معلوم بود پس از ده سال وقتی شیش تا ابرقدرت خارجی با یک ابرقدرت داخلی بنشینند دورهم و حرف بزنند به یک نتیجه ای می رسند.
بنده ای که ابرقدرت نیستم دیروز به خاطر یک اختلاف کوچک، چند دقیقه با خانمم صحبت کردم و به نتیجه رسیدم، وای به حال کشورهای پنج به اضافه یک و ایران که همه شون ماشالا هزار ماشالا ابرقدرتند.
دیروز خانمم هوس کرده بود آبگوشت درست کنه و من می گفتم چند وقته کتلت نخورده ایم، کتلت بیشتر می چسبه.
اختلاف نظر بالا گرفت وبا وجود آنکه میز گرد توی خانه نداریم یک جوری دور میز مستطیل شکل آشپزخانه مان نشستیم که گرد به نظر بیاید و شروع کردیم به بحث کردن.
مذاکرات مان خیلی سریع به نتیجه رسید. یعنی من گفتم آبگوشت نون سنگک یا تافتون می خواهد که فعلا بهش دسترسی نداریم، با این نان هایی هم که نانوایی ها و سوپرهای دور و بر منزل ما دارند، کتلت را راحت میشه خورد. خانمم خندید وگفت راست میگی ها، چرا به فکر خودم نرسید و غائله خاتمه پیدا کرد!
مذاکرات قدرت های بزرگ با ایران هم خدا را شکر با طرح یک پیشنهاد ساده، دارد به نتیجه می رسد.
یکی از وزاری خارجه این شیش تا کشور (کدومشون ؟، به ابوالفضل نمی دانم وگرنه شما که غریبه نیستید، بهتان می گفتم) پیشنهاد داده “چطوره یک بخش هایی از توافقنامه محرمانه باشد و بین خودمان بماند؟” و بقیه هم گفته اند عجب فکر خوبی، واسه چی اعصاب مردم ایران را خراب کنیم و بهشون بگیم چی دادیم و چی گرفتیم؟ ده سال عذابشون دادیم بس نیست؟ کم گرفتاری و بدبختی و فکر و خیال دارند که این را هم بهش اضافه کنیم؟ بذار خوش باشن مادرمرده ها و بریزند توی خیابان شادی کنند. هرچی باشه آدمیزاد احتیاج به شادی و نشاط هم داره آخه …!
ماچ و صلوات …
جگر آدم آتش می گیرد وقتی می بیند این تمدن لعنتی چه رسوم خوبی را از ما ملت گرفته است.
زمان قدیم وقتی اختلافی بین دو یا چند نفر پیش می آمد، ریش سفیدها آنها را دوره می کردند،کمی از اینطرف و آنطرف حرف می زدند، از بخشش و بزرگواری سخن می گفتند، کمی نصیحت شان می کردند و بعد می گفتند، صلوات بفرستید، همدیگر را ماچ کنید و تمامش کنید. آنها هم چهار تا ماچ رد وبدل می کردند، صلواتی می فرستادند و تمام می شد.
متاسفانه امروزه این رسوم خوب دیگر کارساز نیست. مثلا همین ۱۰۰ میلیارد دلای را که در زمان پاک ترین دولت تاریخ مان گم شده است، شده باعث یک دلخوری بزرگ.
همه در این مورد نق می زنند، سئوال می کنند و توی دل شان هم که شده اعتراض می کنند و می پرسند آخه اینهمه پول چی شده؟ و هرچقدر هم که ریش سفیدها می گویند ول کنین بابا، مثل چرک کف دستی که میاد و میره، یه پولی اومده و بعدش هم طبق معمول گم شده، صلوات بفرستید وکشش ندید، ولی مگر مردم ول کن هستند؟ هر روزنامه و سایت خبری را که نگاه می کنی، خبری و تفسیری در اینمورد نوشته.
