از اینجا، از آنجا، از هر جا /۶۳

غروب یکی از روزهای فصل پائیز است. پائیز را فصل بهار عارفان می گویند. واقعاً هم در روزهای فصل پائیز طبیعت آنچنان دگرگون، رنگارنگ و زیبا می شود که از نظر عارفان نه تنها به بهار می ماند، بلکه به دل عاشق و درون پر آشوب بیشتر شبیه است. محوطه باغ ظهیرالدوله پوشیده از درختانی بلند و درهم تنیده است که با نسیم بادی برگ های خزان دیده به روی آرامگاه بزرگان ادب و فرهنگ کشورمان فرو می ریزند. این روزها، آخرین ایامی است که من در شهر تهران هستم و چند روز دیگر اینجا را ترک می کنم. همیشه بعضی از ترک کردن ها و دوری ها مشکل است و این بار با کوله باری از خاطرات زنده شده در دل من این ترک کردن از گذشته سخت تر جلوه می کند. بنابراین مجبورم با همه این عزیزانی که در کنارشان بودم خداحافظی کنم. نمی دانم از کجا باید شروع کرد. از گوشه محوطه بزرگ باغ با نگاهی در حسرت و چشمی پر امید به همه جا نظر می کنم و برای این مفارقت و دوری چشمانم به اشک می نشیند و دلم را اندوه و ملال فرا می گیرد. تصمیم می گیرم به کنار یکی دیگر از این بزرگان بروم و به نیابت همه از او خداحافظی کنم. چه کسی بهتر و شایسته تر از استاد ملک الشعرای بهار. جایگاه پیکر او با بنایی پر عظمت و سر ستون هایی با طرح قدیمی در باغ ظهیرالدوله از همه بناها، استوارتر و شاخص تر است. به محضر استاد بهار می روم و در برابرش به احترام می ایستم، ناگهان احساس غرور می کنم به وجود یک چنین بزرگ مردی که در اینجا نیز با جبروت، شرف و آزاداندیشی نگهبان ارزش های فرهنگی و اجتماعی سرزمین کهن پدری خود ایران است. آرامگاه او من را به یاد قله دماوند و شکوه آن می اندازد و آنگاه زیر لب زمزمه می کنم:

ای دیو سپید پای دربند

ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم به سر یکی کله خود

ز آهن به میان یکی کمربند

تو مشت درشت روزگاری

از گردش قرن ها پس افکند

ای مشت زمین بر آسمان شو

بر وی بنواز ضربتی چند

نی نی تو نه مشت روزگاری

ای کوه نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده زمینی

از درد، ورم نموده یک چند

شو منفجر ای دل زمانه

و آن آتش خود نهفته مپسند

پنهان مکن آتش درون را

زین سوخته جان شنو یکی پند

بفکن ز پی این اساس تزویر

بگسل ز هم این نژاد و پیوند

بر کن ز بن این بنا که باید

از ریشه بنای ظلم برکند

زین بی خردان سفله بستان

داد دل مردم خردمند

bahar

دلم می خواهد در این باغ پر سکوت در ظاهر و پر غوغا در باطن فریاد برآورم و سر خود را به سنگ آستان استاد بهار بکوبم و بگویم: استاد کجائید تا حال و روز ما را ببینید. شما اگر برای دادخواهی و تظلم قله دماوند را داشتید که از او بخواهید اساس تزویر و ریشه ظلم و بیداد را برافکند و داد دل مردم خردمند را از سفله گان دورانتان بستاند، ما هیچ کسی یا جایی نداریم که به او توسل جوییم و خوناب دیدگان را به پایش ریزیم تا شاید تسکینی برای قلب های بخون نشسته نسل های سرگردان مان باشد. ولی بهار به من نهیب زد و گفت:

“این دود سیه فام که از بام وطن خاست

از ماست که بر ماست

وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست

از ماست که بر ماست

جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم

با کس نسگالیم

از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست

از ماست که بر ماست

یک تن چو موافق شد یک دشت سپاه است

با تاج و کلاه است

ملکی چو نفاق آورد او یکه و تنهاست

از ماست که بر ماست”

استاد بهار تنها یک شاعر نبود. او نویسنده، شاعر، روزنامه نگار، تاریخ نویس، محقق، مترجم، منتقد، و انسانی سیاسی و اجتماعی بود. آثار وی آئینه تمام نمای مقتضیات دوران اوست. حوادثی که در آن زمان بر ایران گذشته و دگرگونی های زیاد جامعه همه در آثار او پیدا است. بهاری که جانشین ملک الشعرایی پدر بود و قرار بر این بود که در اعیاد و مراسم سالیانه حکومت شعر بخواند با تحولات اجتماعی که منجر به انقلاب مشروطیت گردیده بود، از لاک خود بیرون آمد و به صحنه پر جوش و خروش اجتماع پیوست. از آن به بعد او با شخصیت و تفکر مستقل وارد جریان زندگی اجتماعی شد و در خدمت جنبش مردم آزادی خواه قرار گرفت. مقالات تند بهار در روزنامه “نو بهار” و “تازه بهار” در خراسان موجب توقیف این روزنامه ها و تبعید او به تهران شد و دوران مبارزات سیاسی او و انتخابش به عنوان نماینده مجلس آغاز شد.

