شهرام امیری، شخصی که متهمش کرده اند دانشمند هسته ای است! پس از بازگشت به ایران از خود رفع اتهام کرد و گفت به پیر، به پیغمبر، من یک دانشمند هسته ای نیستم.

وی در حالی که یک ریز قسم می خورد گفت: آخرکجای من شبیه یک دانشمند هسته است؟ قد بلند و باریک دارم؟ موهایم سفید است؟ ریش پروفسوری دارم، روپوش سفید تنم است؟ دستکش دستم است؟ سی چهل نفر دور و برم هستند و دارم برایشان توضیح می دهم؟ د آخریک چیزی بگوئید که قابل قبول باشد.

تخصص من فیزیک بهداشت است یعنی به طور عملی و فیزیکی به مردم یاد می دهم ناخن هایشان را چه جوری کوتاه کنند و دندان هایشان را چه شکلی مسواک بزنند، همین!

عمادالدین باقی (سمت راست) بعد از زندان، چپ قبل از زندان

وی برای خبرنگاران توضیح داد و گفت من می دانم که چرا آمریکائی ها مرا دانشمند هسته ای فرض کردند و ربودند، اما به هرکس که می گویم، خنده اش می گیرد و خیال می کند شوخی می کنم.

ماجرا از خوردن مقداری زردآلو آغاز شد. در مکه بودم که شنیدم  آمریکائی ها قصد تحریم ایران را دارند. چنان عصبانی شدم که سه کیلو زردآلو را یکجا خوردم!

یک ساعت بعد که دلم به شدت درد گرفت، یاد کتاب اعجاز خوراکی ها افتادم که در آن نوشته شده زردآلو نفخ می آورد، اما هسته زردآلو باعث از بین رفتن نفخ معده می شود. به این دلیل  تند و تند مشغول شکستن و خوردن هسته ها شدم که یکی از این عرب های خیرندیده پرسید حاج آقا هسته هایش را چرا می خوری؟

من خاصیت هسته زردآلو را برایش تعریف کردم و او که بعدها فهمیدم جاسوس آمریکائی ها بوده است، به آنها خبر داد که فلانی از دانش هسته ای سر درمی آورد و آمریکائی های ابله هم که فرق هسته زردآلو و انرژی هسته ای را نمی دانند، من را ربودند و به آمریکا بردند!

ربودن من هم خودش جالب و مضحک بود. داشتم قدم زنان می رفتم که یک ماشین سواری کنار من ایستاد و گفت داداش توی این گرما چرا پیاده میری زیارت خونه خدا؟ بفرما بالا. منهم که خیال می کردم در مکه همه به فکر خدا و رسول هستند و جزکار ثواب کار دیگری نمی کنند، پریدم بالا.

به محض نشستن گفتند دستها بالا. من خیال کردم می گویند آستین هات را بزن بالا. زدم بالا که آقا چشمتان روز بد نبیند، یک آمپول به من زدند به این گنده گی.

شهرام امیری :راست قبل از شکنجه آمریکایی ها، چپ بعد از شکنجه

پرسیدم این آمپول چیه؟ گفتند بیهوشی، می خواهیم ببریمت آمریکا. خندیدم و گفتم منکه ویزا ندارم، آنها هم خندیدند وگفتند لب مرز برات می گیریم. گفتم بلیت هواپیما هم که ندارم، گفتند غصه نخور با هواپیمای ارتشی می بریمت. گفتم من اونجا کسی را ندارم، برم منزل کی؟ گفتند تو فقط بیهوش شو، بقیه اش با ما! گفتم من سنگینم ها، بیهوش هم که بشم سنگین تر می شم. خندیدند وگفتند نترس با جرثقیل می بریمت و بعدش دیگه چیزی یادم نمیاد تا روزی که شنیدم خانم کلینتون گفته است شهرام امیری آزادانه به آمریکا آمد.

آخر اگر من آزاد بودم به دیدن همین خانم نمی رفتم و به او نمی گفتم خجالت بکش زن، این حرفها چیه که می زنی؟

من اگر آزاد بودم اینقدر بی معرفت بودم که وقتی آقای احمدی نژاد به آمریکا آمد به دیدنش نروم؟

من اگر آزاد بودم به دیدن اوباما نمی رفتم و به او نمی گفتم: اوباما، اوباما، با اونائی یا با ما؟ یعنی با من و آقای احمدی نژاد؟!

