اورهان پاموک

نخستین و آخرین گفت وگوی قاتل و قربانی/ فصل پنجم رمان برف

پیشانی نوشت

برف داستان تبعید و تحولات مهم ترکیه است. کریم اولاک اوغلو، پس از کودتای نظامیان در ترکیه در سال ۱۹۸۰، به دلیل دوستی با دانشجویان چپ مجبور به فرار از استانبول و ترکیه و ترک دانشگاهی که در او درس می خواند می شود.

۱۲سال پس از زندگی در تبعید به دلیل مرگ مادرش به ترکیه باز می گردد. به پیشنهاد دوستی از دوستان پیشینش که در روزنامه ای لیبرال مسئول بخش سیاسی است، روانه ی شهر کودکی خویش قارص (کارس) می شود، تا هم از انتخابات شهرداری این شهر و هم از دلیل خودکشی چند دختر محجبه گزارش تهیه کند.

“کا” می داند که ایپک ـ عشق دوران دانشجویی او ـ که با یکی از رهبران دانشجویی چپ ازدواج کرده بود، از شوهرش مختار که دیگر چپ نیست، بلکه از فعالان حزب عدالت و توسعه است و اسلامی شده جدا شده و در قارص با پدر و خواهرش قدیفه زندگی می کند. همه این ها او را برای رفتن به قارص تشویق می کند.

حُسن بزرگ رمان “برف” که جای خالی آن در زبان فارسی بویژه با ترجمه ی کسانی مانند ارسلان فصیحی خالی است، نگاه ریزبین اورهان پاموک به حوادثی است که ترکیه ی دهه ی هشتاد میلادی آبستن آنها بود. قارص آزمایشگاه پاموک می شود برای دیدن درست آنچه که گویی سیاست سالهای بعد میهنش کپی برداری از حوادث همین رمان است. کنش و واکنش هایی که آدمها و حزب ها و گروه های سیاسی چپ و اسلامی و ملی و جمهوری خواه از خود نشان می دهند، هم در حوادث دو سه دهه ی اخیر ترکیه دیده می شود، و هم انتخابات تازه این کشور را به گونه ای شگفت پیش بینی می کند. پاموک می گوید “برف” نخستین و آخرین رمان سیاسی اوست.

من در حال بررسی آثار اورهان پاموک هستم و در نگاه به آثار او به جنبه های مهم این اثر بیشتر خواهم پرداخت. این چند جمله را برای آشنایی خواننده با این فصل رمان نوشتم، و این ترجمه تنها برای کمک به کاری است که در پیوند با نگاه به آثار پاموک می خواهم انجام دهم و نه هیچ چیز دیگر، چندان دقیق نیست، هرچند به کلیت سخن پاموک در این فصل بی وفایی نشده است. و همچنان امید دارم آقای فصیحی رمان را ترجمه کند و بدون مانعی در دسترس علاقمندان قرار گیرد.

حسن زرهی

هنگامی که در برابر دیدگان “کا” و “ایپک” مرد لاغری در شیرینی فروشی “زندگی نو” او را با دو گلوله در سینه و سر به قتل رساند، رئیس آموزشگاه، ضبط صوتی در زیر لباس پنهان داشت که مکالمه ی قاتل و مقتول را ضبط کرده بود. ضبط صوتی که به دستور میت، سازمان امنیت و اطلاعات ترکیه، شعبه قارص با نوارچسب به سینه ی او نصب شده بود.

از آنجا که رئیس آموزشگاه چند بار از سوی مسلمانان بنیادگرا تهدید شده بود، “میت” و پلیس به او پیشنهاد کرده بودند، مأموری برای مراقبت از وی همراهش کنند، اما رئیس آموزشگاه با این توجیه که تهدید جدی علیه او وجود ندارد، و او با این که سکولار است، مسلمان هم هست، از پذیرش مأمور مراقبت سر باز زده بود. ضبط صوت را اما قبول کرده بود تا هرگونه تهدید جانی و یا کلامی او به عنوان سندی علیه تهدیدکنندگان برای دستگیری و تعقیب آنان مورد استفاده قرار گیرد.

