شهرام تابعمحمدى
یک سال از بىاعتبارترین انتخابات سه دهه از حاکمیت جمهورى اسلامى و از ظهور اولین جوانههاى تغییر در چارچوبهاى سیاسى ـ اجتماعى ایران گذشت. در این مطلب مىخواهم از این فرصت استفاده کنم و به نقد و بازنگرى در ضعف و قوتهاى جنبش سبز و در وحله اول به شاخصهاى تحول فکرى نسل جوان ایران بپردازم.
جنبش سبز حاصل یک رشد فکرى مخفیانه و بطئى در درون نسل جوان ایرانى بود. رشدى که نهتنها از دید حاکمان جمهورى اسلامى پنهان ماند بلکه حتا توجه نیروهاى اپوزیسیون را هم بهخود جلب نکرد. تصویرى که بهوسیله روشنفکران و هنرمندان ایرانى از این نسل بهدست داده مىشد تصویرى تیره از فسادى بود که جمهورى اسلامى باعث و بانى آن شده بود. تصویرى که تصادفاً کانون توجهش بر روى زنان بود: از دختران فرارى گرفته تا روسپىگرى اجبارى و قاچاق دختر به دبى. حتا وقتى از اعتیاد حرف بهمیان مىآمد باز اعتیاد در بین دختران موضوع اصلى بود. این تصویر عموما صحیح، دقیق، و منصفانه بود و هنوز هست، اما امروزه فهمیدهایم که اشکال آن در ناکامل بودنش است. در دو دهه گذشته، با چند استثنا، به هیچ اثر تحلیلى یا هنرى برنمىخوریم که اشارهاى به سوى دیگر این سکه یعنى جوانههاى یک تحول فکرى بنیادین در جامعه جوان ایران کرده باشد. نمونههاى این تصویر آنقدر زیادند که مىتوانم خواننده را با اطمینان به هر مطلب یا اثر هنرى که در دو دهه گذشته با موضوع مشکلات اجتماعى ایران نوشته یا ساخته شده است ارجاع دهم. چند استثنایى را هم که ذکر کردم بیش از همه به ساختههاى کیارستمى برمىگردد که هنوز از سوى نیروهاى سیاسى سنتگراى اپوزیسیون تنها به دلیل شعارى ـ سیاسى نبودن ساختههایش مورد هجوم قرار مىگیرد. چند مثالى که در این زمینه مىتوانم بیاورم جوان ساده و بیسواد روستایى است که در «زیر درختان زیتون» با زبانى که سادهتر از آن نمىشود لزوم برابرى طبقاتى را مطرح مىکند، یا پیرزن قهوهچى کُردى که بنیادىترین المانهاى فکرى فمینیسم را در «باد ما را خواهد برد» بیان مىکند، و یک زن روسپى که با ظرافت یک پژوهشگر حرفهاى در «ده» بنیادهاى نظام زناشویى سنتى ایرانى را به زیر سئوال مىبرد. همینجا بگویم که همیشه معتقد بوده و هستم که چپ سنتى ایران یک معذرتخواهى بزرگ و اعاده ی حیثیت به کیارستمى بدهکار است. فرهنگ لغات اپوزیسیون سنتى ایران دفترچه کوچکى است که با چند «مرگ بر» و «نابود باید گردد» پر شده است. هر مانیفستى که با کلماتى خارج از محدوده ی این دفترچه کوچک نوشته شده باشد براى اپوزیسیون غیرقابل فهم است و هرچه غیرقابل فهم باشد محکوم به «نابود باید گردد» است.
برگردیم به تصویر ناقصى که صحبتش بود. این تصویر ناقص بهنوبه خود منجر به یک کجروى فاحش در کنکاش در رویکرد فکرى و اجتماعى نسل جوان از طرف پژوهشگران اجتماعى و بهخصوص نیروهاى سیاسى اپوزیسیون شد. این کجروى بهحدى بود که تظاهرات چند صد هزار نفرى جوانان و پیشتازى زنان در آنها، نیروهاى اپوزیسیون را همانقدر شوکه کرد که جمهورى اسلامى را. امروز با گذشت یک سال از پرده برون افتادن این تحول فکرى مىتوان روى چند جنبه اصلى این تحول انگشت گذاشت.
