامه.

به عنوان اولین سؤال، امسال ۸ مارس، روز جهانی زن با اسم ریحانه و دلنوشته هایش عجین شد. نظر شما در مورد تأثیر زندگی کوتاه ریحانه و در این که به صدای بخشی از زنان تبدیل شده، چیست؟

ـ ریحانه به نظر من، نماینده نسل خودش بود. یعنی جدای از اینکه ریحانه دختر من بوده است و رابطه مادر و فرزندی که داریم، اگر از بعد دیگری به عنوان دختری که صدایش را جامعه شنید، نگاه کنیم، می بینیم که بله، ریحانه نماینده و صدای آن بخش خاموش جامعه یعنی زنان است که دارد یادآوری می کند که می شود با اعتماد به نفس، با راستگویی و استفاده از هوش و این که تو اراده کنی، خودت را مطرح کنی و نشان بدهی دردها و چیزهایی را که جامعه در حال پنهان کردنش است. شما ببینید در بخشی از دلنوشته های ریحانه، به فرض مثال به ضرباتی که بازجو توی شکم یک زن می زند، اشاره می کند. این خیلی جالب است. من هفته گذشته رفتم موزه زندان قصر و موزه عبرت را دیدم. جایی که زندانیان سیاسی و ـ بیشتر- مردان را در آنجا شکنجه کرده بودند. خیلی کتابها هم نوشته اند و بسیاری از زندانیان مرد نوشته اند که بازجویشان به شکم شان ضربه زده اما، ریحانه تفاوت این ضربه ای که در شکم یک زن می خورد را با آن که توی شکم یک مرد می خورد، مطرح می کند و این که اگر این اتفاق در شرایط غیرعادی ـ از نظر بیولوژیکی ـ در مورد یک زن اتفاق بیفتد، چگونه در سرش سوت می کشد! این چیزی است که ما پنهانش می کنیم و اساسا یک جوری است که جامعه فکر می کند ـ اصلا ـ مگر زن هم شکنجه می شود! و یا این که ریحانه می آید و در یکی از نامه هایش درباره محبتی که یک زن خیابانی در شرایطی که ریحانه در حقیقت آنقدر کتک خورده که بی هوش می اندازندش به آن سلول صحبت می کند. خیلی تکان دهنده است که می گوید زنی که در شرایط عادی، من اگر می دیدمش، چندشم می شد و رویم را از او برمی گرداندم، می آید و در آن شرایط دستش را روی پشت من می کشد و برای تسکین درد من حمد می خواند. ببینید؛ این خیلی نکته مهمی است. بخش نفرین شده جامعه. ریحانه دارد اقرار می کند که در شرایط عادی در خیابان، وقتی آزاد بودم و چنین زنی را می دیدم، روی ترش می کردم و بدم می آمد و نمی خواستم با او حرف بزنم، اکنون چگونه به کمکش آمده بود. این که چگونه از این بخشی که تمام جامعه دارد نفرتش را از آن نشان می دهد، دارد محبت می گیرد. آن زن دارد می بیند که یک زن جوان با تن زخمی، خونین و مالین و بی حال افتاده است گوشه سلول و خوب، چیزی که به عقلش می رسد، می آید و در گوشش نفرین می کند و بد و بیراه می گوید به شکنجه گر و حمد می خواند. ببینید، ظلم هایی به زنان می شود و توانایی هایشان انکار می شود. ما در طول تاریخ خیلی زنان داشته ایم که درس های بزرگی به ما داده اند اما، من به یاد ندارم که خوانده باشم در مورد زنی که در زندان عادی با جرمی مثل قتل و بدون هیچ آرمان قبلی، بخواهد این ظلم ها را مطرح کند. این خیلی تفاوت دارد با این که مثلا می گویند “جمیله بوپاشا” شرح شکنجه هایش را می گوید. اما او یک آرمانی در سر می پروراند. می دانست که اگر وارد این راه شود، چه چیزی در انتظارش است. ما کتاب او را می خوانیم، خیلی هم لذت می بریم و خیلی هم واقعا به احترامش برمی خیزیم. اما من به شخصه ندیده بودم درباره زنی که در زندان عادی است و بیاید و بنویسد که با چه مسائلی روبرو شده است. این مسئله، این تلنگر را به ما می زند که زن توانایی این را دارد که جهان را به لرزه دربیاورد به شرطی که اراده کند، از هوشش استفاده کند و بر پایه اعتماد به نفس و راستگویی اش، بیاید و این مسائل را مطرح کند. اعتماد به نفسی که به شکل سنتی از زنان دریغ می شود. من به خاطر شغلی که داشته ام، دانشجویانی داشته ام که می دانند، خیلی چیز می دانند و خیلی بامطالعه هستند، اما