گفت وگوی عباس شکری با علیرضا آزموده (آغاسی) خواننده و نوازنده

سال ۱۳۵۰ شمسی به گرمای جان سوز رسیده بود،  در محله های جنوب تهران، بعدازظهرها ولوله ی کودکانی که از درس و مدرسه فارغ شده بودند و کار و برنامه ای هم نداشتند بیداد می کرد. ۲۶ روز از مرداد هم گذشته بود که آغاسی، خواننده ی معروف روزهای گذشته، همانی که از لب کارون می خواند و چشمان آمنه نیز جام شراب اش بود، در محله ی کوکاکولای تهران که امروز پیروزی نام دارد، پشت در اتاق زایمان در انتظار بود تا خبر تولد فرزندش که بعدها تعدادشان به هفت رسید را از پرستارهای بیمارستان بشنود و همان جا بخواند که “مهر تو از دل بیرون نرفته” و مامایی که علیرضا را به دنیا آورده بود را در بغل بگیرد و اشک شوق بریزد.

علیرضا پا به جهان هستی می گذارد تا بعدها در شهرک گوهردشت کرج بزرگ شود و در سن بیست و یک سالگی به خوانندگی بپردازد. البته در آن زمان نه به شکل حرفه ای امروز که برای جشن های عروسی و سرور. شهرهای زیادی را برای اجرای برنامه زیر پا گذاشته و جزیره ی زیبای کیش، آخرین محلی است که قبل از مهاجرت به دبی در آنجا برنامه اجرا می کرده است.

علیرضا آزموده (راست) در گفت وگو با عباس شکری

اکنون سه خواهر علیرضا در کشورهای هلند، دانمارک و کانادا زندگی می کنند و برادران اش همه در ایران، مرکز خدمات جشن و عروسی را که آغاسی پدر بنیاد نهاده بود،  اداره می کنند تا نانی به کف آرند و زندگی نیز بگذرد.

علیرضا خود نیز در دُبی زندگی می کند و برای دیدار خانواده به ایران هم رفت و آمد می کند. بی تکلف است و همان مرام پدر را که معروف بود، انگار به ارث برده. خاکی بودن آغاسی پدر، که در همان دوران شهرت هم چون سایه در کنار او بود نیز نصیب فرزندش شده و از سخنان اش پیدا است که مثل خیلی های دیگر نیست و به قول یکی از دوستانی که او هم در دُبی موزیسین است، علیرضا “لوطی” مسلک است و همه را تا آنجایی که می شود کمک می کند. انسان ساده ای است و در صحبت های اش از تکلف خبری نیست. گفت وگوی مرا با او در زیر می خوانید.

آقای آغاسی، اسم اصلی شما چیست؟

ـ اسم من “علیرضا” است و فامیل ام، “آزموده”. پیش از آن که مردم شناسنامه داشته باشند، اسم پدرم “نعمت” بوده و فامیل اش “الله آغاسی”. مرحوم عموی ام که آموزگار هم بوده، برای گرفتن شناسنامه ی اهل فامیل به اداره ثبت احوال مراجعه می کند و در بین فامیل های پیشنهادی، از “آزموده” خوش اش می آید و برای همه اهل فامیل، این نام فامیل را برمی گزیند، اما در محل کار و در بین دوستان مرحوم پدرم به “آغاسی” شهره بوده و علیرغم نام اصلی “آزموده” اسم مستعار هنری او نیز که مصداق من هم شده است، “آغاسی” می شود.

