از اینجا، از آنجا، از هرجا (۶۱)

دل کندن از گنجینه های باغ پر صفای ظهیرالدوله در شمیران غیرممکن است. در گشت و گذار میان این فضای دل انگیز خاطرات زیادی در ذهن و فکر انسان زیر و رو می شوند. خاطراتی که همه مشحون از زیبایی و شگفتی است. آیا انسان های خوبی که در این محل آرمیده اند، دست چین شده اند؟ چه چیزی باعث شده تا ملک الشعرای بهار، ایرج میرزا، رشید یاسمی، رهی معیری و فروغ فرخزاد در کنار یکدیگر و در دل خاک این گورستان به آرامش ابدی برسند؟ آیا این یک اتفاق است؟ یا چیز دیگری است. در هر حال هر چه هست این فضا عطرآگین از سخنان و اشعار زیبای این سرایندگان بنام است. هر یک در گوشه ای و کناری برای خود عالمی دارند.

این بار خیالم از پیرزن سرایدار راحت است که دیگر به سراغم نمی آید. بنابراین عاشقانه بر سر هر گوری می نشینم و گم شدگان خود را می جویم. خاک آنها را می بویم و درددل های خودم را با آنها در میان می گذارم.

دلم می خواهد شما را با این عزیزانی که در اینجا آرمیده اند بیشتر آشنا کنم. به سراغ کدام یک این بار برویم؟

Iraj-Mirza

به نزدیکی های خودم نگاه می کنم. گویی چشم های نگران شاعری شیرین سخن و نقادی زبردست مرا به سوی خود می خواند. بدون اراده گام پیش می نهم و در کنار گور ایرج میرزا می نشینم. به یاد دوران کودکی خود می افتم. به یاد دبستان رفتن و کتاب های مدرسه که با “آب، بابا، بار” شروع می شد و سال های بعد از آن که کتاب فارسی را با چه عشق و علاقه ای می گشودم و بعضی از شعرهای آن را حفظ می کردم. آیا این شعر را یادتان می آید؟

گویند مرا چو زاد مادر/پستان به دهن گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من/بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پابه پا برد/تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم/ الفاظ نهاد و گفتن آموخت

که ما با چه شور و حالی آن را می خواندیم و از حفظ می کردیم. حال من بر سر گور شاعر این شعر نشسته ام و با او درددل می کنم. می گویم: “ایرج جان تو که عاشق بودی و عشق وطن و مردمش تمام وجودت را فرا گرفته بود، حال و روز ما را نمی دانی. مدت ها است که ما دیگر معنی عشق و محبت را درک نمی کنیم. گرفتاری ها و سردرگمی ها در زندگی نمی گذارد که لبخند به لب هایمان بنشیند. تو خودت گفتی که چشمت به دنبال ماست. تو خودت سرودی که گور تو مدفن عشق جهان است. حال من به گنجینه عشق جهانی رسیده ام. آمده ام تا از تو یادی کنم. آمدم تا دل تو را شاد کنم. ایرج عزیز نیستی تا ببینی بر سر عشق چه آمده است. نیستی تا ببینی حال ما چگونه است و چه بر سر سرزمینی که عاشق آن بودی، رفته است.

چشم هایم به شعر روی سنگ مزار او می افتد، بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شود و زیر لب زمزمه می کنم:

ای نکویان که در این دنیایید/یا از این بعد به دنیا آیید

اینکه خفته است درین خاک منم/ایرجم، ایرج شیرین سخنم

مدفن عشق جهان است اینجا/یک جهان عشق، نهان است اینجا

عاشقی بود به دنیا فن من/مدفن عشق بود، مدفن من

هر که را روی خوش و خوی نکوست/مرده و زنده من عاشق اوست

گرچه امروز به خاکم مأواست/ چشم من باز به دنبال شماست

بگذارید به خاکم قدمی/ بنشینید بر این خاک دمی

گاهی از من به سخن یاد کنید/در دل خاک، دلم شاد کنید

ایرج میرزا در اشعارش با انسان صادق است. دروغ نمی گوید. روشن، روان و صاف و به قول خودش پوست کنده حرف می زند. او که شاهزاده قاجار بود به دربار و نزدیکی با سلاطین قاجار پشت پا زد. بر اثر خدمت طولانی و بی نتیجه در دستگاه های دولتی، با حقایق تلخ و زندگی محنت بار مردم سرزمینش آشنا بود. به خوبی می دانست که برای آزادی مردم باید وضع اجتماعی آن زمان زیر و رو شود، ولی برای انجام این کار امکاناتی نداشت. به هر جایی که ممکن بود این خواسته اش عملی شود، کمک کرد. دل به کلنل محمدتقی پسیان بست و نتیجه ای نگرفت. بنابراین از تنها ابزاری که داشت در جهت روشنگری مردم و مبارزه با خرافات و فقر و دزدی و نادرستی که سرتاسر جامعه زمان او را فرا گرفته بود، استفاده کرد. چاره ای جز این نداشت. آنهایی که ایرج را به خاطر استفاده از بعضی کلمات و اشعار هجو سرزنش می کنند، واقعیت آن زمان را در نظر نمی گیرند که ایرج می دید خاندان قاجار افرادی بی عرضه و بی لیاقت هستند. اطراف آنها را انسان های وطن فروش و بی همت گرفته اند. دولت های اجنبی مثل انگلیس و روس تا حد نابودی کشور ایستاده اند و از مردم فقیر، بی سواد و بی پشتیبان هم کاری ساخته نیست. بنابراین فریاد بر می آورد و وضعیت اسفناک کشور را به گوش حکمرانان و مسئولان می رساند و چون نتیجه و اقدامی نمی دید، جسورانه و بی محابا دست به قلم می برد و می سرود:

سیاست پیشگان در هر لباسند/به خوبی همدگر را می شناسند

همه دانند زین فن سودشان چیست/به باطن مقصد و مقصودشان چیست

از این رو یکدگر را پاس دارند/یکیشان گر به چاه افتد درآرند

نمی دانی که ایران است اینجا/حراج عقل و ایمان است اینجا

بزرگان وطن را از حماقه/نباشد بر وطن یک جو علاقه

یکی از انگلستان پند گیرد/یکی با روس ها پیوند گیرد

به مغز جمله این فکر خسیس است/که ایران مال روس و انگلیس است

بزرگانند درد اختیاری/ولی این دسته درد اضطراری

به غیر نوکری راهی ندارند/والا در بساط آهی ندارند

تهی دستان گرفتار معاشند/برای شام شب اندر تلاشند

از آن گویند گاهی حرف قانون/که حرف آخر قانون بود نون

اگر داخل شوند اندر سیاست/برای شغل و کار است و ریاست

رعایا جملگی بیچارگانند/که از فقر و فنا آوارگانند

ز ظلم مالک بی دین هلاکند/به زیر پای صاحب ملک خاکند

ایرج میرزا که همزمان با عصر انقلاب مشروطیت بود، با آزادگان و آزادی خواهان معاشرت داشت. به زبان فرانسه و تجدد و مظاهر تمدن در غرب آشنا بود. به اروپا سفر کرده بود. پیشرفت های مردم آنجا را دیده بود و می دانست که توسعه و پیشرفت فقط در اثر حکومت دموکراسی و ترویج آزادی میسر است. بنابراین مجموعه این شرایط و اطلاعات از او شاعری ترقی خواه و روشنفکر ساخته بود که با کژی ها، خرافات، حجاب، سینه زنی، ریا، دروغ و دزدی مخالفت می کرد. او متاثر از شرایط محیطی، اشعار و سروده هایی از خود به یادگار گذاشته است که بسیاری از آنها در ادبیات معاصر کشورمان جزو شاهکارهای ادبی به حساب می آیند.