موقعی که می خواهند حرف بزنند، عرق می کنند! دستهایشان را به هم می مالند و یا با دکمه های مانتوی شان بازی می کنند و چشمشان را می چرخانند. زبان بدن این دختران به من می گوید که هم هوش دارند، هم توانایی دارند و هم زحمت خودشان را کشیده اند، اما چون اعتماد به نفس ندارند، نمی توانند در رقابت با دیگران حتی قدم از قدم بردارند. ریحانه این را به ما و به من به عنوان یک زن در این جامعه نشان داد که می توان راستگو بود و پنهان نکرد که ـ حالا ـ مثلا اینجایش زشت است و ژستش پایین است و نگویم که من مثلا با دختری خیابانی یا کارتون خواب هم غذا شدم و غیره. ریحانه راستگویی کرد. ریحانه این را به من یاد داد و من مادری هستم که از فرزندم خیلی چیزها یاد گرفتم. و حالا آیا این مسئله، این اعتماد به نفس را به مادران دیگر هم می دهد که بیایند و بگویند که بله، ما مادرانی هستیم که داریم از بچه های نسل تکنولوژی مان یاد می گیریم. واقعا نود درصد خانم های هم نسل من مثلا کارکرد کامپیوتر، تبلت و یا حتی بعضی موبایل های هوشمند را بلد نیستند و از بچه هایشان یاد می گیرند و من در طول این مدت دارم می بینم که چگونه بچه های ما دارند به ما یاد می دهند که دیدگاهمان نسبت به زندگی چطور باید باشد. باور کنید دیدگاه خود من نسبت به جهان با توجه بیشتری که به حرف ها و نوشته های ریحانه کردم، تغییر کرده است. چرا؟ این از کجا می آید؟ از نوشته های خودم! روزی که ریحانه دستگیر شده، دستنوشته های من خیلی کوتاه، توی یک دفترچه ای، در سررسید محل کارم که ـ مثلا فلان جا رفتم و فلان اتفاق افتاد و این را دیدم و آن را دیدم، ثبت شده است. آرزوهایی که داشتم، توجهی که به جامعه داشتم، اصلا وقتی ریحانه در وصیت نامه اش می گوید که جهان بینی من تغییر کرده و تو مسئولش نیستی، من الآن درکش می کنم چون که جهان بینی من هم تغییر کرده و من مدیون فرزند خودم هستم. با اینکه من یک زن عامی نبودم، بالاخره در داخل جامعه بودم، اهل رو در رو شدن با مسائل و مشکلات و حتی نسل های مختلف این جامعه اما، این بخش را مدیون ریحانه هستم. چرا؟ چون آن تربیت سنتی که من از خانواده خودم داشتم و یا آن بافت مذهبی روی فکر و جهان بینی من، تأثیر می گذاشت روی قضاوتی که در مورد جامعه می کردم و این قضاوت هم همیشه آلوده به گذشته خودم بوده است. چرا می گویم آلوده به گذشته؟ چون آن تربیت سنتی و چیزی که من از فرهنگ جامعه گرفتم در تربیت خودم، مرا وادار می کرد در مورد اتفاقاتی که در اطراف من صورت می گیرد؛ از پس آن فیلتر قضاوت کنم. می دانید! اما ریحانه، تا زمانی که نوزده ساله شد، ما داشتیم همین سیستم را ادامه می دادیم. بچه من وارد زندان می شود و روز بروز تغییر می کند و بخشی از تغییراتش را از ما پنهان می کند. چرا؟ چون دارد می بیند که ما داریم همان قضاوت سابق را می کنیم که مثلا ـ باور کنید این اتفاق افتاده است ـ یک زمانی به من گفت که من می خواهم بروم بند یک. در بندی که بود با یکی از خانم ها ـ که روحش شاد اعدام شد ـ بگو مگو داشت و می گفت روی اعصابم می رود و نمی گذارد فکر کنم و این حرف ها. تغییر جا داد. کجا؟ بند یک. گفتم بند یک چه کسانی هستند. گفت مال موادی هاست. گفتم نه، نرو، تو را به خدا همینجا و پیش همینها که من می شناسمشان بمان. گفتم آنجا معتادت می کنند ها… ببینید؛ من بلافاصله قضاوت کردم و البته، ریحانه نیامد بطور مستقیم به من بگوید که مامان جان، قضاوت کردن درباره افراد را بگذار کنار! بگذار تا من ذره ذره به تو معرفی شان کنم و ذره ذره معرفی کرد. بخشی را با کاغذهایی که برایم فرستاده بود و یک بخشی را هم در تلفن های طولانی و کوتاهی که می زد ـ یادش بخیر ـ و قسمتی را هم در نوشته هایی که بعد از اعدامش به دستم رسیده است. این را بگویم که بخشی از قوه