متن سخنرانی در نشست آسیب شناسی اپوزیسیون، تورنتو
تاریخچه گذشته:
پژوهش در راستای”اندیشیدن” و به ویژه در راستای “روش های تفکر”، نیاز به دسترس داشتن به دانش فلسفه، تاریخ، روانشناسی، جامعه شناسی فرهنگ و هنر و ادبیات دارد. با این امکان پژوهشگر می تواند لایه های نهفته شده از جهان بینی های مختلف و فرهنگ های متفاوت، حاصل از اسطوره های باستانی، سنت ها، آداب و رسوم، رفتارها، سلیقه های فردی و قومی و منطقه ای، آثار تاریخی، زبان، ادبیات، نقاشی، هنر طباخی، معماری و هنر تزئینات داخلی، طرز لباس پوشیدن، دین، موسیقی، دانش، تکنیک، حماسه های ملی، صنایع دستی و تجربیات کهن چند هزارساله که درطول تاریخ، در یک منطقه جغرافیایی مشخص همگانی شده و در”حافظه جمعی” آن ملت ریشه ای ژرف یافته را بشناسد و تاثیر آن ها در“ساختار اولیه اندیشیدن کودک”، که از سوی مادر، پدر و اجتماع نهاده می شود را بررسی نماید و فرهنگ و هویت آن جامعه را به صورت یک “روح ملی”، مشخص کند. در نتیجه در سرزمین های مختلف، فرهنگ های متفاوت و هویت های گوناگون به وجود می آیند که از لحاظ “فلسفه زندگی” و”روش اندیشیدن”، “زبان”، “فرهنگ” و”هویت” کاملا باهم متفاوتند. بدین خاطر فرهنگ و هویت ایرانی از فرانسوی، ترک، آلمانی، ایتالیایی، هندی و دیگران کاملا و به طور روشن جدا است. حال ببینیم این“روح ملی”یا به تعبیری دیگر جهان نگری ایرانی برچه “استوانه اندیشه”ای استوار بوده؟ من این مهم را از پیگیری های علمی فیلسوف بزرگ آلمانی “هگل”(۱۷۷۰-۱۸۳۱) که روش اندیشیدن آن زمان مردم ایران را”دیالکتیک ساده” (“برآیند گرفتن از نظریه های متفاوت”) نامیده و او این روش اندیشیدن را در آسیای میانه اولینی می داند که به مفهوم تحول و کمال جوئی در جهان دست یافته، نقل می کنم. ۱)”انگلس” درکتاب دیالکتیک طبیعت خود می گوید: “دیالکتیک ساده محتوی تفکر و تضاد را درک نمی کند، زیرا هنوز به تجارب علمی دست نیافته است”. ۲) حال ببینیم که این دیالکتیک ساده زرتشت در فرهنگ پیشینیان ما چگونه بوده؟
ائیرین ویچ: عبدالعظیم رضائی ۳) از قول طبری و ابن اثیر و بلعمی می نویسد: ایرج کشورخود را آئیرین ویچ یا “ایران” نامید و “درفش کاویانی” از آن زمان برای ما مانده است.
سه اسطوره “دلیری”، “مهر” و “خرد”: ایرج اولین پادشاه ایران بوده که از جنگ و خون ریزی می پرهیزید و ارزش های بزرگ را پایه حکومت و اجتماع خود کرد.
پرفسور منوچهر جمالی ۴) که در فرهنگ سیمرغ کاوش های بسیار کرده، در شاهنامه فردوسی اسطوره های دوران پیشدادیان را پژوهش کرده. قسمت کوچکی ازآن را در ذیل می آورم که مبین روش اندیشیدن مناظره ای (دیالکتیکی) ساده است و از لحاظ ارزش های برجسته قابل اهمیت می باشد.
چهار پهلوان برجسته شاهنامه که سام، زال، کیخسرو و رستم باشند، چهره های گوناگون “بهرام”(هرکول) هستند.
