یک دعوت کوچک، یک گام کوچک، یک امیدواری بزرگ
هنر و ادبیات ایرانی در جستجوی حمایت جامعه
ساسان قهرمان را هم کسانی که از ۳۰ سال پیش در تورنتو زندگی می کنند می شناسند، و هم جوانترهای تازه واردی که به ادبیات و هنر علاقمندند. ساسان قهرمان سر و کارش با ادبیات و هنر است؛ او نویسنده، شاعر، بازیگر، کارگردان، ناشر، معلم و روزنامه نگاری است که از دو سال پیش به عکاسی هنری هم روی آورده است.
بگذارید دقیق تر او را معرفی کنم
:
ساسان قهرمان در سال ۱۳۴۰ در مشهد به دنیا آمد. مادرش آموزگار و شاعر، و پدرش پزشک ارتش بود. به دلیل شغل پدر دوران دبستان را در مشهد و تهران، و دبیرستان را در ارومیه گذراند. در دوازده سالگی در ارومیه با تئاتر آشنا شد و هشت سال بعد از آن را به آموزش و فعالیت در گروههای تئاتر خانه جوانان، اداره کل فرهنگ و هنر و کارگاه نمایش رادیو و تلویزیون ملی ایران پرداخت و مدتی هم به عنوان بازیگر و چهرهپرداز در استخدام کارگاه نمایش بود، و در آن دوران، در بیش از بیست نمایش بازی و چهار نمایش را نیز کارگردانی کرد. پس از دیپلم، تحصیلاتش را در رشته ی علوم سیاسی در دانشکده علوم اجتماعی شروع کرد، ولی به دلیل علاقه اش به تئاتر، علوم سیاسی را رها کرد و تحصیلاتش را در رشته بازیگری و کارگردانی در دانشکده هنرهای زیبا- دانشگاه تهران ادامه داد. با تعطیلی دانشگاهها در جریان «انقلاب فرهنگی»، تحصیل او در ایران نیمهکاره ماند، و در بهار ۱۳۶۲، به دلایل سیاسی مجبور به ترک ایران به صورت غیرقانونی شد.
پس از یک سال سرگردانی در ترکیه و ایتالیا، در ۲۸ جون ۱۹۸۴ به تورنتوی کانادا آمد. چند روز دیگر سی و یکمین سالروز ورودش به تورنتوست. او سپس در تورنتو در دانشگاه یورک ادبیات انگلیسی و جامعه شناسی خواند.
از فعالیتهای فرهنگی اش در تورنتو میتوان به همکاری با انجمن ایرانیان انتاریو، انجمن نویسندگان ایرانی در کانادا و کمیته نویسندگان تبعیدی انجمن قلم کانادا (پن)، روزنامه نگاری، تاسیس نشر افرا، تنظیم متن و اجرای مکرر نقالی «مجلس سهراب کشی» با نگرشی تازه به این شیوه بازیگری، تدریس زبان و ادبیات فارسی و همکاری با «باشگاه ادبی واژه» و «کلوپ ادبی کافه رنسانس» نام برد. او همچنین همکاری مستمری با گروههای تئاتری ایرانی به عنوان بازیگر، کارگردان و چهرهپرداز داشته، «میراث» بیضایی را کارگردانی و بازی کرده، در دو نمایش از غلامحسین ساعدی («جانشین» با کارگردانی بهروز سلیمی و «ماجرای ناموس پرستان» با کارگردانی وحید رهبانی) و نیز در نمایش «قربانی» (برداشتی از نمایش «گیلاس آخر» به قلم هارولد پینتر هم ـ با همکاری نیاز سلیمی ـ بازی کرده است. در سال ۲۰۱۳ نمایش «زنی با سگ ملوسش» را بر اساس داستان معروف چخوف به عنوان کارگردان و بازیگر روی صحنه برد. او همچنین در سه سال گذشته در دو فیلم سینمایی («میترا» و «بوف کور») با کارگردانی مزدک طائبی بازی کرده است.
قهرمان به عنوان نویسنده یا در بخش اداری و روابط عمومی با نشریات سایبان و شهروند همکاری کرده، در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ سردبیر نشریه اینترنتی دوزبانه «گذار» (چشم اندازی برای حقوق بشر و دموکراسی در ایران) بوده است و نیز نشریه فرهنگی اجتماعی سپیدار را در سه دوره در فاصله ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۵ منتشر کرده است.