قضائیه مایل نبود که دلنوشته های ریحانه به دست من برسد. برخی از مسئولان زندان “شهر ری” من را از داشتن کاغذهای ریحانه محروم کردند و با این حال، هنوز آدم های خوب و مهربان حتی در زندان نفرت انگیزی مثل زندان “شهر ری”، زندان قرچک ورامین ـ که آنقدر در آنجا فشار زیاد است که زنان را به موجودات جنگنده ای تبدیل می کند که فقط به فکر منافع خودشان هستند ـ وجود دارند که جوهر انسانیت را دارند و نوشته های ریحانه را به دست من رساندند. دمشان گرم! دستشان درد نکند و عمرشان برکت داشته باشد این دختران و زنانی که با چه کلک های خوشگلی و چقدر هنرمندانه از هوش شان استفاده کردند و دور زدند آن مسئولان زندان را که هنوز که هنوز است کاردستی ها، نقاشی ها و کارهای معرقی را که ریحانه انجام داده است، به من تحویل نداده اند و خیلی از وسایلش را هم. اما، ریحانه به من مادر یاد داد که قضاوت با پیش ذهن خودم نکنم. چرا؟ چون رفت بند یک و تک تک برای من معرفی کرد آن زنانی را که معتاد بوده اند و آن زنانی را که مواد مخدر جابجا کرده اند و نیز آن زنانی را که در جریان خراب کردن محله خاک سفید و مسائل حاشیه ای آن، به طور قبیله ای دستگیر شده و به زندان افتاده اند. ریحانه از محبت ها و انسانیت این زنان ـ که در زندان “غربتی” نامیده می شدند ـ به من گفت و این را به من یاد داد و من امیدوارم که همه ما این را یاد بگیریم که در آموزش مان به بچه هایمان، این را هم بگوییم که از روی ظاهر، از روی یک عنوان، از روی یک پیشانی نوشت و یا یک انگ و یا مهر که جامعه بر پیشانی یک زن یا مرد می زند، قضاوت نکنیم. نگوییم طرف زندانی بوده و به او شغل ندهیم. نگوییم طرف قبلا معتاد بوده و با او رفت و آمد نکنیم و جواب سلامش را ندهیم و رویمان را برگردانیم. چرا؟ چون این نتیجه اش فاصله آدم های یک جامعه است. ما زیر یک آسمان زندگی می کنیم، اما دیواری بلندتر و بزرگتر از دیوار برلین دور خودمان می کشیم. من با همسایه ام حرف نمی زنم، چرا، چون مثلا زن همسایه زندانی بوده یا مرد همسایه مواد مخدر فروخته بوده و یا مثلا پسرخاله همسایه ام در زندان بوده است به جرم قتل! دیگر نمی آییم بپرسیم شرایط چه بوده است و این دقیقا اتفاقی است که در دادگاه های ما می افتد. قابل توجه است که بیشتر احکام اعدامی که صادر می شود، بر مبنای علم قاضی است و قاضی آن قضاوتی را می کند که از پیش در ذهن داشته است. ببینید؛ من با تعداد بسیاری از این افراد که الآن بعد از اعدام ریحانه خیلی بیشتر هم شده اند، ارتباط پیدا کردم و برایم تعریف می کنند و می گویند فرض کنیم قاضی آمده و مثلا یک مرد را محاکمه کرده است. خوب، مرد بدون شک متجاوز است، بدون شک معتاد است و اگر متهم زن باشد، بدون شک این زن رابطه نامشروع داشته، احتمالا در حد سنگسار است و در حد فلان است و غیره و با علم قاضی یک همچین بلاهایی بر سرمان می آورند و این می شود که ما در طول دوران ریاست جمهوری قبلی نهصد اعدامی داشتیم و خوب، جامعه می آید و می گوید تکلیف این اعدامها را روشن کن و رئیس جمهور جدید می آید و ناگهان بیشتر از هزار نفر اعدام می شوند. یعنی آمار اعدام ها بیشتر هم می شود. این احکام را چه کسی صادر می کند؟ رئیس جمهور صادر نمی کند، نماینده مجلس صادر نمی کند، قانونگذار صادر نمی کند، این را آن قضاتی صادر می کنند که واقعا نمی دانم چه چیزی یاد گرفته اند! روانشناسی می دانند یا جامعه شناسی؟ من فقط به عنوان یک شهروند سئوال می کنم که جناب قاضی؛ آیا آلوده بودن حکم شما به قضاوت از پیش تعیین شده و قضاوت ذهنی نسبت به زن یا مرد متهمی که روبرویت است، این، بوی خدا دارد؟ بوی عدالت طلبی دارد و بوی دادخواهی دارد؟ آموزشی به جامعه ما می دهد؟ آیا کمک می کند به پیشرفت بشریت و کمک می کند به رشد جوانان و نسل بعدی ما؟!

