محمد برقعی

آیت الله خامنه ای ضمن اعتراف به وقوع فجایع در کوی دانشگاه و زندان کهریزک و دادگاه های فرمایشی و غیره مرتب تکرار می کنند که هر اتفاقی که پس از انتخاب دوره ی دهم ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ اتفاق افتاده در مقابل گناه جنبش سبز هیچ است، زیرا اینان آبروی نظام را در جهان خدشه دار کردند و اعتبار نظام اسلامی را مخدوش کردند، و شنونده در شگفت می شود که چگونه وقتی ایادی و حکومت خود ایشان اینهمه سرکوب کردند و تمام گردانندگان کشور را در سی سال گذشته به دادگاه های فرمایشی کشیدند و به زندان انداختند و بی حرمت کردند و افراد را به جرم انداختن یک سنگ اعدام کردند، بیش از یک قرن زندان برای دستگیر شدگان این وقایع بریدند و حتی حرمت خانواده خمینی را حفظ نکردند، چگونه به جای آنکه خود را عامل این بی اعتباری ها بدانند، گناه را به گردن کسانی می اندازند که به این ستم ها اعتراض کرده اند؟ چگونه چنین تقلب آشکاری کردند و با این تقلب ایران را همردیف زیمبابوه و سودان و افغانستان کردند و اعتبار مقام ریاست جمهوری ایران را که تا چند سال پیش حتی دشمنان ایران مجبور به پذیرش آن بودند به آنجا رساندند که نخست وزیر کشور فقیر و درمانده ی زیمبابوه که از نظر اقتصادی هم به ایران شدیداً نیازمند است رئیس جمهور ایران را به پشه ی مالاریا تشبیه کند و از دیدار وی سر باز زند؛ مقامی که کمتر از یک دهه پیش رئیس جمهور آمریکا یعنی آقای کلینتون خود را سر راه آن قرار می داد که با آنها صحبت کند. وزیر امور خارجه ی افغانستان در مقابل توصیه های آقای احمدی نژاد بگوید شما بهتر است به انتخابات کشور خودتان پاسخگو باشید و معاون وزیر امور خارجه ی روسیه در پاسخ گلایه ی التماس آمیز آقای احمدی نژاد، وی را عوام فریب بخواند. در دانشگاه ها که می رود او را با شعار “دروغگو، دروغگو” بدرقه می کنند و کشوری که روزگاری قهرمان مردم عرب و جهان سوم بود، حال همان اعراب نگرانند که ایران برای بهره گیری از وقایع اخیر چند کشتی به غزه بفرستد و تمام رشته ی تبلیغاتی تنیده شده برعلیه اسرائیل را پنبه کنند. و یا همان مردم لبنان و غزه که تا سال گذشته شیفته ی ایران بودند و با پول ایران خانه های خود را ساختند حال در تظاهرات لبنان حتی حزب اللهی ها هم پرچم ایران را با خود نیاوردند و کاروان امداد به غزه هم چند ماه پیش با پرچم ترکیه وارد غزه شد نه با پرچم ایران.

و یا ایرانی که زمانی در جهان گردنکشی می کرد و به عنوان بزرگترین قدرت منطقه و هم آورد اسرائیل خوانده می شد حال به چنان فلاکتی افتاده که برزیل و ترکیه را واسطه کرده که قراردادی را که ایران در منتهای ضعف پذیرفته، شاید به غرب بفروشند که نتوانستند و همان توافقی که سال قبل به ایران دودستی تقدیم کردند، نپذیرفت. و بعد هم حقارت و دست رد به سینه خوردن به امید آنکه پرونده اش به شورای امنیت نرود، ولی پرونده اش نه تنها به آنجا رفت، بلکه با ۱۲ رأی تصویب شد و حتی کشور لبنان هم با تمام نفوذ سیاسی حزب الله در آن به آن رأی ممتنع داد در حالی که یک ماه پیش تنها ۶ عضو این شورا به آن قطعنامه رأی مثبت می دادند و روسیه و چین هم با آن موافقت نمی کردند.