چرا خوانندگی را به عنوان حرفه خود انتخاب کردید؟

ـ آرزوی من هماره این بود که موسیقی کار دوم یا سرگرمی من باشد. به همین سبب هم کارهای زیادی از جمله، طلاسازی، کارگاه چاپ و فروشگاه لباس فروشی را تجربه کردم، اما هر کاری که می کردم، مردم ضمن ادای احترام به پدرم، از من شعر یا ترانه ای می خواستند که برای شان بخوانم. باور کنید که پس از پایان دوران سربازی به جد تصمیم گرفتم که دیگر اصلا سراغ موسیقی نروم و مشغول کاری دیگر شوم، اما مردم انگار مرا به این جهت، به طرف موسیقی هدایت می کردند. مثلا آن زمان که فروشگاه لباس فروشی داشتم، مشتریان از من می خواستند که در مراسم جشن و سرورشان بخوانم. گردن نهادن به خواست مردم هم مرامی بود که مرحوم پدرم به من آموخته بود که باید با مردم و در کنار آنها بود. در عین حال دو بار به طور کلی از این کار دست شستم و سراغ کارهای دیگر رفتم اما باز درهای جهان موسیقی به رویم باز می شد و از دور چشمک زنان مرا جذب خود می کرد. دوست داشتم که در کنار کاری تجاری، اگر بشود از محل خواندن هم درآمدی داشته باشم، اما در عمل درآمد اصلی من خوانندگی شده بود و به همین خاطر هم برای این که با جهان موسیقی نزدیک تر شوم، بعضی از آلات موسیقی را آموختم؛ ضرب، گیتار و سنتور را یاد گرفتم و می شود گفت که من با دنیای موسیقی بیگانه نیستم و علاوه بر خوانندگی، موزیسین هم هستم.

نقش مرحوم پدرتان در کشانده شدن شما به جهان موسیقی، چگونه بوده است؟

ـ همان طور که بارها گفته ام، “لب کارون” در خون ما است و من از همان روزهای اول زندگی ام با این آواها آشنا شدم. پدرم در واقع مرشد من بوده است. هر کس ممکن است برای پیشرفت کس یا چیزی را الگو قرار دهد؛ یکی پروفسوری را و دیگری، هنرمندی را. من هم برای پیشرفت پدرم را نماد قرار دادم و ایده آل هایم در او خلاصه می شد. وقتی در خیابان هموار و آسفالت شده ای که پدرم برایم مهیا کرده بود، راه افتادم، همه از من می خواستند که سنت پدرم را هم چاشنی کارم کنم و آویزه ی گوشم. آن سنت، چیزی نبود مگر اخلاق مردمی پدرم. من هم هر گاه که به آمال و آرزوهای ام فکر می کردم، به این نتیجه می رسیدم که پدرم علاوه بر شهرت خوانندگی، دوست داشتنی بودن، پول و … مردم را در کنار خود دارد که ثروتی است غیرقابل دست یابی مگر آن که پا جای پای او بگذارم. فهمیده بودم که اگر مردم پدرم را دوست داشتند، اول برای اخلاق او بوده و خوانندگی در جایگاه دوم قرار داشته است. همین جا خاطره ای از آغاسی پدر را برایتان شرح می دهم که شاهد اخلاق نیکوی او است:

روزی که پدرم برای اجرای برنامه به تهران می آمد، من هم در کنار او از کرج به تهران می آمدم. در بین راه ضمن گفتگو با یکدیگر به او گفتم: پدر هرگاه به قله ی زندگی فکر می کنم، قله ای که مرا به موفقیت برساند، به این نتیجه می رسم که آن قله را پیش از من شما تسخیر کرده اید، پس دلم می خواهد مثل شما خواننده ای بزرگ و محبوب دل ها شوم. پدرم با تأمل خاصی دست بر شانه ام گذاشت و در گوشم زمزمه کرد که؛ “بیش از هر چیز باید آدم خوبی شوی. ورنه، خوانندگی که با چندتا دوره ی خوانندگی و آموختن فن های آن و داشتن صدایی خوب که باید آن را هم خدا داده باشد و تربیت لازم دارد، کار دشواری نیست. دشوار، آدم خوب بودن است”. هنوز هم حرف های دلنشین اش در گوشم زنگ می زند و سعی کرده ام که مردمی باشم.

