۱
شب از عریانی من خسته
دیوارها پا بسته
نبض ِ ترانه در چرخ ِ من
من دامن به آب، با بادها
با خروشم کنار ِ خوابها
با رقص ِ امشب کنار ِ ماه
باز پیچیده ام بر هوسهای ماهیان
آغوش گشوده ام در دورها
ریخته ام سرخ در لرز ِ نفسها
آمیخته عریانی ِ من با آهنگِ سازی غریب
چاک، چاک
پیچ به پیچم بزن!
روی این همه موج
دست به قطره ها ببر
شیار، شیار
شکاف بده، ساده، عریان
مثل این ترانه شو
هم آواز با اوج ِ پرنده شو
جایی در آبی ترین ِ آبیها
جنون شده همه سرم، جانم، تنم
تنم، تنم
انار بپاش روی ِ تنم
تن، تنی عریان
تن، تنی لرزان
تن، نشسته با من ترا به انتظار
داغ بشو، امّا نیا
له له بزن، امّا نیا
پَرپَر بزن باز هم نیا
پروا به باد
به ناز ِ یار
تا بوده باد
هر چه بادا باد
مبارکت باد!
مبارکم باد!
۲
شب از عریانی من در هراس
دیوار در پی ِ ریزش ِ حواس
نبض ِ ستاره تند، تند
ماه به مکثی دورِ گردنش گـُم، گـُم
چرخ زده دور ِ تنش
بهانه راه نمی دهد!
دست بزن، دست بزن
پشت ِ گوش ِ من حرف بزن!
خم شده چون ارکیده ای
اینجا کنار ِ هوم م م هوم ِ ماه
آبی ترین آبیها با جادوی ِ ماهیان
مرا چه خام کرده اند
میانشان تخم ریخته ام
مزه، مزه، نوش، نوش!
حالا نوبت توست
جان بده به جان ِ من
که از نفس افتاده ام
کمی خمار بریز در هوا
کمی سرخ شو در کنار
از کنارم کبود ببوس تا به پام
کمی از این توتها روی لبها
هوووم، چین وُ واچین
همین گوشه بشکن یکی، یکی انار
بگذار چکه کند میان ِ دهانمان
حالا یک کم بچرخ
بیا روبرو، رو در رو
نخواستی زیر وُ رو!
حالا نگاه کن به اینجا
اینجای قصه پُر ماجراست!
بگو به آن خَرَک زکی ی ی ی!
کمی وارونه، پا در هواست
رُک نه ه ه، پُر کنایه می گویم
گوشه به گوشه نادانی می لولد
بی خبر که با های و هوی ِ غمزه های ِمن
خورشید داغتر می تابد
و تو هر شب پنجه باز می کنی
روی پستانهای شعرم دست می کشی
از لبش بوسه می گیری
بعد کنار ِ خطم با من چه مست حادثه تکرار می کنی!
شب هنوز خیره مانده
پرنده بر شاخه بی تاب نشسته
نمی پَرَد، نمی پَرَد
در جادوی کاسه ی بلور هنوز نور می چرخد
من می چرخم، با تو می رقصم
کدام آهنگ؟ نمی دانم
راه چشمهایت را امّا!
در ژرفای آبی ترین آبیها، بی تردید
حالا باید کمی در این شب بمیرم
تا فردا دوباره در وسوسه ی کرانه های تو زنده شوم
آه ه ه فردا!
۳
شب از عریانی من کبود
دیوار رسیده به جنون
میان ِ باغچه عشق بازی ِ خرگوش ها
دو صندلی در انتظار ِ سرانگشتان روی ِ گوشها!
لب نشانده انتظار میان عقربه ها
عجیب پیچیده دینگ دانگ ِ ناقوسها
حرف حرف دفتر من با هواست
هوا پیچیده بر من چه بیخیال!
داغ لمیده دور ناف من
در التهاب نشسته بر پشتِ من
طعم توت می آورد بر لبم
دهان پُر می کند از تنم!
روی ِ گلویش سیب در قاه قاه
گلویم خشک، در آه آه
صدایم میان ِ پچپچه ها چه نازک
نفسها زنانه، در تبی جفت جفت!
حالا ببین، فردا که می رسد
چقدر برایم سنگ چیده اند!
چقدر توطئه در خواب دیده اند
چقدر برایم گودال کنده اند!
من سفید پوشیده ام!
دستمال روی کبودها بسته ام
لبهایم را سرخ، موهایم را ولو کرده ام
باز آفتاب محو ِ تماشا می شود
پرنده غرق در آبی ترین آبیها
چشمهایش خیالم را به تو کوک می زند
اینجا که می رسم،
عجیب دینگ دانگ ِ ناقوسها
عجیب تر، وقتی که دیگر آدم، آدم نیست
خلاصه در حقارت می شود
روی ِ من سنگ می اندازد
التهابی در نفس می آید، می ماند، می روم
نامم با سنگ نقش می بندد
و تاریخ از خجالت پشتِ کتابش عکس مرا می چسباند!
امّا
من هنوز در نقطه ای با آبی ترین آبیها
بو می کشم
نفس شیرین می کنم
چشمهایی مرا در عمق آبیهایش ثبت می کند!
من خورشید می شوم
عجب فریبِ دلنوازی
عجب آشوبِ حیرت انگیزی
پشتِ این همه، دهان ِ شب خیس می شود
زمین دلش برای باران تنگ می شود
اندیشه ها پَر ِ بالها، بالها واژه ها
واژه ها یکی یکی با من، من با تو
میان ِ همین خطوط در آبی ترین آبیها
بی هراس از سنگها، همخوابه می شوم
خواب می شوم.
www.bahardoost.org