چرا اینطور است؟ این چیست؟ با حذف جوانان ما چه چیزی نصیب ما می شود؟ ما می رویم داخل خانواده ها و پدر و مادرهایی که بچه هایشان به جرم های مختلف اعدام شده اند و وقتی ته قضیه را نگاه می کنید، می بینید همه مان قربانی هستیم! چه آن کسی که مواد مخدر مصرف می کند ـ مثال می زنم چون الآن اکثر احکام اعدام مربوط به مواد مخدری هاست ـ و چه آن کسی که مواد می فروشد و به اصطلاح قاچاقچی است، همه مان قربانی هستیم. وقتی ته قضیه را نگاه می کنید؛ آیا وقتی من شهروند عادی که در کوچه و خیابان دارم این را درک می کنم که ما قربانی هستیم، نباید قانونگذار، جامعه شناس، قاضی، رؤسای قوا و بزرگان این مملکت، جلوتر از ما به این قضیه برسند که بگویند خوب، من مادر چطور می توانم احساس کنم قرار است به دخترم تجاوز بشود و امنیت ندارد و یا به پسرم مواد می فروشند و معتاد و بیچاره اش می کنند و بعد هم اعدامش کنند؟!

اگر بخواهم کوتاه و خلاصه بگویم، بنظر من ریحانه با زندگی کوتاهش این شانس را داشت که صدایش را به جهان برساند اما باز هم به نظرم می آید که مدیون آدم های دیگر بود. مدیون رسانه ها بود. مدیون جوان هایی بود که دلشان می خواست صدای ریحانه را به گوش دیگران برسانند وگرنه، خوب ریحانه نوشته هایش را به من می داد و من چکار می توانستم با آنها بکنم؟ در خانه بود و برای ده نفر می خواندم! ریحانه مدیون کسانی مثل شما و صاحبان روزنامه ها و مدیاهای دیگر بود. مترجمانی که نوشته هایش را ترجمه کردند و جهان واقعا لرزید و من امیدوارم نتیجه اش این باشد که ما واقعا توجه مان را جلب کنیم و آن ذره بین مان را بگیریم و ببینیم که دختران و زنان ما در جامعه مان دارند چه می کشند

ریحانه جباری و مسئولانی که حکم اعدام او را صادر کردند

ریحانه جباری و مسئولانی که حکم اعدام او را صادر کردند

!