اولین کار هنری که انجام دادید و با همان هم مشهور شدید کدام بوده و با چه کسانی کار کرده اید؟

ـ زمانی که کارگاه طلاسازی داشتم، با دوستی آشنا شدم به نام “مجید یادگاری” که اکنون ساکن آمریکا است. با هم گروه کوچکی راه انداختیم که کارهای پاپ می کردیم. در آن گروه من گیتاریست و خواننده بودم و مجید هم کیبورد می نواخت. کارمان هم خیلی خوب گرفته بود و در اکثر میهمانی ها حضور داشتیم. بله، من با مجید شروع کردم و تا امروز هم ادامه داده ام.

آنچه که اجرا می کردید، بازخوانی ترانه های دیگر خوانندگان بود یا نه؟

ـ ببینید، در آن روزها هنوز موسیقی مثل امروز نشده بود. مثلا گروه هایی که موسوم اند به گروه های موسیقی زیرزمینی، هیچ کدام شان هنوز وجود نداشتند. بنابراین ما هم بر اساس تقاضای بازار ترانه و تصنیف هایی که بیشتر مورد توجه مردم قرار می گرفت را یاد می گرفتیم و در مراسم جشن و پایکوبی ارایه می کردیم. البته امروز هم من همان روال را ادامه می دهم. یعنی آهنگ های روز را که با اقبال مردم روبرو شده اند، می خوانم. اگرچه اکنون گزیده تر انتخاب می کنم، اما هم چنان در بر همان پاشنه ی پیشین می چرخد.

نوع موسیقی یی که پدر شما و خیلی های دیگر اجرا کرده اند شهره است به موسیقی “کوچه بازاری”. فکر می کنید که این نام که بر نوع کار پدرتان و اکنون بر شما گذاشته شده، درست است؟

ـ به هر حال هر نوع موسیقی باید نامی داشته باشد و این که واژه ی “کوچه بازاری” آیا درست است یا نادرست را به کارشناسان موسیقی وامی گذارم، اما می توانم بگویم که این واژه ی “کوچه بازاری” از کجا آمده است. می دانید که زمانی فقط رادیو و روزنامه رسانه های جمعی بودند و وقتی که تلویزیون به بازار آمد، رادیو تا حدی رونق خود را از دست داد، چون مردم بیشتر به دنبال صدا و تصویر بودند تا فقط صدا. برنامه های گوناگونی هم در زمینه ی موسیقی ساخته و پخش می شد. مثلا برنامه ی گل های رنگارنگ، گل های جاویدان و … که علاقمندان خود را داشتند و مورد اقبال بخشی از مردم هم نبودند. مسئولان برای مقابله با از رونق افتادگی رادیو، برای جلب مخاطب برنامه ای ساختند به نام “در کوچه و بازار چه خبر” که بیشتر برای آن بخش از مردم جامعه ساخته می شد که به عللی دسترسی به تلویزیون نداشتند و خوانندگان خاص خود را هم داشتند. به همین دلیل آغاسی هم به عنوان یکی از هنرمندان مشهور آن روز از میهمانان این برنامه جدید بود. از این طریق ضمن جلب شنونده، رادیو هم بار دیگر رونقی نسبی گرفت و نوع ترانه هایی که “نعمت اله آغاسی” و دیگرانی که مثل او می خواندند، مشهور به “کوچه بازاری” شد.

اما اصطلاح “کوچه بازاری” پیش از آن که آغاسی، سوسن، مهدیان، یساری و خیلی های دیگر به آن شهره شوند، در مورد کسانی مثل “علی نظری” هم مصداق داشته است …

ـ البته کسانی مثل مهدیان و یساری که بعد از پدر من مشهور شدند و اصلاً بعد از این حکایتی که برای تان گفتم مصداق این اصطلاح “کوچه بازاری” شدند. یعنی تا قبل از سال ۱۳۵۰ که با حضور “شهرام شب پره” توأم است و موسیقی “شش و هشت”، موسیقی تلویزیونی شود، بیشتر روال خوانندگی همین است که برای تان گفتم. خوب بله کسانی مثل “قاسم جبلی”، مریم روحپرور” و “علی نظری” و حتا شاید زنده یاد “پوران” که سبکی بالاتر از همه ی این ها داشته است را بشود در همین رده ای دانست که مشهور است به “کوچه بازاری”. اما پیش از آن برنامه ی رادیویی که گفتم، این خوانندگان بیشتر به “خوانندگان مردمی” شهره بودند تا مثلا پاپ یا جاز یا هر نام دیگری.