او همچنین دو دوره عضو هیئت دبیران و سخنگوی انجمن نویسندگان ایرانی در کانادا بوده، و در سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۱، به عنوان عضو جایگزین در هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران در تبعید، نماینده هیئت دبیران در آمریکای شمالی بوده است. او ضمناً عضو پن کاناداست و در سال ۲۰۰۵، به عنوان یکی از اعضای کمیته نویسندگان تبعیدی پن کانادا و در تقدیر از فعالیتهای ادبی و هنری اش، یک ماه رزیدنسی در مرکز فرهنگی ـ هنری «بنف» را از این انجمن دریافت داشت تا به تکمیل رمان چهارم خود (بندباز آماتور) و ویرایش ترجمه انگلیسی رمان «کافه رنسانس» بپردازد
.
تاکنون به قلم او سه رمان «گسل»، «کافه رنسانس»، و «به بچهها نگفتیم»، سه مجموعه شعر «سبز» و «رنگ» و «هفده روایت مرگ» (نشر اینترنتی) و مجموعه مقالات «نیم نگاه- سی مقاله در نگاه به فرهنگ و جامعه» و یک کتاب درسی در زمینه ی زبان و ادبیات فارسی (طرح و ویرایش) منتشر شده است و پنج اثر دیگر نیز، شامل یک رمان، گزیده ی اشعار، مجموعه مقالات، مجموعه داستانهای کوتاه، و درسنامه ی داستان نویسی، آماده انتشار دارد. مهاجرت و علل و پی آمدهای آن و نیز مسائل اجتماعی و فرهنگی مرتبط با موقعیت زنان در جامعه، مهمترین موضوع آثار ساسان قهرمان را تشکیل میدهد. ساسان قهرمان در سالهای اخیر به ترجمه و ویرایش، و آموزش داستاننویسی و شیوه های نقد و بررسی در کارگاه های آموزشی «کافه رنسانس آکادمی» و «فرهنگخانه ایرانی تورنتو» مشغول بوده است.
قهرمان حدود دو سال است که به عکاسی هنری (شاخه ی «عکاسی خیابان») روی آورده در همین مدت کوتاه به موفقیت هایی هم دست یافته است.
ساسان قهرمان، سه پروژه ی هنری و ادبی در دست دارد و با یارانش قرار است برای به سامان رساندن این پروژه ها یک برنامه فاندریزینگ (جمع آوری کمک مالی) راه بیندازند. برای اطلاع از چندوچون این پروژه ها و برنامه ی در پیش رو، قرار دیدار با ساسان قهرمان را در آپارتمانش گذاشتم. می خواستم به این بهانه سه گربه ی او را هم ببینم. عکس های هنری زیادی از آنها در صفحه ی فیس بوک او دیده بودم و دوست داشتم از نزدیک هم ببینمشان، بویژه ثریا خانم را که به زودی مادر می شود.
از ساسان قهرمان در مورد کارهایی که در دست دارد پرسیدم. می گوید:
ـ یکی از آنها به روی صحنه بردن نمایش”خرده جنایت های زناشوهری” اثر اریک امانوئل اشمیت با ترجمه شهلا حائری ست. من هم بازی می کنم و هم کارگردانی. همبازی ام لیلا شمشیری راد است. بازی او را در نمایش خوانی “تنها راه ممکن” کار محمد یعقوبی دیدیم. بازیگر بسیار خوبی ست. در ایران تئاتر خوانده و با همسرش، ناصر ولدخانی، دو سال و اندی است که به کانادا آمده اند. ناصر هم مدیر اجرایی این پروژه و دستیار کارگردان است. امیدواریم این نمایش اوایل سپتامبر به روی صحنه بیاد.
کجا تمرین می کنید؟
ـ در خانه هامان، و الان که به مرحله حرکتها و به اصطلاح میزانسن رسیده ایم، داریم از پارتی روم خانه ی دوستانمان استفاده می کنیم. به اجرا که نزدیک تر بشیم باید سالن هایی را برای ادامه ی تمرین ها اجاره کنیم.