دوره آخرالزمانه دیگه. حرف بزرگ ترها هم دیگر موثر نیست. یعنی دنیایی شده که ماچ و صلوات هم دیگه اثر خودش را از دست داده و چنین دنیایی انصافن، به درد عمه آدم می خوره!
زندگی وارونه …
بالاخره سعادتی دست داد که ما هم با دو تا فرانسوی شام بخوریم. بستگان ما از فرانسه به دیدارمان آمده بودند و دو تا از دوستان فرانسوی شان هم که شنیده بودند ما خیلی دیدنی هستیم! آمده بودند که ما را ببینند.
آقا این مادرمرده ها در عمرشان ته چین نخورده بودند. خوردند و تعریف کردند و تا دستور پخت آن را نگرفتند، نرفتند.
سر میز شام صحبت از یکنواختی زندگی و اینجور چیزها شد. یکی از آنها می گفت ما برای ایجاد تنوع در زندگی گاه کارهایمان را وارونه انجام می دهیم. مثلا اگر چپ دستیم با دست راست کارهایمان را انجام می دهیم و اگر دست راستی هستیم، با دست چپ می نویسیم و با چشم چپ می خوانیم!
اگر از دست کسی عصبانی بشویم بهش راست راست نگاه می کنیم و خودش می فهمد که این راست راست نگاه کردن از صدتا چپ چپ نگاه کردن هم بدتر است و و و…
می گفت: غذا خوردن مان را نیز به همین ترتیب معکوس انجام می دهیم شب ها صبحانه می خوریم و صبح ها شام و در نتیجه با این وارونه فکر کردن، زندگی مان بدون کوچک ترین خرجی متنوع می شود.
با خنده به ایشان گفتم بدبختی اینجاست که ما همه کارهایمان وارونه هست، اگر دوباره وارونه اش کنیم، روی حساب ریاضی که منفی در منفی می شود مثبت، لطفش را از دست می دهد.
مثلا معتقدیم بهشت زیر پای مادران است اما به مادرانی که فرزندشان کشته شده حتی اجازه نمی دهیم بپرسند بچه ما را کی کشت؟
امام اول مان برای نشان دادن شأن معلم گفته است کسی که یک کلام به من یاد بدهد مرا بنده و برده خود کرده است، اما با وجود اعتقاد به همین کلام، معلمان مملکت مان را در محرومیت کامل از مواهب زندگی امروزه نگاه می داریم.
وقتی از تنگی معیشت به تنگ می آیند و راه پیمایی سکوت برگزار می کنند فورن یاد ضرب المثل “سکوت علامت رضاست” می افتیم و با خنده به آنان می گوئیم شما ها که اینقدر راضی هستید که صدایتان درنمی آید تشریف ببرید منزل و استراحت کنید، اگر هم حرف بزنند و شعار بدهند که: حقوق با ریال است، هزینه با دلار است که خب دیگه، اون میشه اقدام علیه چی چی و چی چی و باید باهاش برخورد کرد!
آدم های دو رویی که ظاهر و باطن شان فرق می کند زیاد دیده اید، اما گیاه دو رو حتمن ندیده اید؟
این گل را می شناسید؟ بنفش کم رنگ است اما ریشه اش زرد زرد و خوردنی.
خشک که شد پودرش می کنیم و به آن می گوئیم زردچوبه. یکی از ادویه های پرمصرف در همه آشپزخانه هاست.
شاید برای مردم دنیا عجیب باشد گیاهی که ظاهر و باطن اش فرق می کند، یعنی گل اش بنفش باشد، اما ریشه اش زرد پررنگ. اما برای ما ایرانی ها چیز عجیبی نیست. ما از این عجیب ترش را هم دیده ایم. دولتی داشتیم که اسم ظاهری اش پاک ترین دولت تاریخ بود، اما ریشه اش اختلاس بود و فساد!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.
نکته های ظریف وزاویه دیدتان را تحسین میکنم
شاد وسلامت باشید
من هم گاهی طنزی مینویسم البته نه در آن سطح واگر بخواهید برایتان میفرستم