راویان اخبار، ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار، حکایت می کنند که رهبران، امپراتوران، روسای جمهور و نخست وزیران کشورهای جهان، برای از بین بردن گرفتاری هایی که با آن دست به گریبان بودند، در جستجوی چراغ جادوی علاءالدین برآمدند تا با کشیدن دستی به سر و گوشش، غولی مهربان از درون آن بدر آید، گرفتاری هایشان را برطرف کند و بعد مثل بچه آدم، دندان هایش را مسواک بزند، شب بخیری بگوید، مامان و بابا را ماچ کند و به پایگاه خود بازگردد و لالا کند!

فرستادگانی به عراق و افغانستان و سوریه و لیبی و یمن که این نوع غول ها در آن نقاط پرورش داده می شوند فرستاده شدند تا هرچه زودتر چراغ جادوی معروف را بیابند و غول مربوطه را کت بسته، به حضور سران کشورها بیاورند.

فرستادگان رفتند و گشتند وگشتند وگشتند، اما چراغ جادوی معروف را نیافتند. انگار آب شده بود و به زمین رفته بود و به قول شاعر: تو گویی که اصلا ز مادر نزادisis.

مردم هر شهر و دیار، وقتی مورد سئوال قرار می گرفتند که علاءالدین و چراغ جادویش را ندیده اید؟ سر تکان می دادند و با پوزخند و حسرت می گفتند اگر آن را یافتید، ما را هم خبرکنید، عمریست که برای حل مشکلاتمان، دنبالش می گردیم.

فرستادگان، سرانجام به این باور رسیدند که علاءالدین، چراغ را همراه خود به دنیای قصه ها برده و بازگشتی هم درکار نیست.

شور و مشورت بسیار، و چه کنیم، چه نکنیم فراوان کردند، و سرانجام برای اربابان خود ایمیل زدند که قربان خاکپای جواهر آسایتان گردیم، ظاهرن آن ممه را لولو برده است، و شنیده ایم که خورده است! ولی چراغ سازهای منطقه می توانند مشابه آن را که کاربردی به مراتب بهتر از چراغ جادوی علاءالدین داشته باشد، برایمان بسازند.

سردمداران جهان، ذوق زده و خوشحال از پیدا شدن چنین امکانی، هرکدام چند هزار دلاری گذاشتند وسط که خرج اختراع آن چراغ جادویی شود و از متفکران و برنامه ریزان و متخصصان شان در آن مناطق خواستند که چراغ مورد بحث را هرچه زودتر و با کیفیتی بهتر از چراغ علاءالدین، آماده کنند.

کوتاه زمانی بعد، به روسا اطلاع داده شد که دانشمندان چراغ و غول سفارشی تان را آماده کرده اند. برای آنکه رقبا در جریان قرار نگیرند برایش اسم رمزی انتخاب و نحوه ارسالش را مشخص بفرمائید.

روسا چند روزی فکر کردند و گفتند چون این غول را دانشمندان اختراع کرده اند، بد نیست اسمش را چیزی بگذارید که بشر را به فکر “دانش” بیندازد. کارگزاران پرسیدند”داعش” خوبه؟! روسا خوشحال از انتخاب نام داعش، که مترادف است با دانش، گفتند بسیار خوب است و مبارک است و بی سر و صدا ارسالش کنید.

چراغ جادو از راه رسید و آنها دسته جمعی دستی بر آن کشیدند و منتظر ظهور غول و حل مشکلات شان شدند.

چشم تان روز بد نبیند، غول بی شاخ و دمی از آن چراغ جادو بیرون آمد که مثل کوره آجر پزی دود می کرد. دودی که اندکی بعد، به چشم همه مخترعانش فرو رفت جوری که صدای آی چشمم، آی چشمم آنان در فرانسه و بلژیک و انگلیس و آلمان و آمریکا و ترکیه هم بلند شد.

حالا خیلی از آنهایی که نفری چند هزار دلار خرج کرده بودند تا این چراغ جادو اختراع شود، نفری چند میلیارد دلار ریخته اند وسط، بلکه بتوانند آن غول را دوباره مچاله کنند و به داخل چراغ جادو هل بدهند، اما غول نابکار، مثل یک ماهی سیاه بزرگ و لعنتی، دائم لیز می خورد و از دستشان در می رود …!

گوسفندهای شوشتر زباله را تبدیل به شیر می کنندsheep--garbage!

به آنهایی که میلیارد، میلیارد اختلاس می کنند نگاه نکنید، بقیه مردم ایران آدم های قانعی هستند و اگر نان و پنیرشان جور باشد، هزار مرتبه خدا را شکر می کنند.

و فقط خودمان نیستیم که آدم های قانعی هستیم، گوسفندهایمان هم آدم های قانعی هستند. اگر زباله ای گیرشان بیاید، با اشتها می خورند و توی دل شان می گویند، خدایا شکرت، یک کمی بو می داد ولی از هیچی بهتر بود. فقط به بندگانت بگو انتظار شیر و سرشیر و گوشت خوشمزه از ما نداشته باشند!

راه و چاه زندگی کردن …

دبیر کانون عالی انجمن های صنفی کارگران ایران گفته است کارگران وگاه همسران آنها ناچارند دو جا و سه جا کارکنند چون حقوقی که می گیرند یک هفته هم دوام نمی آورد.