این پهلوانان جای خداوند بهرام را گرفته اند. بهرام ایده آل مردم در پیوند دادن اندیشه ها و سه هنر برجسته “دلیری” “خرد”، و”مهر” بوده است. خرد در فرهنگ ایران عینیت با مهر دارد، زیرا کار خرد پیوند دادن متضادها و اندیشه ها و تجربیات برای پروردن و مهرورزی به گیتی و زندگی است و پیوند دادن به اضداد در فرهنگ ایران فروزه مهر است. خویشکاری مهر و خرد هر دو پیوند دادن است. ورزش باستانی زورخانه که هنوز در ایران رایج است، پهلوانی، خرد و مهر را ارج می نهد. این ارزش ها از آن دوران کهن برای ما مانده است.
این روش اندیشیدن دارای یک قدمت تاریخی، در حدود ۴ تا ۵ هزارسال قبل از میلاد مسیح می باشد و هزاران سال قبل از ارسطوی یونانی و تئوری دیالکتیکی اش بوده.
تاثیر مفید و بالنده سه جهان بینی ایرانی، از دوره پیشدادیان: “دلیری، مهر و خرد”. دوران آناهیتا: “الهه آب و باران و نگهبان و نماد باروری، عشق و دوستی” و بویژه تاثیر اندیشه های ساده دیالکتیکی زرتشت ۵): “خرد از پندار نیک”، “راستی درگفتار نیک” و”نیکی در کردار نیک” به روی جامعه آن زمان و پادشاهان هخامنشی، اشکانیان و ساسانیان که جمعا در حدود هزار سال طول کشید و آن ها بیست و هشت کشور دیگر جهان را اداره و سرپرستی می کردند، وجود درایت، خردمندی و منطقی و درست اندیشیدن در فرهنگ و جامعه ایران آن زمان را اثبات می کند که باعث امپراتوری بزرگ ایران بوده است.
در روش اندیشیدن ایرانی که از سه جهان بینی بالا به ما رسیده بود. دو پدیده برجسته وجود داشت.
۱ـ عقلانی بودن اندیشه های زرتشت که بر پایه شناخت قوانین طبیعت بود. به طور مثال قوانین گردش چهار فصل بهار تابستان، پائیز و زمستان که این ها، در حال متضاد و متفاوت بودن با یکدیگر، مکمل همدیگر و پیش درآمد به وجود آمدن دیگری بودند که تحرک در همه شان باعث تحول و پیشرفت بود. از برف زمستان به روی نهال بهاری سبزه و درخت می روید و از سبزه و درخت شاخه و از شاخه برگ و از برگ غنچه و از غنچه گل و میوه. سپس همین روند به تابستان و سپس به پائیز و از پائیز به زمستان می رسد و از زمستان و برف و سرما دوباره به بهار. این یکی از قوانین طبیعت است که همیشه بوده و خواهد بود و هیچگاه عوض نمی شود.
۲ـ روش دیالکتیک به اصطلاح ساده اندیشیدن ایرانیان که در آموزش های طبیعی زرتشت به وضوح روشن است و به صورت فرهنگ هزاران سال در جامعه آن زمان ایران مرسوم بوده است: مانند روشنایی و تاریکی، بهار و تابستان، اهورامزدا و اهریمن، بهشت و جهنم، زیبا و زشت و غیره. زرتشت این متفاوت ها را ضد هم نمی دانست، بلکه در اندیشه هایش آن ها را به هم پیوند و مکمل یکدیگر می دانست.
تاریخچه کژراهه رفتن دین و سیاست در ایران:
در حدود هزار و هشتصد سال پیش در زمان به قدرت رسیدن اردشیر بابکان، بنیان گذار دودمان ساسانی دو پدیده سیاست و دین به هم پیوستند ۶). اردشیر بعد از برپائی آتشکده بزرگ آناهیتا در پارس موبد موبدان شد. درآن زمان دوگرایش مذهبی شدید وجود داشت که هرکدام ازآن ها سعی می کرد به دین رسمی دستگاه دولتی تبدیل شوند. نمایندگان این دو دین “مانی”و”کرتیر” بودند. در این میان آئین زرتشتی پیروز شد. کرتیر برای برقراری آئین زرتشتی از جانب اردشیر از همه اختیارات برخوردار بود.
کرتیر در نهایت قدرت، بسیار”خرافاتی”، “متعصب”، “ستیزه جو” و جز آزار و کشتار مخالفان کار دیگری نداشت.