نگارنده را گمان بر آن است که در دیوان ایرج میرزا اشعار و سروده هایی پیدا می شود که از لحاظ اخلاقی و آموزش مفاهیم اعتقادی بسیار جایگاه بالایی دارد. یکی از روش های علمی آموزش مثبت آن است که از راه بیان مفاسد یک عمل، طوری آن را جلوه داد که به طور غیرمستقیم افراد از آن دوری جویند. نمونه های بسیار ارزنده آن شعری است که ایرج در مذمت می گساری سروده است. این شعر تاثیرش در روی جوانان و افرادی که در این کار افراط می کنند از هزاران کتاب، قصه، موعظه و نصیحت که هزاران سال توسط مذهبیون، اصلاح طلبان، معلمان و ناهیان صورت گرفته، بیشتر است.

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی/آراسته به شکل مهیبی سر و بر را

گفتا که: منم مرگ، ارگ خواهی زنهار/باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار/یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب بنوشی دو سه ساغر/یا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را

جامی دو سه می خورد، چو شد چیره ز مستی/هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

از سروده های ایرج میرزا، “عارف نامه”، “قطعه مادر” و مثنوی “زهره و منوچهر” بسیار معروف است. زبان هنری ایرج میرزا در مثنوی زهره و منوچهر بسیار زیبا و رمانتیک است. به طوری که او را می توان یکی از افرادی دانست که نوآوری و سرآغاز تجدد در آثارش فراوان است. ایرج در استفاده از کلمات و لغات بیگانه در شعر مهارت خود را نشان داده است. او از بسیاری از معاصران خود باسوادتر و روشنفکرتر بود. شعر ایرج نمونه بارز “سهل ممتنع” در میان شاعران است و به همین جهت بعضی ها او را “سعدی ثانی” نامیده اند. از همه مهمتر شعر او را عموم مردم می فهمند و می خوانند و این هنری است که هر شاعری ندارد.

ایرج در سال ۱۲۵۱ هجری قمری در تبریز به دنیا آمد و پس از یک زندگی سرتاسر پر آشوب و دغدغه که در اواخر آن حتی در سختی معیشت می کرد، سرانجام در بیست و دوم اسفند ماه ۱۳۰۴ خورشیدی ساعتی به غروب مانده، در اثر سکته قلبی درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. ایرج دنبال مال و منال دنیا نبود و از القاب و عناوین درباری فرار می کرد. او زندگی مرفهی نداشت و فشارهای زندگی و خودکشی پسرش باعث شد که او در ۵۳ سالگی با جهان وداع کند.

سخن درباره ایرج بسیار است ولی ما این مطلب را با بیان ویژگی های یکی از سروده های انتقادی او به نام “عارف نامه” پایان می دهیم. عارف نامه در قالب مثنوی و بر وزن “مفاعیلن مفاعیلن فعولن” در ۵۱۵ بیت سروده شده و یکی از مشهورترین منظومه های ادبیات فارسی بعد از مشروطه است. اگر چه این منظومه در هجو عارف قزوینی سروده شده ولی دیدی انتقادی به مسائل سیاسی و اجتماعی و نکوهش و مخالفت با حجاب و خانه نشینی زنان دارد. ایرج در لباس طنز به عارف توصیه می کند که اگر او می خواهد فارغ بال زندگی کند بهتر است از سیاست و سیاست بازان دوری جوید و در سر منبر از بزرگان یاد کند:

تو این کِرم سیاست چیست داری/چرا پا بر دم افعی گذاری

سیاست پیشه مردم حیله سازند/نه مانند من و تو پاک بازند

تماماً حقه باز و شارلاتانند/به هر جا هر چه پاش افتاد آنند

سر منبر وزیران را دعا کن/به صدق ار نیست ممکن با ریا کن

بیگ بنگ و دیدگاه محمدزکریای رازی

محمدبن زکریای رازی از فیلسوف ها و دانشمندان بزرگ ایرانی اعتقاد دارد که جهان مرکب از پنج گوهر (عنصر) ازلی است. عقل فعال، روح، ماده، مکان و زمان. به نظر او زمان و مکان، حرکت و جسم، بی نهایت و قدیم است و زمان جوهری است دونده و بی قرار. او در رابطه با علت به وجود آمدن هستی می گوید: “عقل نمی پذیرد که ماده و مکان آن ناگهان، بدون این که سابقاً ماده یا مکان موجود باشد، به وجود آید، چون همواره هر چیز از چیز دیگر پدید می آید و ابداع مجرد محال است.” هر چند که رازی به علت ابراز این عقیده تکفیر شد و بسیاری از آثارش دستخوش نیستی و فنا گردید ولی از این تفکر او می توان این نتیجه را گرفت که قبل از پیدایش هستی و جهان، چیزی وجود داشته است که از آن بر اثر یک اتفاق مثل بیگ بنگ چیز دیگری (جهان هستی) به وجود آمده است. نکته بسیار مهم آن است که رازی عقل و انسان را ماورای هر چیزی می دانست و اعتقاد به خرافات و خلق الساعه بودن آفرینش نداشت.

“آرا و اندیشه های رازی”

عجب روزگاری است

یکی را ز تن جامه در دزدگاه

بکندند از کفش پا تا کلاه

پس آن گاه، آن روز تا شب دوید

که تا بر دهی نیمه شب در رسید

بشد در سرای خداوند ده

که چیزی مرا ای خداوند ده

که تا پوشد اندام خود این غلام

بُد اندر دهانش هنوز این کلام

که آن خواجه، خدمتگزاران بخواست

بگفتا: کنون، این غلامی ز ماست

سحرگه به بازارش اندر برید

فروشید و نقدینه اش آورید

چو آن بینوا این سخن را شنفت

سر از جیب حیرت برون کرد و گفت

بگفتم غلامم که تن پوشی ام

نگفتم غلامم که بفروشی ام

دلم بس ز کردار آن خواجه سوخت

که ما را به نام غلامی فروخت

نوشتم من این قصه را یادگار

که تا یاد دارد ورا روزگار

“دیوان میرزاده عشقی”

اخبار کتاب و تازه های نشر

*بیست و نهمین دوره نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با شعار “فردا برای خواندن دیر است…” از ۱۵ تا ۲۵ اردیبهشت ماه ۹۵ در مجموعه نمایشگاهی شهر آفتاب واقع در اتوبان خلیج فارس در جنوب شهر تهران برگزار می شود. برای اولین بار است که این نمایشگاه پر طرفدار در مسافت دوری از مرکز شهر تهران بر پا می شود، اگر چه خط متروی شهر آفتاب چند روز قبل افتتاح شده است، معلوم نیست این وسیله ارتباطی به تنهایی جوابگوی بازدیدکنندگان باشد. البته پیش بینی به کارگیری حداقل ۵۰ دستگاه اتوبوس از ۶ مسیر به سمت نمایشگاه نیز در دست اجرا است. در هر حال برگزاری سالانه این نمایشگاه یکی از رویدادهای استثنایی در کشورمان است که هر ساله مشکلات خاص خود را دارد.

*از ناستین جوادی همسر جواد مجابی کتابی با نام “رُک و راست بگم؟” در ۳۸۴ صفحه رقعی با شمارگان یکهزار و یکصد نسخه و با قیمت بیست و دو هزار و پانصد تومان توسط انتشارات آموت به بازار آمده است. زنان بیش از مردان در این اثر به تصویر کشیده شده اند و این به خاطر بهتر و بیشتر شناساندن آنها صورت گرفته که در پیشبرد جامعه و مدنیت معاصر نقش پررنگ تری به عهده دارند.