در کنار موسیقی های پاپ، جاز، رپ و حتا کلاسیک، در ایران نوعی موسیقی وجود دارد که موسوم است به موسیقی “شش و هشت”. چرا این نوع موسیقی بیشتر با اقبال روبرو است؟

ـ این که چرا نوعی از موسیقی با اقبال روبرو می شود را باید در نوع سلیقه ی مردم جستجو کرد. اما هر روز نوعی از موسیقی با استقبال مردم روبرو می شود. مردم روزی موسیقی “گل ها” زمانی دیگر، موسیقی “کوچه و بازاری” و دیگر روز موسیقی “شش و هشت” را می پسندند. انواع موسیقی ها می آیند و می روند و این که چرا نوعی از آن با اقبال روبرو است، پاسخ مشخصی ندارد. مثل این است که بگوییم چرا موسیقی “بیتل ها” که روزی محبوب همه ی جهان بودند، امروز آن چنان که باید مورد اقبال نیست یا از مد افتاده اند. باب روز بودن نوعی از موسیقی نشانگر موج احساسات و تقاضای مردم است.

حالا در پاسخ این پرسش که چرا موسیقی “شش و هشت”؟ باید بگویم که مردم با توجه به شرایط دشواری که روزگار برای شان تعیین کرده، دوست دارند لحظاتی را فارغ از همه ی مشکلات روزمره باشند و احساسات شان را بروز دهند و شاید خود را خالی کنند، در نوع موزیک کلاسیک که به قول شما از کیفیت عالی تری هم برخوردار است، شنونده باید خیلی آرام بنشیند و به موسیقی یی که ساخته شده و حتما به زیبایی هم اجرا می شود، گوش فرا دهد. به نظرم این نوع موسیقی از نظر شنونده یک طرفه است. یعنی شنونده باید سراپا در خدمت موسیقی باشد و اگر احساسی هم وجود دارد، بعضا حزن انگیز است و بیشتر درونی که فرصت بروز پیدا نمی کند. اما در موسیقی “شش و هشت” شنونده می تواند پا به پای موزیسین ها و خواننده ی “پاپ” یا “راک اند رُل” هم بخواهد و هم برقصد. شنونده هم نوا می شود با خواننده و دهان باز می کند و با او می خواند، چیزی که در یک کنسرت موسیقی کلاسیک، امکان پذیر نیست. در موسیقی “شش و هشت” اما رابطه دادوستد وجود دارد و شنونده به وجد می آید و همین شاید موجب پر طرفدار بودان اش شده است.

ما در موسیقی تقسیم بندی هایی هم داریم؛ مثلا می گویند موسیقی مبتذل و موسیقی گوش نواز. نظرتان چیست؟

ـ من این تقسیم بندی را طور دیگری طرح می کنم؛ می گویم آوای بهنجار و ناهنجار. هر آوایی به صرف صدای اش نمی تواند گوش نواز باشد. مثلا اگر شما ناخن بر شیشه ای بکشید، صدایی بروز می کند که دل خراش است و ناهنجار. اما وقتی پرنده ای؛ مثلا بلبل به صدا در می آید، فکر می کنم که همه لذت می برند که آوای هنجار است. حالا در آواهای بهنجار، می شود موسیقی را تقسیم کرد. موسیقی خوب یا بد. موسیقی مبتذل یا غیرمبتذل، اما پرسش این است که چه کسی داوری می کند که فلان موسیقی مبتذل است یا غیرمبتذل؟ نوع آوا و موزیکی که شما دوست دارید، شاید از نظر من گوش نواز نباشد و بر عکس. مرز این نوع موسیقی ها را چه کسانی برای میلیاردها مردم جهان با فرهنگ و سلیقه های گوناگون تعیین می کند؟

