شماره ۱۲۱۷
آقای خاتمی سرانجام به میام، نمیام و شاید بیام، شاید نیام خود پایان داد و به عنوان رقیب آقای احمدی نژاد وارد میدان شد. با داغ شدن بحث انتخابات ریاست جمهوری، من به این فکر افتاده ام که چرا زنبورهای عسل رئیس جمهور انتخاب نمی کنند و با دیدن اینهمه پیشرفت و تمدن در دنیا، به همان سیستم قدیمی حکومت خود چسبیده اند؟
موجودات باشعوری که از گل و گیاه ماده ای به شیرینی و سودمندی عسل استخراج می کنند، عقل شان نمی رسد که جمهوری بهتر از پادشاهی است؟ نمی دانند که رئیس جمهور را میشود عوض کرد ولی پادشاه را نه؟
مشکل من در مورد سیستم حکومتی زنبورهای عسل ادامه داشت تا اینکه بالاخره موریس مترلینگ، این معما را برایم حل کرد.
می دانید که مترلینگ تمام عمرش را صرف مطالعه زندگانی مورچه ها و موریانه ها و زنبورهای عسل کرده است و حرفی را که می زند گرچه فارسی نمی گوید، آدم می فهمد و قبول می کند.
نمیدانم چند شب پیش من رفته بودم به خواب مترلینگ؟! یا او آمده بود به خواب من که خلاصه کلی باهم گپ زدیم. وقتی سئوالم را با او در میان گذاشتم گفت: ببین جان من، زنبورها، وقت و حوصله مبارزات ساختگی و الکی انتخاباتی را ندارند، آنها می گویند آدم! به جای اینکه وقتش را صرف این جنگولک بازی های الکی کند، بهتر است یک من عسل تولید کند که به درد مردم بخورد.
زنبورها موجوداتی هستند با شعور، جهاندیده و متفکر که چون به همه جای دنیا پرواز می کنند، می بینند و می دانند که پشت پرده انتخابات چه کلک هائی می زنند، چه حقه بازی هائی می کنند و چه شامورتی بازی هائی صورت می گیرد.
مترلینگ می گفت: زنبورها می دانند اگر کاندیداها هنگام مبارزات انتخاباتی وعده آوردن نفت سر سفره مردم را می دهند، بعد از انتخابات می گویند اگر نفت سر سفره مردم باشد بوی ناراحت کننده آن اشتها را کور می کند!
زنبورها دیده اند که کاندیداها قبل از انتخاب شدن، پیرزن ها و بچه های شیرخواره را بغل می کنند و می بوسند، اما بعد از انتخابات مونیکا لوینسکی ها را در آغوش می گیرند و زیردندانی میگویند خدا را شکرکه رسیدم به قسمت خوب مبارزات!
زنبورها سرنوشت کشورهائی را دیده اند که نوع حکومتشان را عوض کرده اند و اینک یکی توی سر خودشان می زنند و یکی دیگر هم توی سر خودشان!
مترلینگ برای من فاش کرد و گفت:
یکی از زنبورهای کارگر یک بار به من گفت: آقای مستر مترلینگ، نکته ای را خصوصی به شما می گویم ولی خواهش می کنم توی کتابتان ننویسید که برای ما حرف در بیاورند، پادشاهی خوب از جمهوری بد بهتر است! مترلینگ جواب داده بود به شرط آنکه پادشاه فقط به فکر کشتن و کور کردن و غارت نباشد و در کار مجلس زنبورها دخالت نکند. زنبور ناقلا که گویا خیال به دست گرفتن قدرت را داشته است، جواب داده بود، گرچه سخت است ولی من سعی خودم را خواهم کرد!
دانشکده هنرهای زیبا را پشت و رو کرده اند!
اخیراً هموطنانمان ابتکاری به خرج داده اند و کاغذ دیواری هایی با عکس های هنرمندان محبوب مردم ساخته اند که ظاهراً خیلی هم مورد استقبال قرارگرفته است.
این عکس ها، با آنچه آدم در سریال های ایرانی می بیند، زمین تا آسمان فرق می کند. در عکس، زیبا هستند و در سریال، زشت!