شگفتا که آیت الله خامنه ای چگونه اینهمه تحقیر بین المللی و نارضایتی روزافزون داخلی را می بیند و به جای سرزنش خود که با رودست زدن به تمام یاران دیرینه اش ترتیب یک انتخاب تقلبی را داد، انگشت ملامت به سوی کسانی دراز می کند که او را از راه خطایی که می رفت می خواستند بازبدارند و ایران توانمند سال پیش را به درجه ی یکی از بااعتبارترین کشورهای منطقه و جهان برسانند، آنهم نه در حرف و شعار بلکه در عمل.

به چرایی روانشناسانه ی آیت الله خامنه ای که می اندیشم به یاد ماجرایی می افتم که روزی یک دوست روانشناسم که در زندان کار می کرد برایم تعریف کرد. وی می گفت، تنی چند از بیماران من قاتل های محکوم به اعدام و حبس ابد بودند و من همیشه کنجکاو بودم که چگونه اینان چنین کردند. در آن میان یکی از اینان که بسیار بلند قد و ورزیده و در عین حال ساکت و آرام بود جلب نظرم را کرد. در همان اولین دیدار به قتل دوست دختر خود اعتراف کرد، اما شگفتا هر بار به جای تعریف چگونگی قتل مرتب به دوست دخترش رکیک ترین فحش ها را می داد و با شور و حرارت او را عامل تمام بدبختی های خود می دانست و بر آن بود که آن زن تمام زندگی خوب او را به باد داده و او را روانه ی چوبه دار کرده است.

پس از مدتی که به او نزدیک شدم، بالاخره یک روز ماجرای آن قتل را تعریف کرد و به اصرار از من خواست که مظلومیت مثل روز روشن او را تأیید کنم. او می گفت:”یک روز من پس از خوردن چندین آبجو، سرمست شده و هوس سیگار کردم. به دوست دخترم گفتم برود از دکان سر کوچه برایم سیگار بخرد، اما آن زن رذل و پست گفت سرم درد می کند و حوصله ندارم. هر چه من اصرار کردم او نپذیرفت تا بالاخره من خشمگین شده و رفتم اسلحه ی خود را برداشتم و چندین گلوله در مغز او خالی کردم.” او افزود، “آیا این دختر فاحشه مستحق مرگ نبود؟ آخر چه می شد اگر می رفت سیگار می خرید و مرا عصبانی نمی کرد که حالا من در اوج جوانی باید محکوم به اعدام شوم و چوب لجبازی و یکدندگی او را بخورم.”

بیایید تعصب ها را کنار بگذاریم و لحظه ای از دید آیت الله خامنه ای به وقایع یک سال گذشته بنگریم تا متوجه شویم چرا ایشان حق را با خود می داند. آخر مگر آسمان به زمین می آمد که آقایان موسوی و کروبی و دیگر سران جنبش سبز به انتخابات تقلبی اعتراض نمی کردند و اگر هم کردند پس از آنکه حضرت آیت الله و نایب امام زمان آن را تأیید کردند روانه ی خانه هایشان شده و محترمانه لب فرو می بستند و در نتیجه نه یارانشان اینهمه زجر و زندان می کشیدند و در دادگاه های فرمایشی مجبور به اعتراف می شدند و نه به کسی در زندان تجاوز می شد و نه اینهمه دردسر برای حضرت امام و دولتشان ایجاد می کردند که حال مجبور شوند، هر روز به حقارت بیشتری در جهان تن در دهند و حکومتشان هر روز لرزان تر و بی اعتبارتر شود تا جایی که برای تشکیل یک کنفرانس از سران پانزده کشور که در همه کشورها مرتب اتفاق می افتد، مدارس تهران را ببندند و شهر را نیمه تعطیل کنند و از بیم آشوب های احتمالی هیچ شبی را آسوده سر به بالین نگذارند و با حسرت شاهد ریزش پایه های قدرت خود بشوند و کاری نتوانند بکنند.

 

 

www.mborghei.com