از کارهای عکاسی ات بگو، گویا خیلی جدی شده
.
ـ علاقه ی من به عکاسی از دو سال و اندی پیش خیلی برام بسیار جدی شده. هم دارم سعی می کنم بیشتر یاد بگیرم و هم عملا تجربه می کنم و عکس می گیرم. ژانر یا شاخه ای که در آن زمینه عکاسی می کنم، «عکاسی خیابان» یا «استریت فوتوگرافی» است و حس های انسان ها در زندگی روزمره، تنهایی هاشان، تضادها، خستگی ها، دوندگی ها، و … در محور توجهم. در آگوست پارسال اولین بار یک اسلایدشوی سه دقیقه ای از سی عکس من با عنوان «اشباح تنهای تورنتو» در جشنواره ی بین المللی عکس استانبول شرکت کرد و در بخش “شهرهای جهان” پخش شد، و اخیرا هم تعدادی از عکس هایم در یکی از نمایشگاه های جشنواره کانتکت شرکت داشت.
نهادی هست در آلمان به نام World Street Photography که سه سال است که این نهاد دارد کتاب سال منتشر می کند و وب سایتی هم با همین عنوان دارد. من هم آنجا عضو هستم، با تعدادی از عکس هایم در پروفایلم یا در بخش گالری آن وب سایت، و چند ماه پیش دو تا از عکس هایم برای کتاب سال ۲۰۱۴ آن نهاد انتخاب شد. کتاب در اگوست آینده درآلمان منتشر می شود. ویژگی این نهاد این است که نهادی خیریه است و درآمد فروش این کتاب ها به چند سازمان خیریه ی اروپایی که در کار حمایت از کودکان (هند و برمه و …) فعالیت دارند، پرداخت می شود. دو عکس دیگرم هم برای کتاب سال ۲۰۱۵ این نهاد نامزد شده. در برنامه فاندریزینگ که در پیش داریم، پرینت تعدادی از عکس های من هم با قیمتی اندک و بسیار کمتر از ارزش معمول آنها در بازار عکس های هنری، در اختیار علاقمندان قرار خواهد گرفت.
آیا برای نمایشگاه عکس، گالری هایی که صاحبانشان ایرانی هستند، همکاری می کنند؟
ـ تنها تجربه ای که من دارم فقط با گالری آرتا هست، که همیشه لطف داشته، نه برای نمایشگاه البته که برای کارهای دیگری که ما داشتیم مثل معرفی کتاب یا شب داستان و شعر، فیروزه آغداشلو همیشه لطف کرده و همیشه حمایت آرتا را همراه و در کنار داشته ایم. اما گالری ها به طور معمول برای برنامه ها یا نمایشگاه ها هزینه ای می گیرند و از فروش آثار هم درصدی برمی دارند.
مدتی کلاس های داستان نویسی داشتی، آیا این کلاس ها ادامه خواهد داشت؟
ـ سال ۲۰۱۱ شروع این کارگاه ها بود. در آن سال به چند تا از دوستان ـ مصطفی عزیزی، فرشته مولوی، توکا نیستانی، محمود خوشچهره، مهدی پوریان ـ پیشنهاد کردم که در کنار هم کارگاه هایی را در حوزه ی تخصصی مان راه بیندازیم. اتاقی را از دبیرستان آلفا اجاره کردیم و یک تابستان این کلاس ها آنجا برگزار شد.
وقتی آقای عزیزی فرهنگخانه را باز کرد، پس از دکتر باطنی و خانم مولوی من کارگاه های داستان نویسی و نقد و بررسی ام را آنجا شروع کردم که حدود هفت ماه هم برقرار بود، اما بعدش بیمار شدم و در بیمارستان بستری، بعد از آن هم متاسفانه فرهنگخانه تعطیل شد.
دوره ی بعدی را از شش ماه پیش شروع کردیم و الان هم ادامه دارد. دو کارگاه مجزا است، یکی بیشتر بحث و تمرین و دیگری بیشتر تدریس و تئوری. از بین کارهای دوستانی که در این کارگاه ها شرکت کرده اند، حدود شانزده داستان، خیلی خوب درآمده است و فکر کردم خیلی خوب است اینها منتشر شود به صورت یک مجموعه از یک تجربه ی مشترک.