*نشر ماهی ناشر خوشنام که بیشتر به انتشار کارهای ترجمه معروف است، این بار کتاب “گذار روزگار” شامل آخرین مصاحبه “رومن گاری” در ماه های پایانی عمرش با رادیو کانادا را با ترجمه سمیه نوروزی به بازار داده است. این کتاب در سال ۲۰۱۴ به مناسبت صدمین سال تولد گاری، توسط نشر گالیمار به بازار آمد. رومن گاری در این مصاحبه چند ساعته با مخاطبانش درددل کرده و به نحوی زندگی خود را برای آنها تعریف می کند.

*علاقمندان به تهیه کتاب های فوق می توانند در تورنتو به کتاب فروشی های “پگاه و سرای بامداد” مراجعه و آنها را سفارش دهند.

تفکر هفته

انسان ها همواره از طریق افکار و احساسات خود، تحت کنترل هستند. اگر ما همیشه روی جنبه های مثبت و افکار و احساسات خوب خودمان تمرکز کنیم، به سوی آنها کشیده می شویم. پس برای تغییر کردن به سوی چیزهای خوب به اندیشه نیک رو آورید. بهترین چیزی که می تواند به ما آرامش بدهد، استفاده از طبیعت است. اکنون که هوای بهاری با ترنم نسیم جانبخش، روح و روان همه موجودات را تحت تاثیر خود قرار داده است، شما هم حرکت کنید و به این مرکز و منبع لایزال انرژی مثبت بپیوندید.

ملانصرالدین در تورنتو

وقتی وارد پارک شدم، صحنه ای باورنکردنی دیدم که ذهن و روحم به شور و شوق در آمد. در یکی از این محل های باربیکیو، ملانصرالدین را دیدم که سرپیچ و ردا را از کسوت خود کناری گذاشته بود و با محاسن آراسته و چهره متبسم، بادبزن در دست، سیخ های کباب را زیر و رو می کرد و اهل و عیال نیز در دل طبیعت سفره را پهن کرده و سور و سات پیک نیک را آماده کرده بودند تا ملا، کباب های پخته شده را به روی سفره بیاورد.

با دیدن این صحنه اول باورم نمی شد که آن عالم ربانی را در دل طبیعت و در کنار ملابانو و سایر افراد خانواده ببینم، ولی واقعیت امر درست بود و این خود آن وجود عزیز بود که من دیده بودم. جلو رفتم و از وی اجازه گرفتم که من و همسرم نیز در کنار سفره ایشان بساط خود را علم کنیم. با گشاده رویی پذیرفت و هنگامی که ما نیز در کنار آنها قرار گرفتیم و خانم ها با هم گرم گفتگو شدند، فرصتی پیش آمد تا با آن استاد فرزانه مدتی در فضای سرسبز و در کنار آب قدم زنان صحبت کنیم. این بار ملا پیش دستی کرد و از من پرسید: “عزیزم این روزها در تورنتو چه می کنی؟” من که از این سئوال استاد خوشحال شدم، جواب دادم: “به کار تحقیق و نگارش می پردازم” از این جواب من بسیار لذت برد و گفت: “سعی کن در اینجا چیزی بنویسی که نیاز مردم بویژه جوانان نسل دوم مهاجر باشد. این یک تعهد است. ما در هر جای جهان که باشیم این عمر چه به خوبی چه به بدی می گذرد، آنچه که باقی ماند، عملکرد ماست. ما در جامعه خودمان در فقر فرهنگی شدیدی بسر می بریم، پس حال که فرصتی پیش آمده شما از روی تعهد و رسالت تا جایی که توان داری این خلاء را پر کن. من گاهی اوقات چیزهایی در اینجا می بینم که ناامید می شوم.” آنگاه این بیت را برایم با صدای خوش خواند:

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم، که آسودگی ما عدم ماست.

* حسن گل محمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی دانشگاه در ایران بوده و ده ها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است.

Golmohammadihassan(at)yahoo.com