آنچه می گویید را تا حدودی می پذیرم اما یادمان هم باشد که موسیقی یک مجموعه است. مجموعه ای از موزیک و شعر. فقط نوع موزیک نیست که بر شنونده تأثیر می گذارد. شعر هم سهم خود را دارد و گاه تأثیری بس فراوان تر از موزیک دارد. اما شعری توسط حافظ یا شاملو سروده شده و در بین ترانه سرایان اخیر، ایرج جنتی عطایی و یا شهریار قنبری و گاهی هم کسانی چیزی به نام شعر گفته اند که با تأسف کسی هم آن را می خواند “برو تو کوچه اومدم”. تکلیف آوا و موسیقی اینجا چه می شود؟

پس باید کمی بحث را بازتر کنیم. یعنی به رابطه ی موسیقی و ادبیات بپردازیم. ما ایرانی ها صنعت برتر ادبی مان شعر است. اگر کمی به عقب برگردیم و حتا در همین روزها، می بینیم که رسم بر این بوده و هست که ابتدا شعری از حافظ، مولوی، سعدی یا هر کس دیگری را انتخاب می کردند و سپس بر اساس وزن و قافیه آن شعر روی آن موسیقی می گذاشته اند. موسیقی ای که شامل هفت دستگاه می شده و خود نیز تقسیمات دیگری را به همراه می آورد.

 

گفتید که حدود ۱۴ سال است که در دُبی زندگی می کنید و برای مردم خوانندگی می کنید. زیستن در غربت چه تأثیری بر زندگی شخصی یا هنری تان داشته است؟ بخصوص که در کنار خلیج فارس هستید و تا بندر عباس فقط سی دقیقه فاصله دارید.

ـ اولین بار که به دُبی آمدم به دعوت پدرم بود تا در گروهی گیتار بنوازم. اینجا که آمدم، صدایم را شنیدند و از من خواستند که خوانندگی هم بکنم. کانون گرم ایرانیان هر جا که بوده مرا مثل یک عضو خانواده پذیرفته و نگذاشته که غربت و غریبی را احساس بکنم. هر جا که گفته ام من پسر “نعمت اله آغاسی” هستم، انگار که مرا از پیش می شناخته اند و با آغوشی باز مرا در کانون گرم خود جای داده اند. این کانون های گرم می تواند در دُبی باشد یا سوریه یا ترکیه یا هر جای دیگر این کره ی خاکی. در میان ایرانیان هرگز غریبه نیستم و غربت نمی تواند مرا از پای درآورد.

بعضی ها که موسیقی بهنجار را دوست دارند، بر این باورند که موسیقی لوس آنجلسی، موسیقی بی هویتی است. نظر شما چیست؟