پس چاپ کتاب هم جزو پروژه هاست؟
ـ از سه پروژه ای که فعلا در دست داریم، اولینش انتشار کتاب است. در واقع سه کتاب در این پروژه هست، اولین آن همین مجموعه داستان های کارگاه خواهد بود. بعد از آن دو کتاب از خود من، یکی رمان “بندباز آماتور” و دیگری یک مجموعه شعر که هر دو چندین سال است آماده ی انتشار هستند.
پروژه ی بعدی به روی صحنه بردن نمایش “خرده جنایت های زناشوهری” ست.
سومین پروژه هم برگزاری یک نمایشگاه عکس است. عکس های من و سیامک اسکندری و به احتمال زیاد یک همکار دیگر. سیامک هم حدود سه سال است به تورنتو آمده. در واقع فوتوژورنالیست است ولی جدای از عکاسی خبری، نگاه هنری بسیار خوبی دارد و من کارهایش را خیلی دوست دارم. ما در جریان ساخت فیلم “بوف کور” با کارگردانی مزدک طائبی با هم آشنا شدیم. سیامک عکاس پشت صحنه ی فیلم بود و من آنجا با او و تجربه هایش آشنا شدم. در زمینه عکاسی خیابان، کارهای ما زمینه و نگاه مشترکی داره با این تفاوت که نگاه من بیشتر معطوف به مردم و انسان هاست، و نگاه سیامک معطوف به خطوط و فرمها و اشکال هندسی یا زاویه ها و سایه ها.
به فاند ریزینگ اشاره کردی، یعنی برنامه ای که برای حمایت از اجرای این پروژه ها قرار است داشته باشید، کمی در این باره توضیح بده.
ـ در واقع طرح این شیوه از فاندریزینگ پیشنهاد مهردخت (هادی) و مهواره (اقهری) از دوستان کارگاه داستان نویسی بود. هدف، راهجویی برای پیشبرد فعالیت های هنری و ادبی در جامعه ایرانی بود و هست، یعنی فعالیت ها و حرکت هایی که با وجود عشق و علاقه و تخصص و تجربه یا تمام وقت و انرژی ای که صرف آن می شود، معمولا به علت کمبود امکانات و سرمایه پراکنده و کم اثر می ماند. طرح ساده و روشن است. ما از جامعه دعوت کرده ایم که با برداشتن یک گام کوچک، مسیری را برای فعالیت های هنری و ادبی مستقل هموارتر کند. چند شب پیش با مهردخت و مهواره داشتیم درباره ی محتوای برنامه مشورت می کردیم و این که چطور این برنامه را بهتر و پربارتر ارائه کنیم، و مهردخت به نکته ی خوبی اشاره کرد. گفت، «یک چیز برای خود ما باید روشن باشه و برای مردم هم باید روشن کنیم، این یک برنامه ی شب شعر و موسیقی نیست که داریم با بلیت گرون عرضه اش می کنیم، این یک برنامه ی فاندریزینگ است. برنامه ی فاندریزینگ میتونه شامل هیچی نباشه، بلکه فقط دور هم جمع بشیم، گپ و گفتی، عکسی ببینیم و بنوشیم و همین. چون کسانی که حمایت می کن و میان، می دونن زمینه ی این درخواست و دعوت چی بوده و منتظر چی باید باشن.» در هر حال، این برنامه ی کوچک قدم اول در این زمینه است. چون واقعیت این است که با درآمد احتمالی این برنامه، ما حداکثر موفق خواهیم شد پروژه ی اول را به انجام برسانیم و بعد، با درآمد حاصل از پروژه ی اول، یعنی انتشار کتاب ها، پروژه ی بعدی، اجرای نمایش را پیش ببریم، و سپس درآمد آن، سرمایه ای خواهد شد برای نمایشگاه عکس، که با توجه به عادت ها و روحیه ی جامعه، فکر نمی کنیم درآمدی داشته باشد. این یعنی یک دعوت کوچک، یک گام کوچک، و یک امیدواری بزرگ.
