سیما رحیمیان

در پی درج مقاله‌ای در شهروند ماه گذشته با عنوان “سیمای زن در نخستین پله‌های تاریخ” از اسد سیف، آقای بهرامی ردیه‌ای بر آن نگاشت. اسد سیف به پاسخگویی برخاست و خوانندگان را به داوری فراخواند. آقای بهرامی در دومین نوشته خویش با پذیرش این پیشنهاد، مطالبی دیگر طرح نمودند که البته نمی دانم پایان این بحث به کجا خواهد رسید. هر چه باشد، در روشن شدن موضع می تواند بسیار مفید واقع گردد.

من به عنوان یک خواننده که هر چهار نوشته را خوانده است، می خواهم نظر خویش در مورد این موضوع بیان دارم. نه آقای بهرامی را می شناسم و نه آقای سیف را. با نوشته‌های هر دو آشنا هستم و در این میان چند کتاب از اسد سیف هم خوانده‌ام.

به نظرم مشکل آقای بهرامی در بحث مورد نظر بر دو محور استوار است. ابتدا آنکه ایشان به زمان تاریخی اعتقاد ندارند. برایشان زمان تاریخی و پیشاتاریخی ارزشی یکسان دارد. نمی خواهند از این منظر بین استوره و تاریخ تفاوت قائل شوند. این را از تیتر اولین نوشته ایشان با عنوان “سیمای کدام زن و کدام تاریخ” می توان به خوبی دریافت. آقای سیف از نخستین پله‌های تاریخ می گویند، از زمانی که باید بین استوره و تاریخ باشد. بخش بزرگی از فرهنگ دینی به استوره آمیخته است. دین ریشه در “جادو” دارد. استوره زمان تاریخی نمی شناسد، در بی زمانی ماقبل تاریخ متولد شده است و با تاریخ ارزش خویش از دست می دهد، بی آنکه به حضور خویش در تاریخ پایان داده باشد. آقای سیف به همین زمان نظر دارد.

مشکل زمان تاریخی را در نوشته‌های آقای بهرامی آنجا که از برابری زن و مرد در ایران و یا جهان باستان می گوید نیز می توان دید. برای او مثلاً دستاوردهای رنسانس در اروپا و یا آغاز جنبش مدرنیته در جهان زمان به خود نمی گیرند. به نظر ایشان برابری زن و مرد پدیده تازه‌ای در دنیای معاصر نیست. چیزی‌ست که در آیین زرتشت از همان آغاز وجود داشته است.

“ارداویراف‌نامه” از آیینی سخن می گوید که به استوره آغشته است. اگر زرتشت استوره‌ای را که بسیاری از محققین از پورداود تا مهرداد بهار، از احمد تفضلی تا خانم ژاله آموزگار و دیگران بر آن تأکید دارند، بپذیریم، عنوان مقاله اسد سیف درست است.

آقای بهرامی در دومین نوشته خویش اقرار می کنند که بنیادگرا هستند و با همین بینش است که آیین زرتشت را ازلی و ابدی و مقدس می داند، گذشته و آینده با هم قاطی می کند، رنسانس غرب و مدرنیته را در محراب آیین زرتشت قربانی می کند تا بینشی ناب، سربلند و سرفراز بیابد. در همین راستاست که او سخنان آقای سیف را به مانند نقل قول‌هایی که می آورند، بنیادگرایانه سر و دم می برند و تحریف می کنند.

بنیادگرایی دومین مشکل آقای بهرامی است. بنیادگرا، فرقی نمی کند مسلمان باشد یا مسیحی و یهود و زرتشتی، ذهنی دگم دارد. همه چیز از پیش برایش مشخص شده‌اند، او می کوشد با آنچه در ذهن به آن ایمان دارد، حقانیت دست و پا کند. به همین منظور است که آقای بهرامی خواننده را به نوشته‌هایی ارجاع می دهد که خود می پذیرد. برای نمونه، آقای سیف از “گات‌ها” به گزارش پورداود نقل می کنند، ولی از قرار معلوم آقای بهرامی ایشان را قبول ندارند. مقبول برای وی آن است که خود و یا همکیشان و همفکران بگویند. 

هم در نوشته اول و هم در مقاله دوم، آقای بهرامی در همین تنگنا فکر می کند، نقل قول اسد سیف از گات‌های پورداود و یا ارداویراف‌نامه ژینو را به حساب شخص وی می گذارد. به روایتی روشن‌تر اینکه، با تحریف و طرح غلط صورت مسأله، استدلال‌هایی به ظاهر آراسته خویش تحویل خواننده می دهد. چیزی می گوید تا چیزهای دیگر نگفته باشد.