این دبیرهای عالی کانون انجمن های صنفی چون معمولن عینک آفتابی به چشم می زنند که آفتاب تند تهران چشمشان را نزند، لطف دو جا و سه جا کار کردن را هم که خداوند نصیب مردم ایران کرده است، نمی بینند.

کارگری که درکارخانه تولید پلاستیک کار می کند و در دهانش را با ماسک می پوشاند که سموم کارخانه وارد بدنش نشود، بعد ازظهر که می رود به عنوان “دادزن” برای اجناس یک فروشگاه لباس تبلیغ کند، علاوه بر آنکه از دیدن آدم های پولداری که برای خرید لباس می آیند، لذت می برد، تمام کمبودهای صبح، و حرف نزدنش را هم جبران می کند. در نتیجه شب که به خانه رسید دیگر نای حرف زدن ندارد، هرچه گذاشتند جلویش می خورد و کنار سفره ولو می شود.

و همسرش که صبح در یک تولیدی کار کرده و عصر در خانه یکی از ثروتمندان بچه داری، از طرفی احساس می کند که در چرخه تولید مملکت موثر بوده است و از طرف دیگر نقش موثر خود را در تربیت نسل آینده می بیند و یک احساس رضایت عجیبی به او دست می دهد، یک احساس رضایت عجیبی به او دست می دهد که تا عمر دارد هوس بچه دارشدن وگرفتاری هایش را نمی کند و وقتی به منزل رسید، دلش می خواهد با کفش و چادر و همان جلوی در ورودی دراز بکشد.

چنین زن و شوهری نه وقت و حوصله جر و بحث کردن با یکدیگر را دارند، نه هوس مسافرت به دوبی و شرکت در کنسرت ها را می کنند، نه می رسند که پشت سر این و آن غیبت و در زندگی دیگران فضولی کنند و و و…

فقط می ماند اینکه عقل شان برسد که با پولی که کسب می کنند، چه کنند.

می دانید که خیلی از آدم های طبقه متوسط، برای کودکان خود حساب هایی بازمی کنند که تا آنها ۱۸ ساله نشوند، حق برداشت از آن پول را نداشته باشند؟

اگرزن و شوهری که مثال زدیم نیز برای خودشان یکی از این حسابها بازکنند جوری که تا ۸۰ سالگی حق برداشت از آن را نداشته باشند، یک ماه که هیچ، حقوق شان یک عمر دوام می آورد و در دوران پیری می توانند با پولی که گرفته اند و خرج نکرده اند، بزنند و برقصند و خوش باشند. (البته به شرطی که بدون آب و غذا تا ۸۰ سالگی دوام آورده باشند و در آن سن و سال توان این را داشته باشند که دست و پایشان را تکان بدهند!)

و تو ای محبوب پلاستیکی منfoot-pillow …!

شاید سرتان را تکان بدهید و بخندید به کسی که چنین بالشی انتخاب کرده ولی انصافن بهتر از این است که آدم گیوه هاش را بگذارد زیر سرش و به رویا فرو برود.

شما نمی دونین گیوه چقدر زبر و سفت و ناهمواره و چه بویی میده، همان اوایل رویا، آدم عطای دختر رویاهایش را به لقایش می بخشه، گیوه ها را پرت می کنه اونطرف و دستش را میذاره زیر سرش و می خوابه …

و در این مورد خاص، نه تنها کفش و گیوه با هم فرقی ندارند، که کفش، ناهموارتر و نامناسب تر هم هست.

زانوی واقعی هم که خرج و دنگ و فنگ فراوان دارد. تا عروس خانم وارد خانه شوهر شود و اجازه بدهد همسرش سر بر زانویش بگذارد و بخوابد، چند صد میلیون یا میلیارد باید بسلفد.

کارخانه دارهای مبتکر و پولدار ژاپن، برای همشهریان بی پول و حسرت بدل شان که نمی توانند از این خرج ها بکنند، فکر بکری کرده اند تا آرزوی سر بر زانوی یارگذاشتن را به گور نبرند.

با یک کیلو پلاستیک و ملامین و پارچه، پائین تنه ای درست کرده اند لطیف و هوس انگیز و در رنگ های مختلف،که جان می دهد برای زیر سرگذاشتن و خواب جنیفر لوپز را دیدن!

همان ضرب المثل: پولدار به کباب ، و بی پول به دود کباب …

بی پول هایی که این ران های پلاستیکی را زیر سر می گذارند و می خوابند، خود را قانع می کنند که: پلاستیکیش از اصلیش هم بهتره! اگر عروس خانم واقعی باشه، بعد از پنج دقیقه میگه عزیزم پاهام خواب رفته و خسته شده، بگذار بلند شم یه کم راه برم، در حالی که روی این زانوی مصنوعی سه روز هم که بخوابی و رویا ببافی، عروس خانم کوچکترین اعتراضی نمی کند.

یک شاعر ژاپنی که مدتها در مکتب خیام تلمذ می کرده در این مورد شعری دارد که ترجمه اش چیزی در این حدود است:

تاکی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه؟

وردار بیار آن یار پلاستیکی را

از هیچی که بهتره برادر، یا نه؟!

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.