دلم طاقت نیاورد و زنگ زدم به یکی از دوستانی که دست اندرکار تولید سریال است و پرسیدم آقا جریان چیه؟ عکس هنرپیشگان را که می بینی، همه زیبا هستند، اما در سریال، اکثراً نازیبا، چرا؟
خندید و گفت آقا جان این یک علمه. اسم دانشکده هنرهای زیبا را شنیده بودی؟ گفتم معلومه که شنیده بودم. خندید وگفت حالا همان دانشکده را پشت و رو کرده اند! در این دانشکده، به گریمور یاد می دهند که چگونه از یک زن زیبا موجودی بسازد که مردم را یاد بدهکاری هایشان بیندازد!
پرسیدم آخر چرا باید موجود زیبائی را که خداوند خلق کرده است، زشت و ناپسند نشان داد؟ یعنی باید در خلقت خدا دست برد؟ جواب داد حضرت آقا سریالی که باید پر از صحنه های غم و درد وگرفتاری و ضجه و مویه و ناله و اشک و آه و حسرت و غم و جنازه و قبرستان و مرده شویخانه باشد که جای یک زن زیبا نیست و با خنده گفت حالا من یک سئوال از جنابعالی دارم. گفتم بپرس. پرسید حالا مگر تو بیکاری یا مرض داری که سریال ایرانی تماشا کنی؟ دیدم راست میگه ها، عقلم به اینجا نرسیده بود….!
پاورقی جدید شهروند: عروسی آدم و حوا
بخش یازدهم و پایانی
آدم و حوا از دست همنوعان خود گریختند!
در شماره های گذشته در مورد تبعید آدم و حوا به کره زمین، برنامه ریزی های وسیع آدم برای آینده، و ریزه کاریهای زندگی آنان در این دنیا توضیح دادیم و رسیدیم به اختلافات آدم و حوا بر سر مهریه و شیربها و جشن عروسی و و و…و اینک دنباله داستان …
میلیون ها سال بعد از آن بگومگوها و قهر و آشتی ها، محققان اینک ثابت کرده اند که آدم و حوا همه مردم حتی نویسنده این سرگذشت را سر کار گذاشته بودند و بدون آنکه یک نفر را به جشن عروسی خود دعوت کنند، ازدواج کرده اند!
محققان می گویند حاملگی حوا بدون هیچ مشکلی به زایمان انجامیده است. برخی از محققان حدس می زنند که دوران حاملگی خانم ها در آن دوران به جای ۹ ماه و ۹ روز و ۹ ساعت فقط ۹ روز و ۹ ساعت و ۹ دقیقه بوده و معتقدند به همین جهت آدم و حوا توانسته اند ظرف مدت کوتاهی دنیا را پر از جمعیت کنند؟!
به قرار اطلاع، طی دوران کوتاه حاملگی، آدم مثل پروانه دور حوا می گشته و از او پذیرائی می کرده، ناهار جوجه کباب نپخته، با سالاد، شام کباب قفقازی خام با آلوچه، بین ناهار و شام هم هویج شسته نشده. آدم معتقد بود هویج اگر شسته شود ویتامینش از بین می رود و به حوا می گفت همین جوری خاصیتش بیشتر است! حوا حتی پرتقال را درسته و پوست نکنده می خورد که یک سرسوزن از ویتامینش به زمین نریزد.
یکی از مورخان نوشته است که ویارهای حوا، گرچه عجیب و غریب بود، آدم همه را با میل و علاقه فراهم می کرد. فقط روزی که حوا هوس تخم کبوترکرد، بینشان کمی بگومگو شد.
مورخان می نویسند پس از آنکه آدم ویارانه حوا را تهیه می کند و می آورد حوا با دلخوری می گوید من هوس تخم کبوتر کرده ام، تو برایم تخم گنجشک آورده ای؟ آدم می خندد و می گوید این حرف رو نزن دختر، بهت می خندند، کدوم گنجشکی تخم به این بزرگی می کند؟ و حوا ناراحت پاسخ می دهد و کدام کبوتری تخم به این ریزی می کند؟
آدم باز هم با خنده می گوید شاید باورت نشود، از صد تا درخت بالا رفته ام، توی لانه صد تا کبوتر سرکشیده ام، هیچکدام تخم نکرده بودند. آخرسر هم دست به دامن اون کبوتره شدم که پیش تو درس می خواند و تو به او ادا و اطوار یاد می دادی. دو ساعت هم پشت در لانه اش نشسته ام و التماس کرده ام تا این تخم را کرده است.