“پرفسور نوری یلماز” هوس شیرینی گردویی که خیلی دوست می داشت کرده بود، وارد قنادی زندگی نو شد. وقتی دید غریبه ای به سوی او می رود، ضبط صوت را روشن کرد. کاری که این روزها در وضعیت این چنینی بارها تمرینش کرده بود.

با این که دو گلوله زندگی رئیس آموزشگاه را گرفته و ضبط صوت را هم از بین برده بود، نوار اما سالم مانده بود. سال ها بعد من موفق شدم از بیوه ی رئیس آموزشگاه مکالمه ی ضبط شده ی او با قاتلش را به دست آورم. و همسر و دختر او که بعدها مدل مشهوری شد، با چشمان همچنان گریان مکالمه را در اختیارم قرار دادند.

– سلام قربان مرا به جا می آورید؟

– نه، متأسفانه به جا نمی آورم!

– این همان چیزیست که فکر می کردم قربان، برای این که ما هیچوقت ملاقات نکرده ایم. من شب پیش کوشیدم به دیدار شما نائل شوم، حتی امروز صبح هم. دیروز نیز پلیس مرا از در آموزشگاه شما دور کرد. امروز صبح اما موفق شدم وارد آموزشگاه شوم، ولی منشی اجازه دیدار با شما را نداد. می خواستم پیش از رفتن به کلاس ببینمتان، این همان وقتی است که شما مرا دیدید. حالا مرا یادتان آمد قربان؟

طرح محمود معراجی

طرح محمود معراجی

– نه، یادم نمی آید.

– می گوئید مرا به یاد نمی آورید، یا می فرمائید به یاد نمی آورید مرا دیده باشید؟

– برای چه می خواستید مرا ببینید؟

– راستش را بگویم، دوست دارم با شما ساعت ها حرف بزنم، حتی روزها و درباره ی هر چه روی زمین هست. شما مرد دانا و آگاه و تحصیل کرده ای هستید. من اما موفق به پایان تحصیلاتم نشدم، ولی یک موضوع هست که من سر تا پایش را می دانم. و همین است که امیدوار بودم با شما در میان بگذارم. مرا ببخشید قربان امیدوارم وقت زیادی از شما را نگیرم.

– نه به هیچوجه.

– ببخشید قربان، اجازه می دهید بنشینم؟ ما کلی حرف برای گفتن داریم!

– لطفا. بفرمائید.

(صدای کشیدن صندلی)

– می بینم شیرینی گردویی میل می فرمائید، ما در “توکات” کلی درخت گردو داریم. شما هیچوقت توکات بوده اید؟

– متاسفانه باید بگویم خیر.

– من هم متاسفم که این را می شنوم، اگر زمانی تشریف آوردید میهمان من خواهید بود. من همه ی عمر در توکات بوده ام، همه ی ۳۶ سال عمرم را. توکات خیلی زیباست، ترکیه هم خیلی زیباست، اما شرم آور است که ما این همه کم از کشورمان می دانیم! برای همین است که موفق نمی شویم از صمیم دل همدیگر را دوست بداریم. در عوض کسانی را محترم می دانیم که هم به میهن مان بی حرمتی می کنند و هم به ملت مان خیانت می ورزند. امیدوارم از این که از شما پرسش می کنم نرنجید قربان، شما آته ئیست هستید؟

– نه، نیستم.

– مردم می گویند هستید، من اما باور نمی کنم آدمی به تحصیل کردگی شما خدای ناکرده، وجود خدا را انکار کند. شما یهودی هم که نیستید. هستید؟

– نه، نیستم.

– مسلمان هستید؟

– بله الحمدالله هستم.

– دارید می خندید قربان. ازتان می خواهم که پرسش های مرا جدی بگیرید و دقیق پاسخ دهید، زیرا من در این زمستان سیاه از توکات به اینجا آمده ام تا جواب های شما را بشنوم.

– شما در توکات چگونه درباره من مطلع شدید؟

– در نشریات استانبول درباره تصمیم شما برای اجازه ندادن به دخترانی که به دستور قرآن حجاب دارند برای تحصیل در آموزشگاهتان چیزی ننوشته اند. همه ی این نشریات فاسد درباره ی مشکلات و تقلبات مالی مدلها می نویسند و بس. اما در توکات زیبا، ما یک ایستگاه رادیویی اسلامی داریم به نام “پرچم” که ما را در جریان بی عدالتی علیه مسلمانان در سراسر ترکیه قرار می دهد.