ریحانه با صفاتی مثل شاد و خندان و امیدوار بودن و اعتماد به نفس داشتن در شرایط سخت، خودش را به جهانیان نشان داد، با این حال، می خواهم توصیف شما را به عنوان مادر ریحانه بدانم. ریحانه را چطور تعریف می کنید؟

ـ ببینید؛ ریحانه در دوران بچگی اش بچه بسیار کم آزاری بود. اهل گریه و زاری و نمی دانم جیغ زدن و اینطور چیزها نبود. به مرور هم که بزرگتر شد، بیشتر دختری جدی بود تا شوخ و خنده رو اما همیشه طرفدار تغییرات مثبت بود. چون ببینید من چند کار ریحانه را وقتی وارد زندان شد به شما می گویم. مثلا یک بخشی در زندان اوین تحت عنوان سرویس بهداشتی بود. ریحانه با اجازه گرفتن و تلاشی که کرده بود، این را تبدیل کردند به سالنی که نمازخانه هم شد و می شد مراسم مختلف را در آنجا برگزار کرد. ریحانه، فکر کنید با آن امکانات کم و با دوندگی های زیاد، حتی آستین بالا زد و خودش کمک کرد و در و دیوار را نقاشی کرد و وقتی که در و دیوارش ساخته شد، شروع کرد به طرح کشیدن روی آن. منظورم این نیست که به تنهایی این کارها را کرد. نه، کمک گرفت و خیلی عوامل به او کمک کرد ولی نفس تلاش برای تبدیل یک محل بلااستفاده پر از جانور و سوسک به یک جایی که حداقل می توانند آنجا جمع شوند و مراسمی را که دارند برگزار کنند، به نظر من نشان می دهد که ریحانه در فکر ایجاد تغییرات مثبت به نفع دیگران بود.

آخرین کاری که ریحانه در زندان قرچک کرد، گفت مامان من کتابی می خواهم درباره اینکه چطور می شود عروسک های کوچک را با میل و قلاب بافت. من این کتاب را که دو سه جلد بود خریدم و برایش بردم و ریحانه از روی همان کتابها چند زن و دختر دیگر را دور هم جمع کرده و به آنها یاد داده بود که چطور می توانند عروسک های کوچک درست کنند و بعد کمک کرده بود برای فروش آنها. خلاصه و حاصل این کار ریحانه را یک زن زندانی که از زندان شهر ری به من زنگ زد، تعریف کرد و در حالی که اشک می ریخت گفت من دارم از همین طریقی که ریحانه یادم داده، خرجم را درمی آورم و گفت که فقط هم من نبودم. ما هفت هشت نفر دختر بی ملاقات بودیم و یکی دو تا از این زنانی که بچه هایشان در بیرون ویلان و آواره اند، آمده و گفته که این عروسک ها بسیار به سرعت به نتیجه می رسد و چون چیز جدیدی است در زندان شهر ری، خوب می خرند. چون قبلا عروسک های بزرگ و پولیشی بود ـ که اصلا ساختنش را در خود زندان آموزش می دهند ـ اما گران تر بود و هزینه برتر و ممکن است چند روز طول بکشد تا یکی درست کنند. ولی از این عروسک های بافتنی شما می توانید هر روز دو یا سه تا تولید کنید و چون جدید است خوب می خرند. این زن گریه می کرد و می گفت من دارم از همین راه خرجم را درمی آورم.