استاد بهار همزمان با انجام فعالیت های سیاسی به فعالیت های ادبی و فرهنگی خود نیز ادامه داد و در سال ۱۳۲۶ قمری به تشکیل “انجمن دانشکده” اقدام کرد و مجله ای ادبی و فرهنگی به همین نام نیز انتشار داد. این انجمن از بزرگترین و پیشروترین انجمن های ادبی است که در ایران تشکیل شده است. دانشوران زمان چون عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی، رشید یاسمی، الفت، ذره، ریحان و علیرضا صبا با این انجمن همکاری داشتند. این انجمن قصد داشت که بین سنت های ادبی کلاسیک و تحولات جدید قرن بیستم تلفیقی ایجاد کند و راهی نوین پیش پای جوانان و هنرمندان قرار دهد. استاد بهار خود در این باره می نویسد: “امید می رود که یک نمونه از روح نوین ادبیات قرن بیستم که می رویم تازه فایده آن را دریابیم روی بنیان محکم زبان فارسی و حفظ لغات زنده و شیرین و امثال و یادگارهای تاریخی این لسان متین به هموطنان ادب دوست و ادیب نواز خود تقدیم داریم. دنیا دستخوش انقلاباتست. اگر در ادبیات ما حتی در لغات و اصطلاحات ما و طرز ادای مقاصد ما تغییراتی حاصل شود، جای شگفتی نیست.

یکی از صفات بارز بهار، روشنگری و تعهد و رسالت او در دوران پس از انقلاب مشروطیت است. حرکت انقلابی مشروطیت، جنب و جوش های سیاسی جامعه بعد از آن، مسائل اجتماعی و رفتارهای سیاسی و سیاسیون همه در آثار نظم و نثر بهار انعکاس شایسته و بایسته داشته است. شعر بهار، شعر پویایی و حرکت است برای مردمی و جامعه ای که خواهان آزادی، استقلال و حرکت بسوی مدرنیته بودند، بهار شاعری تجددطلب، سیاستمداری وطن پرست و استادی مسلط به دانش و روش پژوهش بود. هنوز کتاب “سبک شناسی” او که پیش از هفتاد سال قبل به نگارش درآمده است، بهترین کتاب مرجع برای تدریس در دوره فوق لیسانس و دکترا در رشته زبان و ادبیات فارسی است. او با آثاری نظیر: یا مرگ یا تجدد، خون خیابانی، دماوندیه، جغد جنگ و… جامعه را با حقوق خود آشنا می کرد و به تحرک و پویایی در می آورد:

“رفته حس مردمی از مرد و زن، من با کی ام

نیست گوشی تا نیوشد این سخن، من با کی ام

خلق ایران دسته ای دزداند و بی دین دسته ای

سینه زن، زنجیر زن، قلاده زن، من با کی ام

گویم این قداره را بر گردن ظالم بزن

لیک شیطان گویدش بر خود زن، من با کی ام

گویم این زنجیر بهر قید دزدان است و او

هی زند زنجیر را بر خویشتن، من با کی ام

گویم ای کلاش آخر این گدایی تا به کی

گویدم چیزی به نذر پنج تن، من با کی ام

پس همان بهتر که لب بربندم از گفت و شنید

مستمع چون نیست، باری خامشی باید گزید

همسرم که در این گشت و گذار در باغ ظهیرالدوله همراه و همگام من بود وقتی که دید من در این لحظات آخر حضور در آنجا، آرامگاه ملک الشعرای بهار را ترک نمی کنم و آنچنان غرق افکار و اندیشه این مرد بزرگ هستم که گذر زمان را از یاد برده ام، با تلفن همراه خود، شروع به پخش سرود زیبای مرغ سحر از بهار با صدای استاد شجریان کرد تا آن که من به خود آیم:

“مرغ سحر ناله سرکن

داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرربار این قفس را

بر شکن و زیر و زِبَر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ

نغمه آزادی نوع بشر سر آ

در نفسی عرصه این خاک توده را

پر شرر کن

ظلم ظالم جور صیاد

آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت

شام تاریک ما را سحر کن”

از محضر استاد بهار برخاستم و با تشکر و قدردانی از پیرزن سرایدار باغ ظهیرالدوله آنجا را ترک کردیم. این بود ره آورد آخرین سفر من به تهران برای شما خوانندگان عزیز.