فکر می کنی فاندریزینگ موفق باشه؟
ـ دوستان دارند خیلی تلاش می کنند و من فکر می کنم موفق باشه. با این صحبتی هم که با تو و شهروند داریم، امیدواریم مردم بیشتر با این طرح و ضرورتش آشنا شوند. هدفِ اصلی البته، جلبِ حمایتِ دوستان و همراهان و همدلانِ همیشه نبود و نیست، بلکه بیشتر آن بخش از جامعه که کمتر می بیند و کمتر دنبال می کند، و در عینِ حال، از توانِ مالی برای چنین حمایت هایی هم برخوردار است. در این مقطع و محدوده، هم میزان حمایت محدود است، هم زمینه های بهره برداری از آن. اما میتوان امیدوار بود که با برداشتنِ این گامِ نخست، هم طرح گسترده تر شود، هم بازدهیِ آن. با پیشنهادِ مهواره و مهردخت، گامِ بعدی در این زمینه، بهکارگیریِ سرویسِ معروف «ایندی گو گو»(سرویسِ جهانیِ ویژه برای جلبِ حمایت از پروژه های مستقل هنری و ادبی و پژوهشی) خواهد بود. چنانچه این طرح به بار بنشیند، می توان به اجرای گسترده تر و بارورتر فعالیت های هنری و ادبی و همکاری های بیشتر در جمع و جامعه مان امیدوار بود
گذشته از سنت ها یا عادت های فرهنگی و اجتماعی، شاید تردیدها و پرسش هایی هم وجود داشته باشد، بر فرض همین پرسش ساده که اصلن چرا باید حمایت کرد، و از چی؟
ـ همان طور که گفتم، طرح ساده و روشن است. ما فکر می کنیم این حمایت از طرف جامعه باید باشد تا تلاش های هنری و ادبی هم پر بارتر شود. می گویم «باید»، و این واژه را دارم آگاهانه به کار می برم. جامعه ای که از هنر و ادبیاتش حمایت نمی کند، به جامعه ای می ماند که می گذارد تا جنگل ها و رودهاش خشک شوند یا درختزارها و باغ هاش را میسوزاند تا برج و پارکینگ بسازد. ما زیاد با این مقوله، نقش یا وظیفه، یعنی ضرورت حمایت از هنر و ادبیات مستقل، آشنا نیستیم، ولی با مقوله ی «گرنت» آشنا هستیم. می دانیم که نهادهای فرهنگی ـ اجتماعی یا آموزشی ای هستند که گرنت هایی در اختیار هنرمندان و نویسندگان می گذارند. این رسم در جهان غرب مدتهاست که مرسوم بوده و در طول تاریخ هم نمونه های روشنی از آن داریم. واقعیت این است که در همه جای دنیا و در تمامِ تاریخ، هنر و ادبیات در مجموع نیاز به حمایتِ جامعه و نهادهایی به نیابتِ آن داشته و همچنان هم دارد. در همین جامعه، در کانادا، بخش اعظمِ نمایش ها و فیلم های مستقل و تداوم حضورِ هنرمندانِ نام آشنا و برجسته ای که به فعالیت و آفرینش در آن زمینهها مشغولند، به گرنت ها و حمایتهای نهادهای دولتی، اجتماعی و خصوصی وابسته اند. هنرمند عزیز و ارزنده ی ما، سهیل پارسا، اگر چنین گرنت هایی نبود، نمی توانست کارش را بدون حمایت نهادهای اجتماعی و مردمی پیش ببرد. بدونِ چنین حمایتهایی، آثار هنری و ادبی هر قدر هم که مورد استقبال قرار گیرند و بهاصطلاح «بفروشند»، درآمدِ آن ها بههیچ وجه پاسخگوی وقت، انرژی، تلاش، تجربه، تمرین، و هزینه های اجرا و نشر و ارائهشان نیست. در طول تاریخ و به ویژه تاریخِ کلاسیک، خزانه های حکومتی، بر مبنای سلیقه ی شاهان و کلیسا و اشراف البته، آن گونه حمایت ها را بر عهده می گرفتند، و در دوران معاصر هم، مدت هاست که دولتها، نهادها و بازارِ جوامع مدرن این نقش را و ارزشِ بده بستانِ فرهنگی، اجتماعی و مالی را در این زمینه، شناخته و پذیرفته اند. حال، در جامعه ای که نه نهادِ دولتیِ آگاه و مسئولی وجود داشته باشد و نه بازار و نه متخصصانش به این وجه از نقشِ خود و اهمیتِ آن آشنا باشد، راه حل دیگری جز تلاش برای آشناتر کردنِ جامعه به آن نقش، باقی نمی ماند.