ریحانه عاشق زیبایی بود. عمیق بود، فکور بود. قلم خیلی خوبی داشت و من می خواهم این را بگویم ـ و زنان زندانی مرا به این درک رساندند ـ که خوب، مفهوم “عیاری” در فرهنگ ما بیشتر مفهومی مردانه است. یعنی مردها هستند که عیارند. دستگیر دیگران هستند و از این نوع صفت ها دارند، اما این دختر تغییراتی که داخل زندان کرد، در این جهت بود. ببینید؛ ریحانه مادر نشده بود و بچه نداشت که مفهوم مادری را بفهمد، اما زنی برای من زنگ زده ـ و خواسته صدایش را ضبط کنم و بگوش دیگران برسانم تا بدانند ریحانه برایش چکار کرده است ـ و گفته من حامله بودم و قصد خودکشی داشتم چون خانواده ام مرا بعد از زندانی شدنم ترک کردند. در حالیکه با مصیبت زیاد قرص تهیه کردم و ریختم توی لیوان آب و می خواستم خودکشی کنم، ریحانه من را زیر نظر داشت و درست جایی که پنهان شدم تا آن لیوان را سر بکشم، دستم را می گیرد و می گوید بیا و به من امید می دهد. می گوید این بچه زندگی تو را تغییر می دهد. می گوید بگذار زمان بگذرد. به هر حال، آن مفهوم عیاری را ریحانه بعد از زندانی شدن دریافت کرد و به من رساند. شما فکرش را بکنید که به زنان کم سواد در کلاس های دوم و سوم و پنجم، آمده گفته که من نمی توانم سواد بیشتری به شما یاد بدهم اما بیایید جدول حل کنید. گروه تشکیل داده تا بنشینند جدول حل کنند و دختر بیست و هشت ساله ای در کلاس پنجم برای من تعریف می کند و می گوید سواد عمومی من با همین روش خیلی بالا رفته است. می خواهم بگویم که ریحانه توجهش به مسئله اعدام و مسئله تقدیر و سرنوشت و بازی هایی که تحت این عناوین بر سر ما می آیند را در نوشته هایش برای ما مطرح کرده است و از نظر من، این دختر یک هدیه ای بود که خداوند به من داد. علاوه بر اینکه حس مادری را به من آموزش داد و به اصطلاح این نعمت را به من نشان داد، به من این را هم فهماند که تو می توانی از بچه خودت چیز یاد بگیری و رشد کنی و امروز، من تغییراتی را که در فکرم صورت گرفته است، انصافا مدیون بچه ای هستم که روزی دستش را گرفتم و پا به پا بردمش تا راه رفتن یاد بگیرد.

خانم پاکروان، در آستانه سال نو جای ریحانه در میان خانواده شما و قلب هزاران نفری که برای نجات جانش تلاش کردند خالی است و هزاران نفر هستند که در واقع با احساس شما شریکند. پیام شما به این افراد چیست؟

مرتضی سربندی، مقتول ریحانه به جرم قتل او به اعدام محکوم شد

مرتضی سربندی، مقتول
ریحانه به جرم قتل او به اعدام محکوم شد

ـ اگر اجازه بدهید اینطور بگویم که در بهار، من از زمزمه، شکوفه و خاک، رایحه و ریحان، افسون و فسانه، خون و شمشیر، دلدادگی و مهجوری، عطش و زمزمه امواج آب، می فهمم که روزی بزرگ نزدیک است! که همین تشنگی ما می گذرد، که آزادی را، آبادی را، با همه دلتنگی ها، با همه نامردی ها، به نهیب نوید می سراید. که برای همه تاریخ یادگار بماند. پایدار بماند. دست تمام کسانی را که در طول یکسال گذشته یار ما بودند و صدای ریحانه شدند، به گرمی می فشارم. برای همه شان بهترین ها را آرزو می کنم. امیدوارم که قدم هاشان استوار باشد و بتوانند راه را باز کنند برای جهانی عاری از اعدام و ایرانی بدون اعدام. برای خانواده هایی که خودشان با این درد عجین هستند و جوانشان را به شکل اعدام از دست داده اند، می گویم که بچه های ما جاودانه اند. بچه های ما روحشان شاد است و امیدوارم که این غم خیلی زود از قلب همه مان برود و بشود یک پتانسیل و موتور حرکت تا پاهامان قوی بشود و بتوانیم مسیر را صاف کنیم تا وقتی بچه های ما مادر شدند، دیگر لازم نباشد که پشت در زندانی بایستند و بلرزند و خدا خدا کنند که بچه هاشان اعدام نشوند! امیدوارم، اگر دست هامان را به هم بدهیم، صداهامان را تقویت کنیم و پشت همدیگر باشیم، فکر می کنم بتوانیم راه را صاف کنیم و ایران بدون اعدام را از حالت رؤیا دربیاوریم و به واقعیت تبدیل کنیم. این واقعا آرزوی من است.

 

از اینکه دعوت ما را پذیرفتید از شما تشکر می کنیم.

ـ من هم دست شما را به گرمی می فشارم و برایتان سلامتی، سالی خوش و مملو از خوشی و خوشحالی آرزو می کنم.