– من هیچ بی عدالتی علیه مسلمانان مرتکب نشده ام. من هم خداترس هستم.

– قربان دو روز وقت من گرفته شده تا رسیده ام اینجا. دو روز در جاده های برف و بورانی. وقتی توی اتوبوس نشسته بودم، به هیچکس غیر شما فکر نمی کردم، باور کنید، در همه ی راه می دانستم که شما خواهید گفت که خداترس هستید. این هم پرسش دیگری که می خواهم با شما در میان بگذارم قربان. با همه ی حرمتی که برای شما قائلم پروفسور نوری یلماز، اگر شما خداترس هستید، اگر اعتقاد دارید که قرآن مقدس کلام خداست، اجازه دهید نظرتان را درباره آیه ی ۳۱ سوره ی نور۱ بدانم.

– بله. حقیقت همین است، این آیه به روشنی می گوید، زنان باید سر و حتی صورتشان را بپوشانند.

– تبریک عرض می کنم قربان. جواب خوب و سرراستی فرمودید. حالا با اجازه شما قربان، دوست دارم موضوع دیگری را ازتان بپرسم. شما چگونه این فرمان الهی برای پوشش دختران را نادیده می گیرید و به آنان اجازه ی حضور در کلاس درس را نمی دهید؟

– ما در یک کشور سکولار زندگی می کنیم. این دولت سکولار است که حجاب را ممنوع کرده است و به دختران محجبه اجازه ی حضور در کلاس و آموزشگاه را نمی دهد.

– ببخشید قربان. می شود پرسشی دیگر از شما بکنم. آیا قوانین دولتی می توانند قوانین الهی را نقض کنند؟

– پرسش خوبی است. اما در کشورهای سکولار این موضوع ها از هم تفکیک می شوند!

این پاسخ سرراست دیگری است قربان. اجازه می دهید دست تان را ببوسم؟ لطفا نترسید قربان! دست تان را به من بدهید. دست تان را به من بدهید و ببینید با چه عشقی آن را می بوسم. الله اکبر، خدایا شکرت. شما حالا دیگر می دانید که من چقدر به شما احترام دارم. می شود پرسشی دیگر بپرسم قربان.

– لطفا بفرمایید بپرسید.

– قربان پرسش من این است، آیا کلمه ی سکولار به معنای بی خداست؟

– نه!

– بنابراین چگونه دولت به خودش اجازه می دهد دختران را به دلیل حجاب و به نام سکولاریزم از حضور در آموزشگاه و کلاس مانع شود، در حالی که آنان تنها به دستورات دینشان عمل می کنند؟

– راستش پسرم مجادله در این باره ما را به هیچ کجا نخواهد برد. این مجادله ها در تلویزیون های استانبول شبانه روز جریان دارد و به هیچ جا هم ما را نرسانده است. دختران همچنان بر حجاب خویش اصرار می ورزند و دولت هم هنوز به آنان اجازه ی حضور در کلاس های درس را نمی دهد.

– در این صورت قربان اجازه دارم سئوال دیگری بکنم؟ مرا ببخشید، اما وقتی درباره ی این دختر بیچاره ی سخت کوش می اندیشم، که تنها به دلیل اطاعت امر الهی از ادامه ی تحصیل محروم می شود، می خواهم بدانم این چگونه در قوانین کشوری و الهی ما توجیه می شود در حالی که قانون اساسی ما آزادی مذهب را در متن خود دارد. لطفا قربان به من پاسخ دهید که آیا به دلیل اجرای قانون دچار عذاب وجدان نیستید؟

– اگر این دختران به قانون پای بند بودند، چنان که شما می گوئید، روسری شان را بر می داشتند. اسم شما چیست پسرم؟ کجا زندگی می کنید؟ چکاره هستید؟