این مطلب را هم با گفتاری از این مرد بزرگ به پایان می برم:

“ما امروز در سر دوراهی تاریخ خود قرار داریم. راهی به سوی کهنگی و توقف و راهی به طرف تازگی و حرکت. هر گوینده و نویسنده که مردم را به سوی آینده و جنبش و حیات هدایت نماید و صفت او حقیقی تر و غمخوارانه تر باشد، کالای او در بازار آتیه رایج تر و مرغوب تر خواهد بود. توقف و طفره در طبیعت محال است. هستی عبارت از حرکت است. هر متفکر و نویسنده که هوادار توقف و محافظت وضع حالیه باشد، با دلیل منطقی باید اذعان کرد که رو به عقب می رود و هر کس در زندگی رو به عقب رفت به سوی مرگ شتافت. خاصه ادیب و گوینده که باید همواره به مسافات بعید و پیشاپیش قوم حرکت کند تا قوم را که فطرتاً دیرباور و مایل به توقف است قدری پیش تر بکشد.

همان طور که ما نمی خواهیم شعرا را از پیروی روش کلاسیک منع کنیم، نمی خواهیم آنان را از پیروی شعر سفید (بی قافیه) و بی وزن هم منع نماییم. ما باید گویندگان را آزاد بگذاریم که هنرنمایی کنند. ما از نثر و نظم باید پیش برویم و ابتکارات جدید را تقدیس کنیم.”

محمود غزنوی و ابوریحان بیرونی

محمود غزنوی روزی در قصر خود نشسته بود، خطاب به ابوریحان بیرونی گفت: من از کدامیک از این چهار در بیرون خواهم رفت. حساب کن در پاره ای کاغذ بنویس. ابوریحان به کمک اسطرلاب حساب کرد و بر پاره کاغذ بنوشت. سپس محمود فرمان داد که تیشه و بیل آوردند و در پنجمی کندند و از آن در بیرون شد. سپس کاغذ بوریحان را آوردند، نوشته بود از این چهار در هیچ بیرون نشود، بر دیوار مشرق دری کنند و از آن بیرون شود… محمود سخت عصبانی شد و فرمان داد او را از بام بر زمین اندازند. اتفاقاً بیرونی بر دامی افتاد و آهسته بر زمین فرود آمد. پس از چندی محمود از کرده پشیمان شد، خواجه حسن میمندی جریان را گفت و ابوریحان را نزد محمود برد. محمود گفت: اگر هیچ چیز بر تو پوشیده نیست، چرا بر این حال واقف نبودی. ابوریحان طالع تحویل خود بیرون آورد، در آنجا از این ماجرا خبر داده بود. محمود باز در غضب شد و مدت ۶ ماه او را زندانی کرد. پس از آن که محمود اجازه آزادی داد، خطاب به وزیر خود گفت: “پادشاهان چون کودک خرد باشند، سخن بر وفق رای ایشان باید گفت.” و به ابوریحان بیرونی گفت: “یا بوریحان اگر خواهی از من برخوردار باشی سخن بر مراد من گوی نه بر سلطنت علم خویش.”

“چهار مقاله ـ نظامی عروضی”

اخبار کتاب و تازه های نشر

*مراسم اختتامیه بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران پس از ده روز فعالیت در محل شهر آفتاب در پایان روز ۲۵ اردیبهشت ماه ۹۵ برگزار شد. مسئولان مربوطه برگزاری این رویداد بزرگ فرهنگی را موفقیت آمیز اعلام کردند و آمارهای اعلام شده نیز مراتب فوق را تأیید می کند. آنچه که هیچ گاه نمی توان آن را نادیده گرفت نیاز طبقه فرهنگی، دانشگاهی و اجتماعی جامعه به کتاب و کتاب خوانی است، بنابراین این طبقه در هر شرایطی از این رویداد بزرگ فرهنگی سالیانه در کشورمان استقبال کرده و می کنند. اما آنچه که حائز اهمیت است رسیدن به استانداردهای جهانی در برگزاری این گونه نمایشگاه ها است که روند کار، مدیریت و برنامه ریزی، ارائه خدمات و امکانات گویای آن است که ما هنوز با این استانداردها فاصله بسیار زیادی داریم. مجموعه نمایشگاهی شهر آفتاب اگر چه امسال پذیرای برگزاری نمایشگاه کتاب بود، ولی هنوز مسائل ایاب و ذهاب، دوری محل استقرار نمایشگاه، خدمات حمل و نقل، سرویس های بانکی، پستی و تسهیلاتی، ایجاد مکان های مناسب برای عرضه کتاب و بسیاری مطالب دیگر، بطور نسبی و قابل قبول حل نشده است. در یکی از روزهای برگزاری نمایشگاه بارش باران بهاری تند موجب آب گرفتگی بسیاری از غرفه ها و خسارات هنگفت به ناشرین گردید.