سرانجام “مانی” را دستگیر و فرمان قتل او را داد. قدرت کرتیر در شش پادشاهی از زمان پادشاهی اردشیر تا نرسی ادامه داشت و در این دوران بسیار طویل کرتیر قرائتی جدید به نام“دین زرتشتی” ارائه داد و اردشیر بابکان بدون درنظر گرفتن عواقب ناگوار آن، آن را دین رسمی دولت ساسانی اعلام کرد. با تفسیر و قرائت جدید اما دور از معنا ازاندیشه های زرتشت، (زیرا که زرتشت به ضدیت متناقض ها با یکدیگر یعنی به اندیشه دوگانه “بهشت” و “جهنم” معتقد نبود. او دراندیشه اش متناقض ها را با هم جمع می کرد و آن هارا به هم پیوند داده و لازم و ملزوم و مکمل یکدیگر می دانست ۷) و رسمی شدن اعتقادات خرافی به دین دولتی، باعث شد که ایرانیان به تدریج تا آخر دودمان ساسانی روش اندیشیدن دیالکتیکی زرتشت را در نحوه تفکر خود کنارگذاشته و روش اندیشیدن اعتقادی”دوگانه”یا سفید و سیاهی را پیشه خود ساختند. بدون شک کوشش ساسانیان در ایجاد یک مذهب رسمی بزرگترین اشتباه تاریخی و نامطلوب ترین کودتای فرهنگی در ایران بوده است. متاسفانه ملت ما هنوز تاوان این اشتباه بزرگ سیاسی و فاجعه فرهنگی را می پردازد.
آسیب شناسی فرهنگ و هویت ایرانیان:
قبل از این که وارد این مقوله شوم، سالیان دراز این فکر مرا به خود جلب کرده بود که چقدر خوب بود که به این واقعیت می رسیدم که حقیقتا چه بر ما گذشته و چه چیز از ما ایرانی ها از حافظه جمعی مان مفقود شده که رمز موفقیت گذشتگان ما بوده؟
به تدریج متوجه شدم که پیدا کردن این”حلقه مفقوده”می تواند کلید رهایی ما از تمام ناکامی ها و گرفتاری ها باشد. به مرور سه پرسش در مخیله ام نقش گرفت که بایستی برایش جوابی منطقی می یافتم :
۱ـ بعد از حمله عرب و استیلای اسلام بر ایران که تا به امروز که بیش از هزار و چهار صد سال از آن می گذرد، عرب ها توانستند چه چیز را در انسان های پیشرفته و متمدن آن زمان ایران به کلی عوض کنند که این انسان ها دیگر هرگز قادر نشدند به مانند هزاره اول تاریخ خودشان، از شروع دوره هخامنشی تا آخر دوره ساسانی، امپراتوری عظیم و بی نظیری در تاریخ خود داشته و در مرکزیت فرهنگ های جهان قرار گیرند؟
۲- پرسش دوم از خود این بود که بزرگان اندیشه اروپا در طول بیش از سیصد سال کوشش خود توانستند چه چیز را در انسان های آن زمان اروپا تغییر دهند، تا این انسان ها که بیشترشان بی سواد و در جهل و خرافات و تعصب ژرف غوطه می خوردند، حداقل از بعد از جنگ اول و دوم جهانی و کشتار بیش از سی میلیون از خود و دیگران که مسببش هم خودشان بودند به روشنگری و رنسانس تاریخ خود برسند و دنیای نو و جهان بسیار پیشرفته علمی و انسانی را بسازند؟
۳- آیا وجه مشترک و رابطه ای عقلانی ما بین پیشرفت ها و تکامل این دو امپراتوری می تواند موجود باشد؟
با پیگیری های بسیار به این نتیجه رسیدم که شکست سیاسی و نظامی امپراتوری شاهنشاهی ایران در برابر هجوم تازیان مسلمان، تنها فروریزی نظام جهانی شاهنشاهی و دین تاریخی را به دنبال نداشت، بلکه با اهمیت تر از هر دو آن ها “تعویض و انهدام ساختار اندیشیدن فلسفی زرتشت” بود که هزاران سال خرد، انسانیت و درست اندیشیدن، در ذهنیت مردم ایران جای داشت و با عملکرد آن این مردم قادر بودند در مرکزیت دانش و تمدن جهان بمانند. این شکست بزرگترین ضربه ای بود که بر پیکر جامعه و روان جمعی مردم ایران وارد آورد و همه چیز را به ناگهان از حرکت به جلو بازایستاند.