جنبش پُست ایدئولوژیک
احتمالا مهمترین مشخصه این تحول پُست ایدئولوژیک بودن آن است. تا پیش از این در ایران، به تبع دیگر جنبشهاى انقلابى در جهان، ایدئولوژى بر عمل تقدم داشت. اعتقاد بر این بود که اول باید بهیک جهانبینى بىنقص دست پیدا کرد که بتوان بر اساس آن به تبیین و تحلیل جهان پرداخت. بعد، این جهانبینى را مبناى عمل براى تغییر جهان از اینى که هست به آنى که باید باشد قرار داد. شالوده ی این تفکر بر این بود که تنها یک راه نجات براى رستگارى بشر وجود دارد. گروهى این راه را مارکسیسم مىپنداشتند و دیگرانى اسلام. هریک از این دو گروه خود به چندین زیرمجموعه تقسیم مىشدند که بهرغم اختلافات نظرىشان، در اعتقاد به اینکه تنها یک راه نجات ـ آنى که آنان تبلیغش را مىکردند ـ وجود دارد شبیه بودند. این اعتقاد آنها را، صرفنظر از اینکه مسلمان بودند یا مارکسیست، وامىداشت تا جامعه را به دو گروه مومن و کافر تقسیم کنند. مومنان آنانى بودند که به راه نجاتى که اینان پیش پاىشان مىگذاشتند ایمان مىآوردند و کافران همه دیگران.
نسل جوانى که جنبش سبز را بهپیش مىبرد در چنین جو سنگین ایدئولوژیکى بزرگ شده است. این نسل از دو جبهه ـ اما با یک سلاح ـ مورد هجوم واقع شد. یک سو جمهورى اسلامى بود که بهلحاظ ایدئولوژیک فقیرتر و بىبارتر از آن بود که بتواند آنها را با منطق و استدلال بهدنبال خود بکشاند. در جبهه مقابل هم نسل پیشین ایستاده بود که اگرچه با تمام وجود با جمهورى اسلامى مخالف بود، اما با همان سلاحى مىجنگید که جمهورى اسلامى به آن مجهز بود یعنى ایدئولوژى. گیرم این ایدئولوژى نقطه مقابل آن یکى بود. نسل جوان این را دریافت که جواب یک ایدئولوژى مطلقگرا از نوع جمهورى اسلامى نمىتواند ایدئولوژى مطلقگراى دیگرى باشد اگرچه از بیخ و بن با اولى مخالف باشد.
اپوزیسیون سنتى ایران بیش از سى سال فرصت داشت تا جمهورى اسلامى را بهزیر بکشد، اما به دلایل زیادى که موضوع این مطلب نیست در این کار موفق نشد. این سى سال در عین حال فرصتى براى نسل جوان ایران بود که با هشیارى به این نکته پى ببرد که همانقدر که بهشکست کشاندن جمهورى اسلامى دشوار است درگیر شدن با یک نظام عقیدتى دیگر ـ مسلمان یا مارکسیست ـ که جامعه را به مومن و کافر تقسیم کند مىتواند ناممکن باشد. این بود که راه حل سومى برگزید: حکومت غیر ایدئولوژیک!
اما این تحول فکرى بىتاثیر از پیشآمدهاى جهانى نبود. مهمترین اینها سقوط شوروى بود که این نسل را نسبت به بنیادىترین مبانى اعتقادى نسل پیشین دچار تردید کرد. در این زمینه که ایدئولوژىهاى انقلابى نسل پیش، از مذهبى گرفته تا مارکسیستى، از استالینیسم سرچشمه گرفته بودند، در یکى دو مقاله دیگر به تفصیل صحبت کردهام. در اینجا فقط مىخواهم به این نکته اشاره کنم که نفوذ آن تفکر چنان عمیق بود که امروز هم اگر لایههاى آرایشى دو جبهه متخاصم در درون جمهورى اسلامى، یعنى خشونتگرایان و اصلاحطلبها را کنار بزنیم و بهسراغ عصاره ی فکرى آن دو برویم بهسادگى مىتوانیم باز نزاع استالینیسم و مذهب ارتجاعى را بازیابیم. نسل جوان ایرانى در جریان تحول فکرى خویش موفق شد با نفى این هر دو، به لایه بنیادىترى دست پیدا کند که دموکراسىخواهى مستقل از هرنوع ایدئولوژى بود.