– من در چایخانه ی “دوستان شاد” که در جوار حمام معروف توکات “موتلایت” قرار دارد کار می کنم. من مسئول گازها و قوری ها هستم. اسمم هم مهم نیست. تمام روز به رادیو پرچم گوش می کنم. و هر چند وقت یک بار از بی عدالتی که علیه دین باوران می شود به خشم می آیم. و از آن جا که در یک کشور دمکراتیک زندگی می کنم و گویا مجازم به عنوان یک شهروند آزاد کاری را که دوست دارم و خشنودم می کند انجام دهم، گاهی وقت ها هم سوار اتوبوس می شوم و از یک سر ترکیه به سر دیگرش می روم تا آدم هایی را که قوانین بشری را بر قوانین الهی رجحان می دهند ملاقات کنم و رو در رو پرسش هایم را با آنان در میان بگذارم. بنابراین قربان به پرسش من پاسخ دهید. آیا قوانین دولتی آنکارا از منظر شما مهمتر هستند یا احکام الهی؟

– این مجادله به هیچ جا نخواهد رسید پسرم. در کدام هتل ساکن هستید؟

– دارید فکر می کنید مرا به دست پلیس بسپارید؟ از من نترسید قربان. من به هیچ دارو دسته ی مذهبی وابسته نیستم. تروریسم را هم محکوم می کنم. من به عشق الهی و تبادل اندیشه باور دارم. برای همین هم هرگز یک تبادل نظر آزادانه را با شلیک به کسی ختم نمی کنم. هر چند آدمی هستم که زود جوش می آورم. آن چه از شما می خواهم این است که پرسش مرا پاسخ بدهید. بنابراین مرا ببخشید قربان. اما وقتی شما به رفتار ظالمانه ی خویش با این دخترهای بیچاره در برابر چشم دیگران در آموزشگاه فکر می کنید، وقتی به یاد می آورید که گناه آنان تنها اطاعت از امر الهی بوده است، هیچ دچار ناراحتی وجدان می شوید؟

– پسرم قرآن می گوید دست دزد هم باید قطع شود، اما دولت این کار را نمی کند، شما چرا به این موضوع معترض نیستید؟

– پاسخ عالی بود قربان. اجازه بدهید دست تان را ببوسم. اما شما چگونه می توانید دست دزد و ناموس زنان ما را یکی بدانید؟ بنا بر اظهارنظر منتشر شده توسط پروفسور مسلمان سیاه پوست امریکایی، ماروین کینگ، موضوع تجاوز به زنان در کشورهای اسلامی به دلیل حجاب، اگر نگوییم مطلق رخ نمی دهد، به جرئت می توانیم بگوییم نادر و ناچیز است، زیرا زنان با انتخاب پوشش اسلامی می گویند، لطفا مزاحم ما نشوید، لطفا ما را آزار جنسی ندهید؟ بنابراین قربان می شود پرسش دیگری از شما بپرسم؟ ما آیا حق داریم که زنان محجبه ی خود را از تحصیل محروم کنیم و به انزوا بکشانیم؟ و اگر زنان را به بی حجابی و برهنگی تشویق کنیم، آیا به همان مسیر انقلاب جنسی که اروپایی ها گرفتارش هستند نمی افتیم، ببخشید مرا، و این آیا بدان معنی نخواهد بود که ما به جاکشان جامعه ی خویش تبدیل خواهیم شد؟

– من شیرینی ام را خورده ام پسرم و باید این جا را ترک کنم.

ـ سرجایتان بنشینید قربان! سر جای تان بنشینید تا من مجبور به استفاده از این نشوم. می بینید این چیست قربان!

– بله. اسلحه است.

– درست است قربان. امیدوارم متوجه بشوید که من راه درازی آمده ام تا شما را ببینم. من احمق نیستم. به ذهنم رسید که ممکن است شما حاضر به پاسخ دادن به پرسش های من نشوید، برای همین این را به عنوان تضمین همراه آوردم.

– اسم شما چیست پسرم؟

ـ وحید سوزوم، سلیم فشمکان، قربان، در واقع چه فرقی خواهد کرد؟ من یک آدم بی نام و نشانی هستم که می خواهد از آدم های بی نام و نشان دیگری که تنها جرمشان اطاعت از خدا و دین شان بوده در برابر سکولاریسم حمایت کند. من عضو هیچ گروهی نیستم. به حقوق بشر حرمت دارم و مخالف خشونت هستم. به همین دلیل سلاحم را در جیب می گذارم و از شما می خواهم به پرسش هایم پاسخ دهید.

– باشه.