جامعه باید بداند و بپذیرد که هنر یا ادبیات فقط یک کالای معمولی مثل بقیه کالاها نیست. فرض کنیم همین نمایش ما، که با همبازی ام، لیلا، و چند دوست و همکار دیگر سه چهار ماه است داریم تمرین می کنیم و حدود سه ماه دیگر هم نمایشمان روی صحنه خواهد رفت. در این فاصله، ما صدها ساعت تمرین کرده ایم، یعنی در کنار کار عادی، از وقت استراحت و تفریح و خانواده و … زده ایم تا این نمایش روی صحنه برود و بر فرض سه چهار شب اجرا شود. لیلا به عنوان یک هنرمند، یک بازیگر که درسش را خوانده، تجربه و تخصص و هنر و استعدادش را دارد، باید هفته ای چهل، پنجاه ساعت کار کند برای گذران زندگی و سی ساعتی هم تمرین کند تا بعد از هفت ماه سه چهار اجرا در اختیار بخشی از جامعه قرار بگیرد. تماشاگر جدی تئاتر، یا تئاتر جدی، در اینجا نهایتا پانصد ششصد نفر است. نمایش های مستقل، در نهایت هر چه درآمد داشته باشد، حداکثر یک گوشه از هزینه های فنی و اجرایی را می گیرد و جواب این انرژی و سالها تجربه و تخصص را نمی دهد. یا بر فرض کتابی که منتشر می شود. هر کتابی حاصل سال ها تجربه و مطالعه و پژوهش و حس و دقت و رنج و تلاش ذهنی است. یا هر اثر هنری دیگری. خب، این ها چه ربطی به جامعه و زندگی روزمره اش دارد؟ ربط خیلی روشنی. ما یک وقت هایی نمی دانیم چه چیزهایی در زندگی وجود دارد و به ما لذت می دهد و یا به ما کمک می کند، می آموزاند، آرامش می دهد، متوازن تر، آگاه تر، و انسان تر و سالم ترمان می کند. از فرهنگی که به آن افتخار می کنیم یا یاد می گیریم یا زبانی که بچه ها مان یاد می گیرند، همین نشریه ای که شما منتشر می کنید، خبرهایی که ازش آگاه می شویم، ارتباط های فکری و حسی ای که با هم داریم، همه ی اینها به هم وابسته است. هویت جامعه ما، همان قدر که به بازار و دانشجویان و بر فرض پزشکان و وکلا و متخصصان دیگرمان وابسته است، به هنر و کتاب و نشریات و موسیقی مان هم وابسته است. هم باید این وابستگی را احساس کنیم و هم حمایتش کنیم. تخصص های معمول، در جامعه جواب خودش را می دهد، ما بیمار می شویم، می رویم پیش پزشک، دارو می گیریم، می پردازیم و معالجه می شویم. گرسنه می شویم، می رویم به سوپر مارکت و رستوران و می پردازیم و سیر می شویم، اما برای هنر و ادبیات و دانش، که به آن هم نیاز داریم، ذهنی و روانی و فرهنگی و اجتماعی، یا نمی پردازیم یا آنچه می پردازیم نه تکافوی زمینه های آفرینش را می کند نه پیشبرد آن را. جامعه هنوز خیال می کند هنرمند و نویسنده «برای دل خودش» کار می کند و تخصص، تجربه، دانش و تلاش او را جدی نمی گیرد. بنابراین بخشی از جامعه که کار ادبی و هنری جدی می کند، باید دو برابر کار و تلاش کند. هم به گفته ی سعدی «کار گِل» برای گذران زندگی، و هم در کنار آن، تلاش جانفرسا برای بهره گیری از تخصص و تجربه و هنر و استعداد و علایقش. این چندبرابر کار کردن گاهی نتیجه می دهد، یعنی ما با هزار تلاش بالاخره موفق می شویم کاری بیافرینیم و ارائه دهیم، اما اغلب نه آنطور که استعداد و توانش را داریم یا جامعه نیاز دارد. در نتیجه می رسیم به همین اصل و واقعیت، این که جامعه باید حمایت کند و پاسخش را هم بگیرد. بیایید اسم این حمایت جامعه را هم گرنت بگذاریم. همان هم هست. وقتی اینجا دولتی برای حمایت وجود ندارد، و سرمایه ای هم وجود ندارد، جامعه باید نقش خودش را بشناسد و از هویت فرهنگی اش حمایت کند. این طرح ها، در واقع می تواند و باید گونه ای جایگزین یا همراهِ سرویس های رسمی تر، یعنی همان «گرنت»هایی باشد که دوایرِ دولتی یا نهادهای اجتماعی برای حمایت از هنرمندانی که آثارِ خود را به زبان های رسمیِ کانادا اجرا یا منتشر می کنند، در اختیارِ آنان میگذارد. متاسفانه چنان امکاناتی برای زبان های غیر رسمی یا مخاطبانِ محدود به اقلیت های ملی، موجود نیست، یا بهسادگی قابل دستیابی نیست.