من اگر آزاد بودم ۵۰ میلیون دلاری را که به من پیشنهاد کردند نمی گرفتم و ۵ میلیونی را که می گویند گرفته است می گرفتم؟

من دانشمند هسته ای نیستم ولی اینقدر سرم می شود که ۵۰ میلیون از۵ میلیون بیشتر است.

چرا حرفی می زنید که دیگران مسخره تان کنند؟ بابت اینکه من سرحال و چاق و چله به ایران برگشته ام شکنجه های قرون وسطائی را که به من داده اند رفته زیر سئوال و همه زندانی شدن من را با زندانی شدن عمادالدین باقی مقایسه کرده اند.

بابا همه را که یک جور شکنجه نمی کنند. شکنجه یک دانشمند هسته ای با شکنجه یک روزنامه نویس و فعال حقوق بشر فرق می کند. همچنان که غذای یک کارمند با غذای یک وزیر تفاوت دارد! تازه شکنجه به یکی می سازد و به یکی نمی سازد.

شهرام امیری که با خبرنگار مهر صحبت می کرد گفت در بحث ربایش من موضوع اصلی، تبلیغات روانی علیه جمهوری اسلامی بود.

از جمله این تبلیغات این بود که می گفتند چلوکبابی که در آمریکا پخته می شود بهتر از چلوکبابی است که در جمهوری اسلامی پخته می شود.

آقا کفر من در می آمد، حرص می خوردم و دندان قروچه می کردم، اما زیر بار این تبلیغات زور نمی رفتم .

آمریکائی ها هم به عنوان اینکه مثلا من را قانع کنند که چلوکباب آمریکا خوشمزه تراست، روزی ده پانزده تا چلوکباب، از رستوران های مختلف برای من می آوردند و می گفتند این را امتحان کن ببین از چلوکباب نایب بهتره یا نه؟

من ساده دل و وطن پرست هم که ادعای آنها را توهین به معروفترین غذای وطنم می دانستم، اغفال می شدم، چلوکباب را می خوردم و بهشان می گفتم چلوکباب نایب کجا و این چلوکباب کجا. حالی ام نبود که همین چلوکباب ها اسباب شکنجه است.  دارند چاقم می کنند که  وقتی برمی گردم برایم حرف دربیاورند و بگویند که اگر تحت شکنجه های طاقت فرسا بوده ای، چطوری اینقدر چاق و سرحال شده ای؟!

در حقیقت آنها داشتند با روش آمریکائی مرا شکنجه می کردند و من از چنین روشی بی خبر بودم.

روزی که متوجه شدم که چه بلائی سرم آمده، فریادم به آسمان رفت که بی انصاف ها من را مثل عمادالدین باقی شکنجه کنید، آنوقت همین خانم کلینتون خندید و گفتند بسیار خوب، اونجوری اش را دوست داری؟ آزادی، و برم گرداندند به ایران. نه خدایا فرارکردم و برگشتم به ایران!

جنگ نرم در مدارس دخترانه

محمد بنیادی، معاون پرورشی و تربیت بدنی سازمان آموزش و پرورش به ایسنا گفت کتاب حجاب و عفاف در دست چاپ است و از اول مهرماه ۸۹ به عنوان دستورالعمل در مدارس توزیع می شود. وی افزود که یک هزار روحانی نیز به عنوان افسران جنگ نرم به مدارس اعزام خواهند شد.

چون ورود این افسران جنگ نرم به مدارس، همزمان شده است با خبرهای پرت و پلائی که در مورد حمله احتمالی اسرائیل به ایران شنیده می شود، عده ای تلفن کرده بودند و از ما می پرسیدند آقا در این جنگ نرم  بزن  بزن و خون و خون ریزی هم میشه؟

برایشان توضیح دادیم باباجان جنگ نرم با جنگ زبر، زمین تا آسمان فرق می کند. این افسرها هم با آن افسرهائی که تانک و توپ یا شمشیر و زره دارند فرق می کنند.

