پس از مرگ
مرا پلی نیست
تا از آن بگذرم.
همه، نیستی ست
و بهشتی نیست یا حتی دوزخی.
رفتگان همه رفته اند،
آیندگان هنوز در راهند
و مرا همراهی نیست.
مادرم آن جا
به شمشادها آب نمی پاشد
و خواهرم نفیسه پاهایش را
در پاشویه نمی شوید.
هیچ تختی کنار باغچه دیده نمی شود
و بوی پنیر و نان
با عطرِ نعنا و ریحان
درهم نیامیخته است.
دستی برایم لقمه نمی گیرد
و کسی نام مرا بر زبان نمی آورد.
کاش چون مادرم
مرا هم پلی بود
تا می توانستم از آن بگذرم
و بهشت گمشده ام را
برای همیشه بازیابم.
۱۹ ژوئن ۲۰۰۵