هیچ وقت فکر نکردی که به انگلیسی کار کنی؟
ـ من مسیر زندگیم به آن سو پیش نرفته. مشکلی با زبان انگلیسی نداشتم، می دانی که رشته ی تحصیلی ام در اینجا هم ادبیات انگلیسی بوده، ولی هیچ وقت به آن مسیر فکر نکردم؛ تصمیمی که سهیل پارسا سال ها پیش گرفت و در مسیر خودش خیلی هم تصمیم خوبی بود و موفق شد و یا جوانان موفق و با استعدادی مثل ستاره دل زنده، تارا گرامی و مانند آنان. یک شیوه کار به آن شکل است، و یکی هم به این صورت و مسیری که من و امثال من رفته ایم. ضمن اینکه جامعه ی ما همچنان رو به گسترش است. هر روز مهاجران جدیدی دارند می آیند. چیزی که ما در این جامعه دوست داریم، چند فرهنگی بودن آن است که یک گوشه ی آن این است که بخشی از این خرده فرهنگ ها در کنار هم بتوانند زنده بمانند. و اما شما این سئوال را از من که سی سال است ساکن تورنتو هستم می توانید بکنید، ولی بر فرض از همکارم لیلا که دو سال پیش به اینجا آمده نمی توانید بکنید. نه از او و امثال او، نه از آن بخش از جامعه که به تلاش های فرهنگی به زبان خود و سیراب شدن از همان فرهنگ و زبان نیاز دارد.
نمایش خرده جنایت های زناشوهری چه ویژگی هایی داشت که برای اجرا انتخاب کردی؟
ـ این نمایش خیلی نمایش خوبیست. در چند سال گذشته در ایران هم خیلی معروف شده. همین الان در ایران روی صحنه است و در دهه گذشته هم چندین اجرای مختلف از آن شده. یک تله تئاتر هم از آن درست شده. کاری ست که از همه نظر با استقبال زیاد روبرو شده. اثر نمایشنامه نویس و رمان نویس مشهور فرانسوی ـ بلژیکی است و ترجمه شهلا حائری. نمایش پر تحرک و چند لایه ایست که با محور قرار دادن رابطه ی یک زن و شوهر در چهارچوب یک طرح جذاب معمایی، چندین مسئله ی بسیار ملموس و مهم در روابط انسانی، عاطفی، فرهنگی و اجتماعی را زیر ذره بین گذاشته. بعد از «زنی با سگ ملوسش» که دو سال پیش اجرا شد، از این کار و از همکاری با لیلا شمشیری راد که بازیگر بسیار خوبی ست، فوق العاده لذت می برم و با تکیه بر تلاش های او و ناصر ولدخانی و دوستان و همکاران دیگر، به اجرای موفقی از این اثر بسیار امیدوارم.