ـ بنابراین بگذارید به همان جا که بودیم برگردیم قربان. اجازه بدهید به یاد بیاوریم شما چه بر سر دخترانی آوردید که برای رسیدن تا مرحله ای که مانع تحصیلشان شدید، مرارت ها کشیده بودند.

چه کسی پاسخ دیدگان خونبار پدران و مادران دخترانی را می دهد که به دلیل سخت گیری های شما جانشان را از دست دادند. وقتی دستور از آنکارا می آمد شما حضور آنان را نادیده گرفتید و اگر هفت دختر بود و یکی شان حجاب داشت شما تنها همان شش تن بی حجاب را حساب کردید و دختر محجبه را نادیده گرفتید و به حساب نیاوردید. شما این دختران سخت کوش و گاه بهترین های کلاس را به حساب نیاوردید، می دانید چه بر سر این دختران آورده اید؟ شما آنان را گریاندید، اما به همین جا ختم نشد، به زودی دستور تازه ای از آنکارا رسید و شما هم آنان را از حضور در کلاس هایشان منع کردید. آنها را به کریدورهای مدرسه فرستادید، و دیری نپائید که از کریدورها هم بیرونشان کردید و به خیابان ها فرستادیدشان. وقتی چند تن شان در مدرسه گرد هم آمدند تا به وضعیت شان معترض شوند شما به پلیس تلفن کردید!

– ما به پلیس تلفن نمی کنیم!

– می دانم از اسلحه توی جیب من می ترسید. اما لطفا قربان دروغ نگوئید. شب پس از آن که شما دستور دستگیری این دختران را دادید، توانستید آسوده سر بر بالین نهید؟ این پرسش من است؟

– البته پرسش اصلی این است، آیا ما با انداختن زنان مان در مهلکه ی پوشیدن روسری، در پی آن نبودیم که برای مقاصد سیاسی خویش مستمسکی داشته باشیم، و این را به دست آویزی برای رسیدن به همین بازی مورد استفاده قرار ندادیم؟

– قربان شما چگونه این مصیبت را بازی نام می گذارید؟ آیا سرنوشت این دختران را که میان دین و آموزش خویش مجبور به انتخاب شده بودند و دچار چنان افسرده گی شدند که سرانجام به بهای جانشان تمام شد، شما بازی می نامید؟ بازی سیاسی می نامید؟ این بازی بود؟

– پسرم شما خیلی خشمگین هستید، اما هیچ به ذهن تان خطور کرده است که ممکن است قدرت های خارجی خارجی پشت ماجرای روسری باشند. شما نمی بینید که همین موضوع روسری را دارند برای تفرقه و تشنج میان ما در کشورمان مبدل می کنند؟

– قربان شما اگر به این دختران محجبه اجازه درس خواندن می دادید دیگر موضوعی به نام حجاب نبود؟

– این در واقع تصمیم من نیست. این دستورها از آنکارا می رسند. همسر خود من روسری سر می کند.

– چاپلوسی مرا نکنید. به سئوالی که کردم جواب بدهید.

– کدام پرسش را می گویید؟

– آیا وجدان تان دچار عذاب است؟

– پسرم، من پدرم. البته برای این دخترها متأسفم.

– نگاه کن! من آدم خودداری هستم. اما فیوزم اگر بپرد، همه چیز تمام خواهد شد. وقتی زندان بودم، یک بار مردی را که فراموش کرده بود وقتی خمیازه می کشید دهانش را بپوشاند به شدن کتک زدم. من همه آنها را توانستم به مرد تبدیل کنم، آنها را از همه ی عادت های بدشان برحذر کردم. حتی نماز خوانشان کردم. در نتیجه سعی نکن با من بازی کنی و از پاسخ پرسش هایم در بروی. حالا جواب سئوالم را بده. همین حالا چه گفتم؟

– شما چی گفتید پسرم؟ لطفا اسلحه را پائین نگهدارید.

– من کی از شما پرسیدم که دختر دارید؟ اما اگر پشیمان هستید!

– ببخشید مرا پسرم. شما چی پرسیدید؟

– فکر نکنید به دلیل ترس تان از سلاح می توانید مرا تحت تأثیر چاخان هایتان قرار دهید. تنها به یاد بیاورید چی پرسیدم (سکوت)

– شما از من چی پرسیدید؟

– پرسیدم آیا عذاب وجدان دارید؟

– البته که عذاب وجدان دارم.