اگر چه از لحاظ حجم میزان فروش اعلام گردید که نمایشگاه ۲۹، رکورد قبلی را پشت سر گذاشته است ولی این امر ناشی از آن بود که امسال میزان قابل توجهی بن مجانی برای خرید کتاب از طرف وزارت ارشاد و سازمان های مربوطه در اختیار دانش آموزان، دانشجویان و اهالی فرهنگ و قلم قرار گرفته بود، هر چند مقدار زیادی از این بن ها به جای خرید کتاب با کسر مبلغ قابل توجه به پول نقد تبدیل شد ولی همین حجم نقدینگی میزان فروش کتاب را زیاد نشان داد.

ایجاد امکانات تفریحی و ورزش در کنار نمایشگاه امسال نیز یکی از اقداماتی بود که شهرداری تهران برای جلب بیشتر افراد به نمایشگاه به آن دست زد و بسیاری از شهروندان به اتفاق فرزندانشان جذب این گونه اماکن شدند و به بازی و تفریح پرداختند. جالب است بدانید فضای مجازی نیز در تسخیر یک فرایند عکس های سلفی با عنوان “من و کتاب یهویی” قرار گرفت و هر شب به ۲۹ نفر از افرادی که بهترین عکس سلفی را با کتاب گرفته بودند، به هر یک یکصد هزار تومان جایزه دادند.

نکته جالب در این نمایشگاه این بود که انتشارات “نار” از ترکیه اعلام کرد، حق تألیف و حق انتشار کتاب های صمد بهرنگی به زبان ترکی استانبولی را از خانواده او خریداری کرده اند و کتاب “ماهی سیاه کوچولو” صمد در نمایشگاه فرانکفورت پرفروش ترین کتاب آنها بوده است. اخبار نمایشگاه کتاب تهران را در آینده پی گیری خواهیم کرد.

تفکر هفته

توجه داشته باشید، چون شیوه اندیشیدن انسان یکنواخت است، عادت بد را نمی توان به سرعت تغییر داد و چون عادت پیامد تمرکز بر ذهن است که به وجود می آید. برای آن که بتوانید عادت جدید و سالمی را ایجاد کنید، فقط کافی است در جهت مخالفت آن تمرکز کنید. نگران از زمان بر بودن این فرایند نداشته باشید، اگر اراده منسجم برای رفع عادت بد داشته باشید، به مرور زمان این کار انجام شدنی است.

ملانصرالدین در تورنتو

مدتی بود که فرصت استفاده از محضر ملانصرالدین در بعدازظهر روزهای یکشنبه در محل تیم هورتون نزدیک میدان مل لستمن دست نمی داد، لذا در حالتی که انسان احساس گم شده ای را می کند، به آنجا رفتم و بر عمر تلف شده و غفلت خویش در بهره جویی از محضر این استاد یگانه و دوست فرزانه، واقف گردیدم. ملاحظه کردم که دوستان پاتوق محل به جایی رسیده اند که سئوالاتی از ملا می کنند که هضم و توجه به آن از حیطه تفکر و بینش من به دور است، لذا در آن جمع گرم نشستم و بر سبیل تلمذ و درک حضور از استاد پرسیدم: “این که می گویند بیاندیشید منظور چیست و اصولاً اندیشیدن یعنی چه؟” ایشان بیان کرد: “اندیشیدن به فعالیت عقلی محض اتلاق نمی گردد. مراد از اندیشیدن بررسی کلیه احوالات انسانی است. از این رو ما می توانیم این بررسی از احوالات بشر را آگاهی بدانیم. آگاهی به معنای همه احوالی که آگاهانه در ما صورت می گیرد. همه کس ضرورتاً احوال آگاه خود را می شناسد. عزیزم به طور خلاصه و مجمل عرض می کنم که اندیشیدن یعنی شک کردن، اثبات کردن یا نفی کردن. چون وقتی که ما به چیزی می اندیشیم، قهراً به آن شک می کنیم، آنگاه در مرحله بعد آن را یا اثبات می کنیم و یا نفی می کنیم. این شک کردن که ممکن است به اثبات یا نفی منجر گردد، اساساً ذات اندیشیدن و فکر کردن است.”

از آن پس تصمیم گرفتم این فرصت ارزشمندی که در این غروب آخرین روزهای تعطیل در اینجا ایجاد شده است را از دست ندهم و بیشتر محضر استاد را درک کنم.