روش اندیشیدن دیالکتیکی ساده زرتشت که داشتنش به اندازه زبان پارسی ما مهم بود، بزرگترین قسمت از“هویت فردی و فرهنگی” ما ایرانیان را می ساخت که از ما ربوده شد. برای اثبات این نظریه خاطرنشان می سازم که اگر دریورش عرب به مانند حمله اسکندر مقدونی، فقط نظام سیاسی شاهنشاهی فرو می ریخت، و”روح جمعی” نشأت گرفته از”آئین زرتشت” هم چنان در حافظه جمعی مردم ما باقی می ماند، باز ایرانیان می توانستند با “خرد” بر گرفته از روش اندیشیدن شان (همگرفت همستارها یا پیوند دادن متناقص ها)، امپراتوری های دیگری بسان امپراتوری اشکانیان و ساسانیان بسازند. قرائت”جدید کرتیر”، که توام با خرافات و تعصبات مذهبی او بود، به روی ادیان دیگر از جمله مسیحیت و طوایف بدوی عرب و اسلام نوخاسته تاثیرگذاشت و آهسته آهسته، بودن بهشت و جهنم و تقدیر از پیش نوشته شده درآن ها نفوذ کرد و پایه الهیات اسلام را نزد اعراب مسلمان ریخت. با ورود اسلام به ایران کاملا روش اندیشیدن دوآلیستی اعتقادی جانشین اندیشیدن ساده مناظره ای زرتشت گشت.
شیوه های اندیشیدن:
بعد از عصر روشنگری یا فروغ در اروپا در پژوهش های علمی جهان تاکنون چهار نوع “روش اندیشیدن” و تفاوت های آن ها با یکدیگر مشخص شده است:
۱- شیوه اندیشیدن دوگانه یا دوآلیستی
۲- شیوه اندیشیدن دیالکتیکی یا مناظره ای
۳- شیوه اندیشیدن لایه ای
۴– شیوه اندیشیدن آمبی والنت یا پدیده های دو ارزشی
۱- شیوه “اندیشیدن دوگانه” یا دوآلیستی ۸) : دراین روش اندیشیدن هر روندی و یا مشکلی در طبیعت و جامعه از دو تضاد مختلف و متقابل هم به وجود می آید. مانند روز و شب، سرد و گرم، زشت و زیبا، خوب و بد. برای حل مشکل در این روش اندیشیدن باید “اجبارا” یکی از این دو مخالف را انتخاب و آن دیگری را رها کرد.
انتخاب یکی از این دو ضد در مغز صاحب این نوع اندیشه، بیشتر به صورت “خود کار” و براساس درک از داده های حقیقی و احساسی و نه بر روی پایه رویدادهای واقعی و منطق های پیچیده و”خرد” منشعب شده از آن صورت می گیرد خاصه آن که بعد از انتخاب یکی از دو متضاد، بدون آن که به توانائی ها و استعدادهای آن دیگری پرداخته شود، آن را به کناری گذاشته و یا از بین می برد.
در این جا به طور احساسی متوجه می شویم که بیشتر انسان های صاحب این روش اندیشیدن، به صورت خودکار مثلا روز را بر شب ترجیح می دهند و اگر این انسان ها به همین ترتیب در چهارچوب اعتقادی و احساسی خود فکر کنند، همه عوامل به صورت خودکار ضد خود را می یابند و در نفی یکدیگر عمل می کنند. مانند مفید بر ضد مضر، واقعی بر ضد غیرواقعی، درست بر ضد نادرست، حق برضد ناحق، دوست بر ضد دشمن، مرد بر ضد زن، بهشت در برابر جهنم، پاک ضد نجس، اسلام ضد زرتشت، کاتولیک برضد پروتستان، شیعه ضد سنی، اسلام ضد یهودی، ایرانی ضد عرب، مسلمان ضد بهائی، خودی ضد بیگانه، کمونیسم ضد لیبرالیسم، اسلام ضد آزادی و دمکراسی، ولایت فقیه ضد جهان بینی و فرهنگ و سنت های ایرانی و انهدام آن ها.