– پس چرا سماجت می کنید؟ آیا این سماجت به دلیل بی شرمیتان است؟

– پسرم من معلمم. من در سنی هستم که می توانم پدر شما باشم. این آیا در قرآن نوشته شده که شما اسلحه را به سوی بزرگ ترهایتان نشانه بروید و آزارشان دهید؟

– شما حق ندارید کلمه قرآن را از دهن تان درآورید! می شنوید؟ و از نگاه به این سو و آن سو برای کمک هم دست بردارید. اگر برای کمک فریاد بزنید من درنگ نخواهم کرد، شلیک می کنم، روشن است؟

– بله. روشن است.

– بنابراین به این پرسش پاسخ دهید. چه چیزی خوب خواهد شد برای این کشور اگر زنان سرشان برهنه باشد. یک دلیل خوب به من ارائه کن. یک چیزی بگو که با همه وجود باور داری. به استدلالت احترام خواهم گذاشت و شلیک نخواهم کرد و اجازه می دهم بروی.

– پسرک عزیزم. من خودم دختر دارم. او روسری سر نمی کند و من در تصمیم او دخالت نمی کنم.

– چرا دختر شما اراده کرده برهنه شود؟ آیا هنرپیشه سینما شده است؟

– او هیچ وقت در این باره چیزی نگفته است. او در آنکارا روابط عمومی می خواند. اما با همه ی وجود پشتیبان من است. وقتی در ماجرای روسری دخترها مورد اعتراض قرار گرفتم و یا مواقع دیگری که تحت فشار بودم و دیگران بر من خشم می گرفتند، او نمی گفت بابا من دارم هنرپیشه میشم شما هم هر چقدر می خواهی دندان قروچه کن! نه، پسرم او این حرف ها را نمی زد. در عوض می گفت، پدر عزیزم اگر من قرار بود بروم به کلاسی که پر از دختران محجبه است، بی حجاب حتمن نمی رفتم. روسری سر می کردم. روسری سر می کردم هر چند دوست نداشتم.

– خوب اگر نمی خواست روسری سر کند چه؟ با او چه می کردید؟

– راستش را بگویم نمی دانم.گفتی دلیل بیاور آوردم.

– به من بگو تو حیوان بی شرم این بود استدلالت برای دستبند زدن به این دختران بیچاره ی بی گناه که خودشان را به خاطر خدا پوشانده بودند. می خواهی بگویی آنها را به خودکشی کشاندی تا دخترت را راضی نگه داری؟

– در ترکیه زنان کمی نیستند که مانند دختر من می اندیشند.

– وقتی ۹۰ درصد زنان در ترکیه محجبه شدند، آن وقت معلوم می شود این هنرپیشه های سینما از چه کسانی می خواهند حرف بزنند. شما ممکن است افتخار کنید که دخترتان خودش را به نمایش بگذارد، شما آدم بی آبرو، این را توی کله ات فرو کن که من ممکن است پروفسور نباشم، اما درباره ی این موضوع بسیار بیشتر از شما می دانم.

– آقای من، لطفا اسلحه را به سوی من نشانه نگیر. شما خیلی خشمگین هستید، اگر گلوله در برود از زندگی ات پشیمان خواهی شد.

– چرا پشیمان شوم؟ من چرا در این برف و بوران دو روز راه آمده ام اگر به مقصدی که دارم دست نیابم، همان طور که قرآن می گوید این وظیفه ی من است که هر دشمن دین و خدایی را بکشم. یک دلیل محکم به من بده که وجدانت از بلایی که بر سر دختران محجبه آورده ای ناراحت و معذب است. من هم قسم می خورم ترا نکشم!

– وقتی زنی حجابش را برمی دارد، او از موقعیت بهتری در جامعه بهره مند می شود، و احترام بیشتری می بیند!