المان رهبرى در جنبش سبز
این را بسیار مىشنویم که جنبش سبز رهبر ندارد. بعضى این را پدیدهاى مثبت و دیگران منفى قلمداد مىکنند. واقعیت اما این است که جنبش سبز رهبر دارد، اما شکل آن با تعریفى که در فرهنگ لغات اپوزیسیون سنتى از رهبر وجود دارد متفاوت است. و درست به همین دلیل، چون اپوزیسیون سنتى تعریف قابل فهم خود را در این جنبش نمىبیند آن را فاقد رهبرى تعریف مىکند. المان رهبرى بنا به تعریف اپوزیسیون سنتى فردى است که با تکیه بر فهم غنى ایدئولوژیک و همچنین بهدلیل رشادتها و ایستادگىاش در برابر دیکتاتورى و پس از گذراندن امتحانات دشوار صلاحیت خود را براى دستیابى به جایگاه رهبرى انقلاب به اثبات مىرساند. این رهبر، سپس تا زنده است مردم خود را با تکیه بر پاکى و درایت منحصر بهفردش و با دورىگزینى از پلشتىهاى ضد انقلابى بهسوى پیروزى و بهروزى هدایت مىکند. سخن این رهبر حجت است و اطاعتش بر عوام واجب. رهبران انقلابات دنیا نمونههاى شاخص این تفکر هستند و احتمالا لنین و خمینى مشهورترینشان.
تعریف بالا از رهبرى المان دیگرى است که بهوسیله نسل جوان ایرانى مردود شمرده مىشود و تعریف جدیدى بهدست مىآید که مهمترین مشخصه آن درآوردن رداى تقدس از تن رهبرى است. مشخصههاى این تعریف جدید را مىتوان از کردار و نوشتههاى نسل جوان در یکسال گذشته استخراج کرد. در اینجا شاخصهاى اصلى این تعریف را برمىشمارم و پایینتر توضیح مىدهم:
۱ـ رهبر مقدس نیست.
۲ـ «رهبرى» یک قرارداد قابل فسخ بین مردم و رهبر است.
۳ـ دوران «رهبرى» موقت است و پس از رسیدن به هدف پایان مىپذیرد.
۴ـ رهبر انتقادپذیر است.
۵ ـ «رهبرى» غیر ایدئولوژیک است.
تقدسزدایى از رهبرى
از بین تمام صفتهایى که براى رهبرى این جنبش مىتوان برشمرد بىربطترینشان احتمالا مقدس بودن است. موسوى، کروبى، و رهنورد هر یک به ترتیبى مشروعیتشان را براى بهدست گرفتن رهبرى (یا آنطور که عدهاى ترجیح مىدهند سخنگویى جنبش) کسب کردهاند. موسوى بهدلیل راى مستقیمى که از مردم بهدست آورده، کروبى با صراحت و شجاعتى که در یکسال اخیر در دفاع از خواستههاى آنان از خود نشان داد، و رهنورد با نقشى که در تئوریزه کردن این خواستهها بهعهده گرفت. این سه هرچه هستند مقدس نیستند، سخنشان حجت نیست، و بر مردم ولایت ندارند. گذشته غیرقابل دفاع این هرسه گواهى بر نامقدس بودنشان است. و مردم چشم امید به هیچ مدینه فاضلهاى ندارند که بهخاطر رسیدن به آن لازم باشد تمام اعتمادشان را نثار رهبر کنند.
«رهبرى»، به عنوان یک قرارداد قابل فسخ
اینکه این سه نفر در جایگاه رهبرى جنبش سبز قرار گرفتند تصادفى بود. یا بهتر بگویم شوراى نگهبان آنها را در این جایگاه قرار داد. کسان دیگرى بودند و هستند که اگر نه بیشتر، دست کم بهاندازه این سه نفر از محبوبیت و احترام جامعه برخوردارند. عزتالله سحابى و عبدالله نورى تنها دو مثال از خیل کسانى هستند که جامعه با اشتیاق به راهبردهاىشان گوش فرا خواهد داد اگر لازم باشد. در شرایط فعلى اما تشخیص عام جامعه این است که از به هدر رفتن نیرویش در جهات مختلف خوددارى کند و تمامى حمایتش را معطوف این سه نفر کند. به این ترتیب واضح است که این قبول رهبرى مشروط بوده و هرجا مردم صلاح ببینند اعتمادشان را از این سه پس مىگیرند و به شخص دیگرى مىبخشند. شرط این قرارداد نوشته ناشده بین مردم و این سه تن دفاع از خواستههاى مردم و ایستادگى بر سر مواضع مورد توافق است. بر اساس این قرارداد، این رهبرى سهگانه توافق کرده است که در چارچوب قوانین جارى برسر حقوق مردم پافشارى کند و مردم هم قبول کردهاند که دست از قهر سى سالهشان با سیاستمداران درون حکومت بردارند و یکبار دیگر به حمایتشان برخیزند.