ـ این که دیگران در مورد موسیقی لوس آنجلسی چه داوری دارند، من کاری ندارم و هر کس آزاد است که نظر خود را به زبان بیاورد و منتشر کند، اما به نظر من کسانی که بعد از انقلاب به کشورهای گوناگون سفر کردند و ماندگار شدند، بویژه بخشی که به لوس آنجلس رفتند، نوع موسیقی یی که ما پیش از انقلاب داشتیم را نجات دادند. آقایان، شهرام شب پره، ابی، داریوش و … و خانم ها، لیلا فروهر، زنده یاد هایده، مهستی و … توانستند با نوع موسیقی یی که با خود به خارج آوردند، بقای آن را ممکن سازند. چندی پیش فیلمی می دیدم که نشان می داد، کره ی زمین در حال انقراض است و سفینه ای برای نجات مردم، آنها را به مکانی دیگر می برد. هر کس چیز کوچکی را با خود می برد؛ یکی گربه، یکی شاخه ای گل و دیگری گیاهی که اگر در جای دیگری اسکان یافتند بتوانند تمدن خود را احیا کنند. به نظر من کاری که این عزیزان کردند هم همین بود که نگذاشتند موسیقی مدرن ایرانی نابود و فراموش شود. اگر دقت کنید، بعد از انقلاب ما دیگر موسیقی نداشتیم، آنچه به نام موسیقی پخش می شد، بیشتر سرود بود و نه موسیقی. امروز هم نوعی موسیقی در ایران اجرا می شود که موسوم است به موسیقی “صدا و سیمایی”. این نوع موسیقی چه در نوع گویش شعر و چه در نوع نواختن موسیقی بیشتر به سرود تن می زند تا به موسیقی. بنابراین بگذارید کوتاه بگویم که اگر کسی چنین هم گفته باشد، حتما کمی بی انصافی کرده در حق آنهایی که نوعی از موسیقی را از فراموشی و نابودی نجات دادند، حتا اگر آن نوع موسیقی مورد پسند آنها نبوده باشد.

 

از زندگی خصوصی خودتان هم کمی بگویید.

ـ من :”علیرضا آغاسی” هستم، ازدواج کرده ام و دختری دارم به نام “مریم”. خانواده ام در شهرک گوهردشت کرج زندگی می کنند و من و آنها برای دیدار یکدیگر مدام در رفت و آمد بین ایران و دُبی هستیم. اینجا هم ضمن کار خوانندگی و کلا موسیقی، در بخش روابط عمومی برای تلویزیون های ایرانی مقیم خارج کار می کنم و ارتباط شان با خوانندگان دیگر را ممکن می کنم.

آقای آغاسی خاطره ای از پدرتان که خوش باشد و هماره در ذهن تان است برای مان تعریف کنید.

ـ به هر حال پسر “نعمت اله آغاسی” بودن خاطرات تلخ و شیرین زیادی را برای من که با او دوست خوبی بودم، به همراه دارد. من در دوران جنگ ایران و عراق سرباز بودم و در منطقه ی ایلام خدمت می کردم. پدرم که برای احوال پرسی من موفق نمی شود با تلفن با من تماس بگیرد، نگران می شود و همراه یکی از دوستان اش به منطقه آمده بود، مردم که متوجه می شوند آغاسی به شهرشان آمده به پیشباز او می روند و شهر تعطیل می شود و جاده  ُپر ترافیک. من هم که از این قضایا بی خبر بودم، از طریق بلندگوی پایگاه به دفتر فرماندهی احضار شدم. وقتی به دفتر فرمانده رفتم، از من پرسید: تو پسر “آغاسی” هستی؟ گفتم بله. گفت بیا این هم یک هفته مرخصی، هر چه زودتر پدرت را از این جا ببر که شهر را به هم ریخته است. پرسیدم کجاست؟ گفتند که در هتل و مردم هم دور هتل جمع شده اند. با پدرم به تهران آمدیم و هنوز هم می بالم که پدرم در قلب مردم جای داشت و آرزو می کنم که من هم بتوانم ذره ای از مهر او را داشته باشم.

به عنوان آخرین پرسش یا تقاضا، می خواهم در مورد خود یا پدر مرحوم تان، چیزی بگویید که تا کنون به هیچ کس نگفته باشید.

ـ تقاضای دشواری است. اما بنویسید که “نعمت اله آغاسی” و پسرش “علیرضا” دوستان خوبی برای هم بودند اما “پدر و پسر خوبی نبودند”.

سپاس از شما که دعوت  ما را برای این مصاحبه آن هم این وقت شب که اکنون نزدیک سه و نیم نیمه شب است، پذیرفتید.

* عباس شکری نویسنده و مترجم آزاد در اسلو ـ نروژ و از همکاران شهروند در اروپاست که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.

پسر نعمت الله آغاسی خاکی بودن را از او به ارث برده