حوا با عشوه می گوید، دیگه چرا التماس؟ آدم پوزخندی می زند و می گوید: بازارگرمی می کرد و می گفت ندارم بابا، مگه زوره؟! و بالاخره هم به خاطر آشنائی و برای این که روی من را زمین نیندازد این تخم کوچک را کرد ….
نوشته اند که با وجود همه این توضیحات، و مدارک محکمه پسند، حوا به کوچک بودن تخم کبوتره ایراد می گرفته و می گفته من که باورم نمیشه این تخم کبوتر باشد.
بالاخره آدم از کوره در می رود و می گوید الان میرم کبوتره را می گیرم و می آرم اینجا، خودت اندازه بگیر؟! سرانجام، حوا رضایت می دهد و بگومگو به خیر و خوشی پایان می پذیرد.
دانشمندان می گویند حوا قبل از اولین وضع حمل، خیلی نگران بوده است و از نبودن یک کلینیک آبرومند شبیه کلینیک های بهشت می نالیده، ولی آدم دلداریش می داده و می گفته: اصلا فکرش را هم نکن. این قلوه سنگ را تیزکرده ام که اگر زایمان طبیعی صورت نگرفت، سزارینت کنم! خوشبختانه هابیل و قابیل صحیح و سالم و بدون احتیاج به سزارین به دنیا آمدند، رشد کردند و تربیت شدند.
بدیهی است سیستم تربیت بچه در زمان آدم و حوا با سیستم تربیت در زمان ما فرق می کرد.
آن موقع پسرها را مرد کار بار می آوردند نه برای قر دادن و سوپراستار شدن! به عنوان مثال اگر حوا به هابیل یا قابیل می گفت: مامان جون بپر بالای درخت یک کمی گردو بچین واسه ناهار فسنجون درست کنم و او گوش نمی کرد، حوا اول به زبان خوش چند تا اردنگی می زد توی گوشش! و اگر بازهم به نتیجه نمی رسید آنوقت با سنگ و چماق می افتاد به جانش و خدمتش می رسید.
اینکه همین سیستم تربیتی موجب قتل هابیل به دست قابیل شد یا علل دیگری داشته هنوز در دادگستری های جهان در دست بررسی است.
سرعت زاد وولد بین بچه ها، نوه و نتیجه ها و نبیره های آدم و حوا، خود آنها را نیزحیرت زده کرده بود. رویشان را برگرداندند دیدند دنیا را پر کرده اند از موجودات دوپا. خیلی از بچه ها و جوانهائی را که می دیدند، اصلا نمی شناختند. تنها بعضی از آنها برای آدم و حوا سری تکان می دادند یا حداکثر یک هِلوئی می گفتند و رد می شدند. همینطور دختر و پسر بود که دستشون دور گردن هم بود و می رفتند توی غارها!
برخی از محققان می گویند مدتی نگذشته بود که دنیا چنان شلوغ و شیرتوشیر شد که آدم و حوا سررشته کار از دستشان در رفت و از دست اعوان و انصار خودشان به قاره ای ناشناخته فرار کردند به طوری که دانشمندان دویست میلیون سال است دنبال آنها می گردند و پیدایشان نمی کنند!
محققان می گویند آدم و حوا هنوز هم بر سر چیدن و خوردن سیب با هم دعوا دارند. آدم می گوید تو مرا وسوسه کردی وگفتی بخور، و حوا جواب می دهد منکه یادم نیست دویست میلیون سال پیش چه گفته ام، ولی فرض کنیم که من گفتم، تو چرا گوش کردی؟ آدم عاقل که به حرف زنش گوش نمی کند! ظاهراً این بگومگوی خانوادگی تاپایان عالم ادامه خواهد داشت…..
پایان
ایمیل نویسنده :
mirzataghikhan@yahoo.ca