آیا در این روش اندیشیدن و انتخاب اجباری و”این ویا آن”ی، به جزتولید بیگانه جوئی، دشمن تراشی، تولید غیظ و غضب و حسادت، انتقام جوئی و تخریب آن دیگری، چیز دیگری راهم می توان یافت؟ آیا در طول تاریخ هزاروچهارصد ساله گذشته مان اندیشیدن در پیش ما غیر ازاین بوده است؟ آیا تا به حال مشکلی حل شده است؟ جز قهر و نفرت، و انتقام جوئی .
در نتیجه تناقض هایی که هرگز قابل مصالحه و آشتی پذیر نباشند، آفریننده جدایی ها، بیگانه جویی ها، تولید بحران های بزرگ و ایجاد خصومت و تخریب، تا پایان جنگ و نابودی دیگری می باشد.
در این “ارزش بخشی اجباری یا این و یا آنی”، یک منطق روشن”اعتقادی”و اغلب بسیار شدید”مذهبی”دخیل است.
در این جا است که ساختار”بنیادگرایی” گذاشته می شود و ما می توانیم به “سیاه و سفید” بودن اندیشه کسانی که دارای عقاید مذهبی و یا ایدئولوژیکی هستند پی ببریم. حال می پرسید چرا این مسئله را به مذهب ربط دادید؟ جواب آنست که:
در طرز اندیشیدن ادیان سه گانه ابراهیمی، مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام، انتخاب مابین یکی از تضادهای دوگانه، مانند”خوب” یا “بد” که خوب مظهر خداوند خوب و مهربان و عادل و بد نمایشگر شیطان و سیاهی و پلیدی است، جزو جداناپذیرکتاب های آسمانی آن هاست، که می گویند همیشه خوب را انتخاب و از بد بپرهیز و یا سعی درکنارگذاشتن آن کن.
در این کتاب ها آمده که سرنوشت تو پیشاپیش در لوحه الله نوشته شده و همه چیز درکنترل و خواست خداوند است و تو کوچکترین دخالتی درتغییر سرنوشت خود نداری. بنابراین اساس دوگانه اندیشی (دوآلیستی) در نطفه وجود عقاید دینی است و اعتقاد ما به یکی از این ادیان روش اندیشیدن دوگانه و بالاتر از آن پایه و ماهیت نفس و سرشت ما را به سوی خرافات، جهل و اعتقادات کورکورانه به تقدیر و سرنوشت از پیش تعیین شده و الهیات پایه گذاری می کند و از ما موجوداتی کاملا گمراه و تسلیم به تقدیر و سرنوشت، مفعول و وابسته به امامان و امامزاده ها، سقاخانه ها و روحانیت و ایدئولوژی های پوچ می سازد و ما را از”به عهده گرفتن مسئولیت های سیاسی و اجتماعی” و نقش دادن به آن ها در جامعه بازداشته و جلوی فردیت و رشد هویت ملی را می گیرد. این آسیب تاریخی مخرب، نسل به نسل بر”روان جمعی”ما و اپوزیسیون سیاسی مان که آن ها هم مثل ما مسلمانند، منتقل شده و از بدو تولد ذهنیت جمعی مان را با یک کلاف دوآلیستی سفید و سیاهی بافته، جلوی هر نوع خرد منطقی، درست فکرکردن، خلاقیت بارور و نوآوری را از ما می گیرد. کلاف تفکر ما “کلافی دوبعدی” که لازم و ملزوم یکدیگرند نیست، ” بلکه کلافی احساسی، دوقطبی و ضد یکدیگر” می باشد که بعد از انتخاب یک متضاد، متضاد دیگر را به نوعی تخریب می کند.
امیدوارم این تصور نشود که در این جا ما مخالف خدا و ایمان مردم به دینشان هستیم. نقد ما دراین باره است که ادیان ابراهیمی عقلگرایی، استدلال و خرد گرایی را به شدت رد می کنند و انسان ها را با قوانین خود به بردگی می کشانند.