– این را ممکن است دختر ستاره سینمای تو فکر کند، اما خلافش صحیح است. حجاب مانع می شود که زنان آزار جنسی ببینند، یا به آنان تجاوز شود، و این حجاب است که به زنان اطمینان و احترام در جامعه می بخشد. ما این را از زنان زیادی که به حجاب روی آورده اند شنیده ایم. زنانی مانند “ملاحت شاندرا”ی رقاص رقص شکم که می گفت، حجاب، زن را از خواهش های حیوانی مردان در خیابان ایمن می کند، و از چشم و هم چشمی با همدیگر برای ابراز ابزار زیبایی شدن هم مانع می شود. حجاب اگر بپوشند مانند کالای جنسی نخواهند بود. همان طور که ماروین کینگ گفته است، اگر هنرپیشه ی معروف الیزابت تیلور ۲۰ سال آخر عمرش را حجاب می پوشید، دیگر این همه نگران چاقی خویش نبود و کارش به بیمارستان روانی نمی کشید. او چه بسا به شادمانی می رسید. ببخشید قربان می توانم پرسشی بپرسم؟ چرا شما دارید می خندید قربان؟ شما گمان می کنید دارم سعی می کنم خوشمزگی کنم؟ (سکوت) بگو بگو ای بی شرم بی خدا، چرا داری می خندی؟

– فرزند عزیزم، لطفا باور کن، من نمی خندم، اگر هم خندیدم از زور ناراحتی بود!

– نه ! داشتید از روی عمد می خندیدید!

– لطفا باور کنید، من هیچ حس دیگری بجز حرمت به دیگران ندارم. من به شما، به این دخترها و به همه ی کسانی که این عذاب ها را تحمل کرده اند احترام فراوان دارم.

– چاپلوسی کردن من ترا به هیچ جا نخواهد رساند. من دچار هیچ رنج و عذابی نیستم، اما شما برای این خنده عذاب خواهی کشید، برای خنده ای ای که سرنوشت تلخ دختران محجبه را نشانه گرفته است. برای تویی که به خودکشی آنها می خندی هیچ بخت گریزی نیست. حالا وقت آن است که آزادگان اسلام برای عدالت اسلامی فرمان الهی مرگ شما را اجرا کنند. آنان به این حکم پنج روز پیش در توکات دست یافتند و مرا مأمور اجرای آن کردند. اگر نمی خندیدی، ممکن بود ببخشمت، این کاغذ را بگیر و بخوان تا بشنوم حکم را. (سکوت) از گریه مانند زنان هم دست بردار و بخوان با صدای بلند و رسا بخوان. زود باش بی شرم ابله، اگر عجله نکنی شلیک خواهم کرد.

– “من پرفسور نوری یلماز که آته ئیست (بی خدا) هستم ـ پسر عزیزم من بی خدا نیستم.

– به خواندن ادامه بده!

– پسرم تو در حالی که دارم این را می خوانم که به من شلیک نخواهی کرد؟

– اگر به خواندن متن ادامه ندهی شلیک می کنم.

– “اعتراف می کنم که آلت دست یک توطئه پنهانی بوده ام که حکومت سکولار جمهوری ترکیه برای بی ناموس کردن زنان مسلمان این کشور به دستور اربابان غربی برای برده گرداندن زنان مسلمان این کشور اجرا می کرده است. در حالی که این دختر تنها به احکام الهی و قرآنی عمل می کرده بر اثر سخت گیری های من چاره ای غیر خودکشی نداشته است.

پسرم با اجازه شما من اعتراض دارم و ممنون می شوم اگر این را به گوش کمیته ای که شما را فرستاده برسانی، آن دختر خودش را به خاطر این که از مدرسه اخراج شده بود دار نزد، به خاطر فشار پدرش هم نبود، میت می گوید به خاطر شکست عشقی بوده است.

– این آن چیزی نیست که در وصیت نامه ی او آمده است!

– لطفن مرا ببخشید، اما پسرم فکر می کنم شما باید بدانید- لطفا اسلحه را پائین ببرید- که با یک پلیسی که از او ۲۵ سال بزرگتر بوده همبستر شده و بعد فهمیده است زن دارد و قصد ازدواج با او را ندارد!

– خفه شو، بی آبرو، این اعمالی است که دختر فاحشه ی تو ممکن است انجام بدهد!

– این کار را نکن پسرم. این کار را نکن. اگر به من شلیک کنی، آینده خودت را تباه خواهی کرد.

– بگو متأسفم.

– متأسفم پسرم. شلیک نکن.

