شاید هم یک و نیم.
در گوشه ای از میخانه
پشت یک در چوبی
بجز ما دو نفر کس دیگری نبود.
چراغ نفتی سوسو میزد
و آن سوی در
می فروش از خستگی به خواب فرورفته بود.
هیچ کس ما را نمی دید
و ما چنان برانگیخته
که هوش از سرمان گریخته بود.
اندک جامه ای به تن داشتیم، نیمه گشوده،
چرا که تیرماه بود و گرما خدایی می کرد.
نشئه گی تن
میان جامه های نیمه گشوده
و تصویری از سودایی برهنه و پرهراس
که بیست و شش سال آزگار را پیمود
تا سرانجام در این شعر
به آرامش رسید.