این افسران می روند به مدارس که با افکار پوسیده قرن بیست و یکم! مبارزه کنند. اسلحه شان هم همان کتاب حجاب و عفافی است که در دست چاپ است و سنگرشان یک پاراوان است که پشت آن می ایستند تا چشمشان به دختران نیفتد و وسوسه نشوند.

مدارکی که به دختران داده می شود، فوق لیسانس حجاب و دکترای عفاف است. برای اطلاع این دسته از مردم تعدادی از عناوینی را که احتمالا درکتاب حجاب و عفاف آمده درج می کنیم:

* آموزش عملی روگرفتن با متد گرلاوین

* زنان پنجهزار سال پیش چگونه رو می گرفتند؟

* نگاه مرد از اشعه ایکس خطرناک تر است

* کامپیوترتوموگرافی یک دختر بدحجاب

* کاش مردها چشم نداشتند

* آیا می توان از کرج دختری را در تهران دید زد؟

* دانشگاه آکسفورد ۶ ماهه دکترای عفاف می دهد

* چین، چادر ضد دید اختراع کرد.

* کلاس های تقویتی حجاب برتر برای دختران بدحجاب

* حجاب برتر، بودجه بیشترلازم دارد

* صیغه درکلاس درس جایز است؟

* چرا مردان باید چهار زن داشته باشند؟

* جنیفرلوپز حتی اگرچادر سرکند کسی او را صیغه نخواهد کرد.

* افسران جنگ نرم محرم هستند و از آنان نباید روگرفت.

 

آموزش را باید از خردسالی آغازکرد

چندی پیش مدیر کل دفتر امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی کشور درگفتگو با خبرنگار ایلنا گفته بود ۸۰ درصد رشد مغز و۷۰ درصد شخصیت انسان در دوران خردسالی شکل می گیرد و به این دلیل هرچقدر بتوانیم درکودکی به کودکانمان یاد بدهیم، اثرات آن در بلند مدت بیشتر است.

در عکس فوق یکی ازکودکان چیزهائی را که یاد گرفته است نشان می دهد:

نبینید، نشنوید، اظهارنظر نکنید!

 

مجری رنگی!

 

به محض اینکه عیال بنده چادر قهوه ای و مقنعه زرد مجری برنامه غیرمنتظره رو دید، گل ازگلش شکفت وگفت چه فکر خوبی. چطوره منهم یک مقنعه قرمز بخرم زیر چادر مشکیم سرکنم؟

گفتم ولی تصور می کنم مقنعه قرمز وجود نداشته باشه؟

گفت خودم می دوزم، کاری نداره.

گفتم میشی مثل شمر! تازه فکرمی کنم رنگ قرمز برای روسری و مقنعه حرام باشه؟

گفت باز تو از خودت حرف درآوردی؟ کدوم “آقائی” چنین حرفی زده.

گفتم به نظر من یک کار دیگه بکن.

گفت چیکارکنم؟

گفتم یادته پریروز می گفتی این روبالشی های صورتی مون دیگه کهنه شده؟

گفت آره.

گفتم همان ها را بردار مقنعه اش کن. رنگ صورتی هم با مشکی به هم میاد.

اخمهایش را کرد توی هم و گفت صورتی با مشکی؟ حال آدم به هم می خوره. چطوره یک مقنعه آبی بدوزم با چادرزرد؟

گفتم آبی با زرد؟

گفت …..

 

دردسرتان ندهم حدود دو ساعت من و عیال با هم کل کل می کردیم که چه رنگی به چه رنگی میاد و چه رنگی به چه رنگی نمیاد و من یک مرتبه به این فکر افتادم که صدا و سیما چه فکر خوبی کرده که مجری رنگی درست کرده!

اگر ما بیائیم میلیاردها چادر رنگ و وارنگ تولید کنیم وزنان را وادار یا تشویق کنیم که هر نیمساعت به نیمساعت یک رنگ چادر و یک رنگ روسری سرکنند، آنقدر سرشان به اینکه کدوم رنگ به کدوم رنگ بهتر میاد گرم میشه که اصل قضیه یعنی اینکه میشه چادر سر نکرد را فراموش می کنند!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.