– دهانت را باز کن می خواهم لوله ی اسلحه را توی دهانت بگذارم. حالا انگشتت را روی انگشت من بگذار و ماشه را بکش! هرچند همچنان بی حیثیت می مانی اما دست کم با افتخار می میری. (سکوت)

– فرزندم. ببین چه به سرم آمده، آدمی در سن من دارد گریه می کند. بهت التماس می کنم. به من رحم کن. به خودت رحم کن. تو هنوز خیلی جوانی و داری از خودت قاتل درست می کنی.

– یالا ماشه را بکش و ببین که خودکشی چقدر دردناک است!

– پسرم من مسلمانم و مخالف خودکشی هستم.

– دهانت را باز کن(سکوت) این جوری زار نزن. هیچ وقت به فکرت رسیده بود که روزی باید تاوان کارهایی را که مرتکب شده ای بدهی؟ گریه نکن وگرنه شلیک می کنم.

(صدای گارسون پیر از دور)

قربان می خواهید چای را بیاورم خدمتتان؟

– نه متشکرم. می خواهم بروم!

– به گارسون نگاه نکن. حکم مرگت را بخوان.

– پسرم لطفا مرا ببخش

– گفتم بخوان

– “شرمنده ام از همه ی کارهایی که کرده ام. می دانم مستحق مرگم. امیدوارم خداوند متعال مرا مورد بخشش قرار دهد….”

– بخوان

– فرزند عزیزم اجازه بده این پیرمرد برای چند لحظه گریه کند. اجازه بده برای آخرین بار به زن و دخترم فکر کنم.

– به دخترهایی فکر کن که زندگی شان را تباه کردی. یکی دیوانه شده بود، چهار تن در سومین سال از آموزشگاه اخراج شدند. یکی هم خودکشی کرد. و آنهایی که در برابر مدرسه ی تو دست به اعتراض زدند تب کردند و در بستر بیماری افتادند. تو زندگی آنان را ویران کردی.

– من خیلی متأسفم، فرزند عزیزم. اما این که تو مرا بکشی و از خودت قاتل بسازی چه دردی را دوا خواهد کرد. به این فکر کن.

– باشه. می خواهم (سکوت) بهش فکر می کنم قربان. و این آن فکری ست که به نظرم می رسه!

– چه؟

من دو روز در خیابان های بی نوای قارص سرگردان بودم و به هیچ جا نمی رسیدم. وقتی تصمیم گرفتم تسلیم سرنوشت شوم، بلیت برگشتم به توکات را خریدم و داشتم چای آخر را می نوشیدم.

– پسرم اگر فکر می کنی می تونی مرا به قتل برسانی و با آخرین اتوبوس از قارص بگریزی باید برحذرت کنم. جاده های خروج از قارص به دلیل برف و بوران سنگین بسته اند. و اتوبوس ساعت شش هم برنامه سفرش را لغو کرده است.

– سعی نکن به حرفم گوش نکنی، درست در لحظه ای که داشتم اینجا را ترک می کردم تا برگردم، خدا تو را به این جا (شیرینی فروشی) زندگی نو آورد. اگر خدا نمی خواهد ترا ببخشد، چرا من ببخشم؟ حرف آخرت را بگو! بگو: “الله اکبر”

– بشین پسرم. دارم بهت اخطار می کنم- دولت همه ی شما را دستگیرمی کند و دار می زند.

– بگو : الله اکبر

– آروم باش پسرم. دست نگه دار(صدای شلیک. صدای صندلی که کشیده می شود). نکن پسرم ( شلیک بیشتر. سکوت. ناله. صدای تلویزیون. یک شلیک دیگر. سکوت).

پانویس:

۱ـ و به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاکدامنى ورزند و زیورهاى خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست و باید روسرى خود را بر سینه خویش [فرو] اندازند و زیورهایشان را جز براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان [همکیش] خود یا کنیزانشان یا خدمتکاران مرد که [از زن] بى‏نیازند یا کودکانى که بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نکرده‏اند آشکار نکنند و پاهاى خود را [به گونه‏اى به زمین] نکوبند تا آنچه از زینتشان نهفته مى‏دارند معلوم گردد اى مؤمنان همگى [از مرد و زن] به درگاه خدا توبه کنید امید که رستگار شوید (۳۱)

وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُوْلِی الْإِرْبَهِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۳۱﴾