موقت بودن دوران رهبرى
به احتمال این براى اولین بار در تاریخ تحولات اجتماعى است که مردم پیشاپیش دوران رهبرى را محدود کردهاند. جامعه و رهبرى جنبش به این درک مشترک رسیدهاند که قرارداد همکارى تا پایان دوران ریاست جمهورى موسوى معتبر است. در چنان زمانى او هرچند رهبر صالح و نیکوکردارى بوده باشد و هرچند در راه پیشبرد خواستههاى مردم قدم برداشته باشد باید کنار برود و شرایط را براى یک انتخابات آزاد و عادلانه فراهم کند. اگرچه موسوى این امکان را دارد که براى چهار سال دیگر در این جایگاه ابقا شود اما هیچ تضمینى بر آن مترتب نیست.
انتقادپذیرى رهبرى
مقدس نبودن رهبر بهخودى خود بهمعناى انتقاد پذیر بودن او است. تاکید جامعه بر این صفت را در همین یکسال گذشته دو سه بار به چشم دیدهایم. هرجا که یکى از این رهبران قدمى خلاف خواستههاى مردم برداشتهاند با واکنش شدید آنها روبرو شدهاند. نمونهاش آنگاه که گفتههاى ابهامآمیز و همزمان موسوى و کروبى تفسیر به بهرسمیت شناختن دولت احمدىنژاد شد و جامعه با چنان صراحتى آندو را توبیخ کرد که مجبور شدند چندین و چند بار توضیح دهند که منظورشان این نبوده و آن بوده. بهنظر مىرسد براى نسل جوان پایبندى به اصول قرارداد بسیار مهمتر از دسترسى زودرس به پیروزى باشد. نسل جوان به این نکته آگاهى کامل دارد که این حق تک تک افراد جامعه است که رهبرى را با تندترین زبانها مورد پرسش قرار دهد و این وظیفه رهبرى است که پاسخگوى این انتقادها باشد. از دید این نسل دوران فراقانون بودن بهآخر رسیده است.
غیرایدئولوژیک بودن رهبرى
تردید نیست که هر سیاستمدارى مدافع ایدئولوژى خاصى است. اما رهبر مجاز نیست این ایدئولوژى را بهعنوان «تنها راه نجات» تبلیغ کند یا حقوق بنیادین معتقدان به تفکرات دیگر را نادیده بگیرد. امروز مىبینیم موسوى و کروبى یاد گرفتهاند که باید از حقوق شهروندى مردم فارغ از تعلقات فکرى یا مذهبىشان دفاع کنند. نمونهاش محکوم کردن اعدامهاى سیاسى اخیر از طرف ایندو بود که بدعت بزرگى بود که در جمهورى اسلامى شکسته شد. باز مىبینیم موسوى که همین یک سال پیش و تا قبل از انتخابات خود را بیشتر اصولگرا معرفى مىکرد تا اصلاحطلب امروز از حقوق مخالفان دفاع مىکند و حضور آنان در عرصه سیاست را تضمینى براى دموکراسى مىنامد. این درس بزرگ را نسل جوان و بهخصوص زنان به او آموختند و بهصراحت به او خاطرنشان کردند که حاضر به حمایت از او هستند بهشرطى که او هم سخنگوى خواستههاى اینان باشد.
صحبت از شاخصهاى تحول فکرى نسل جوان ایرانى و تفاوتهایش با نسل گذشته احتیاج به وقت بیشترى دارد که امیدوارم در هفتههاى آینده بتوانم بیشتر به آنها بپردازم.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.