وقتی که اسلام به ایران آمد با هر نوع عقل و استدلال به ستیز برخاست. بزرگترین آسیب به فرهنگ و هویت و تمدن ما بعد از شکست قادسیه، حمله مغول، تاتارها، افغان ها و عثمانی ها نبود، بلکه با به دنیا آمدن ابومحمد غزالی (۱۰۵۸-۱۱۱۱) در طوس خراسان کامل گشت. او روش منطقی و استدلالی ارسطوی یونانی را به نقد کشیده و رد کرد و از جهل و خرافات و اعتقادات به اندیشه های مذهبی حمایت و به دوری مسلمین از تعقل و خردگرایی و نفی فلسفه و منطق تاکید نمود. ستیز با منطق و روشنفکران، با آمدن خمینی نیز عینا بمانند غزالی تکرار شد. وقتی از خمینی پرسیدند که ما دچار اشکال فرار مغزها هستیم، در نهایت جهالت جواب داد که:“بگذارید این مغزهای سفلیسی فرار کنند”، می بینیم که چند صد هزار از صاحبان عقل ابزاری و نقاد خود را از دست دادیم.
انتخاب احساسی و غیرمنطقی، که مردم ما و تمام کشورهای همجوار اسلامی دچار آن هستند، به وجود آورنده پدیده ها و رویدادهای بسیار منفی باع واقب ناگوار است که به هیچ وجه حل شدنی نیستند، چون سرشت و منش انسان های صاحب این روش، با اعتقاد به خرافات، جادو جنبل، چاه جمکران و بهشت و جهنم و تقدیر و سرنوشت پیش نوشته بافته شده.
در جهان بینی اسلام از فرهنگ عشق و مهرورزی به انسان ها خبری نیست. آنچه که مهم است عبادت به خدا و رفتن به بهشت موعود است. در این بینش جای عشق به انسان، جای عشق به وطن و خانه و طبیعت که در جهان بینی و فرهنگ ایرانی جای بزرگی داشت، با جای عشق به الله و امامان عوض شده. این نبود عشق به وطن و خانه برای ما کمبود بزرگی است. اکنون وطن ما در خطرتخریب و اضمحلال است، اما کسی توجهی به درد مادر وطن ندارد.
در عوض برای رضای خداوند همه چیز و همه کار صلاح است، حتی “تقیه” کردن و کشتن صدها هزار انسان بی گناه که با عشق به وطن در برابر اسلام می ایستند. دین به وفادارانش این حق را می دهد که در راه اعتلایش، احساس برتریت بر دیگران، بیگانه جویی، دشمن تراشی، تلاش در انتقام جویی و در نهایت تخریب، انهدام فکری و فیزیکی دیگران کند، که ما این پدیده ها را به روشنی در برخورد انسان ها در جامعه خودمان با یکدیگر و در موضع اپوزیسیون های سیاسی مان در سی و هفت سال گذشته در برابر غاصبین وطن، در حالی که این حکومت واژگون صفت برنامه انهدام این فرهنگ و مردمش را می کند، می بینیم و نشسته ایم و تماشا می کنیم.
بخش دوم و پایانی هفته آینده
۱- Hegel: philosophy of history, trans. By J.Sibree ( New York, Collier & son, 1905) pp.
۲ ـ انگلس: “دیالکتیک طبیعت” و کتاب “تاریخ فلسفه هند” ص ۳۳۷ .
۳ ـ عبدالعظیم رضائی” تاریخ ده هزار ساله ایران” ص۳۳ .
۴ ـ پرفسور منوچهر جمالی: “کوروش و سیمرغ” فصلنامه ره آورد، شماره ۴۵ ، ص ۵۴.
۵ ـ احسان طبری “برخی بررسی ها درباره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران”، از نشریات ح.ت.ا.، “آائین مهر” ص ۷۱/۸۰
۶ ـ حسن پیرنیا “تاریخ ایران” پیش از اسلام، ناشر صدای معاصر ۱۳۸۹ ، ص ۱۴۱. ۷ ـ جلیل دوستخواه، از گزارش استاد ابراهیم پور داود.
۸- Guido Stepken: Dialektik, vs. Dualistischem vs. Ambiwalentes Denken.