حرف آخر
ـ حرف آخر این که از نشریاتی مثل شهروند که همیشه حامی برنامه های فرهنگی، ادبی، هنری بوده، (حامی اغلب برنامه ها و فعالیت های من که بوده و مطمئنم که از دیگران هم همین حمایت را کرده است)، انتظار می رود که بیشتر به زندگی و هویت فرهنگی ـ اجتماعی این جامعه، و خبررسانی و گزارش دهی از رویدادها و فعالیت های هنری و ادبی شهر توجه داشته باشد. نسل جوان اینجا دارند خیلی کار می کنند و شایسته دیده شدن هستند. نسل تازه ی هنرمندان، نویسندگان، پژوهشگران و منتقدان ما در این شهر رو به رشد و باروری اند و باید کاری کرد که در تولیدات ادبی ـ فرهنگی نشریه همکاری کنند، یعنی یک رابطه ی دوسویه با آنها برقرار شود. در همین شهر ما، از یک سو داستان نویسی مانند مرضیه ستوده حضور دارد، یا فرشته مولوی، ایرج رحمانی، و از سوی دیگر آیدا احدیانی، یا (از کسانی که من آثارشان را خوانده ام) مهدی گنجوی، مرجان نعمت طاووسی، و…، یا شاعرانی مثل ساره سکوت، و چندین و چند هنرمند و نویسنده و شاعر و منتقد و مترجم و …، از نسل های مختلف، که می توان و باید آنها را دید، شناخت، شناساند، و معرفی و بررسی کرد و کنار هم نشاند، با تجربه هاشان آشنا شد و به آنها و جامعه کمک کرد تا با هم پیوند یابند. این هنرمندان و تلاشگران بخش اصلی حیات و هویت ماندگار جامعه اند، و رسانه های جدی فرهنگی و اجتماعی، نمی توانند و نباید نادیده شان بگیرند. خب، لحنم شاید کمی انتقادی به نظر برسد، که البته هست، اما انتقاد و خطابم تنها به شهروند نیست. از شهروند انتظار بیشتری می رود و دارم، چرا که سابقه و هویتش اهمیت دارد، اما رسانه های دیگر و بخش های دیگر جامعه هم به نوبه خود و در وجه های مختلف، مسئولند و مسئولیم.
فاندریزینگ شنبه ۲۷ جون ۲۰۱۵ ساعت ۷ تا ۱۰ شب در بنیاد پریا برگزار می شود.
برنامه شامل نمایش خوانی بخش های کوتاهی از نمایش “خرده جنایت های زن و شوهری”، اجرای موسیقی توسط مهدی رضانیا و همکارانش، داستان و شعرخوانی، اسلایدشوی عکس، خوراکی های سبک و نوشیدنی و دیدار و گفت و شنید خواهد بود و بهای بلیت یا «همیاری» آن ۶۵ دلار است.
قهرمان می گوید: هدف ما، دوستان و حامیان همیشگی این برنامه ها نیستند، هدف بیشتر آن بخش از جامعه است که کمتر با این برنامه ها و فعالیت ها آشنا هستند و کمتر توجه می کنند، و در کنارش این امکان مالی را دارند که از این تلاش ها حمایت کنند.
در این برنامه، در کنار مهردخت و مهواره، دوستان دیگری هم برای برگزاری برنامه دارند زحمت می کشند. بنیاد پریا، لطف کرده و سالن و امکاناتش را رایگان در اختیار ما گذاشته. امیدوارم برنامه هایی به این شکل راه بیفتد و جامعه هم احساس رضایت کند و بتوانیم جای خالی حمایت های دولتی و گرنت هایی را که نداریم پر کنیم، و در مقابل، ما هم بتوانیم کارهای بهتر و پربارتری ارائه کنیم.
برای اطلاعات بیشتر درباره این برنامه از صفحه فیس بوک آنها دیدن کنید:
سلام آقا ساسان
با امید سلامتی و خوشبختی.من کریم هستم. از ارومیه. یاد آن روزهابه خیر.با توو ایرج امینی. باهم تاتر کار می کریدم. از اینکه تورا دوباره تو اینترنت دیدم بعد از این همه سال بسیار خوشحال شدم. باز هم مثل همیشه دوست داشتنی و مهربانی. خدا یار و یاور تو باد.
با آرزوی سعادت و سلامتی
Güle-güle
Karim Rismankar