آقای بهرامی می خواهد معلم باشد، یاد بدهد. با ژستی متواضعانه می کوشد فروتن جلوه کند. فکر می کند آگاه بر همه چیز است. آقای سیف از نماز و پل چنوات و روز رستاخیز در آیین زرتشت صحبت می کند که به اسلام راه یافته. این حرف او نیست، نقل می کند. آقای بهرامی به جای پاسخ به آن، به املای “هروتات” و “امرتات” اعتراض می کند تا بی سوادی طرف مقابل و علم خویش ثابت کند، بی آنکه اندکی به خود زحمت بدهد و به منبع ذکر شده رجوع کنند و دریابند که املای آنها به این شکل از پورداود است. در نوشته قبلی خود نیز بر آقای سیف ایراد می گیرند که چرا به جای آرتیمیس، آرتمیس نوشته‌اند بدون آنکه اندکی بیندیشد و یا شک کند در اینکه در برگرداندن اسم از یک زبان به زبان دیگر می توان از فرم‌های مختلف در تلفظ بهره گرفت. مترجم آنسان می نویسد که فکر می کند خواندن و تلفظ واژه آسانتر است. آقای بهرامی می پذیرند که قضاوت به خواننده واگذارند اما طبع استاد بودن در ایشان نهادینه شده است، زیرا چند سطر پایین‌تر با “بیست غلط” یک صفر نثار آقای سیف می کند و اینکه می نویسند: “باید چنین مدعیانی را به کلاس درس خود بیاورم و به آنها الفبای دین‌پژوهی، تاریخ‌نگاری و زبان‌شناسی تطبیقی بیاموزم. چنین وقتی ندارم.”

برمی گردم به موضوع اصلی. متأسفانه آقای بهرامی به جای پرداختن به اصل، همیشه در فرار از آن، موضوع‌هایی فرعی طرح می کند.

مشکل از اینجا آغاز شد که آقای بهرامی اعتراض کردند به این‌که در آیین زرتشت نابرابری زن و مرد موجود نیست. من با آقای سیف موافقم که باید موضوعات را تاریخی دید. در دنیایی که بر آن تا همین صد سال پیش، بینش نابرابری زن و مرد حاکم بود و امروز نیز در بسیار جاها از جهان همچنان جاری است، موضوعی به نام “برابری زن و مرد” نمی تواند اصلاً مطرح شود. بر این اساس نباید هیچ انتظاری از آیین زرتشت و دیگر ادیان در این رابطه داشت.

مسلمانان نیز مدعی‌اند اسلام نجات‌بخش زن بوده است و به زن اعتبار بخشیده است. آقای بهرامی نیز همین حرف را تکرار می کند. آیا واقعاً چنین است؟

من ارداویراف‌نامه را تازه خوانده‌ام. تمام آن چیزهایی که مورد استناد آقای سیف در مقاله‌شان بوده، در آن موجود است. این یک متن تاریخی‌ست. برخورد با آن نیز باید تاریخی باشد. آقای بهرامی باید بپذیرد که این متن نمی تواند اسلامی باشد. نشانی از اسلام در آن نیست. ریشه و نشانه‌های آیین زرتشت در آن فراوان است. با شک بر آن هم که شده باید این را پذیرفت. شبیه همین نوشته را در سنگ‌نبشته کریتر هم داریم. آیا آقای بهرامی به آن نیز اعتراض دارند. اخیراً آقای داریوش کارگر در سوئد متنی دیگر از ارداویراف‌نامه را که به پارسیان زرتشتی هند تعلق دارد منتشر کرده‌اند. به روایتی دیگر اگر متن نخست را جعلی بدانیم، سنگ‌نبشه کریتر را هم نادیده بگیریم، متنی را که آقای داریوش کارگر منتشر کرده‌اند، حافظ آن زرتشتیان هند بوده‌اند.

آقای بهرامی گرامی! مگر می توان بدون شک محقق بود و کار پژوهش از پیش برد. همان طور که آقای سیف نیز آورده‌اند، پورداود هم به درستی و اصالت گاتها شک می کند و این امر لازمه تحقیق است. شما متأسفانه بی نهایت دگم تشریف دارید.

مشکل آقای سیف این است که نمی داند با بنیادگرا چگونه باید بحث کرد. من اگر جای ایشان بودم، از آقای بهرامی می خواستم تا به سئوال مشخص من پاسخ مشخص بدهد و از حاشیه‌پردازی و از به میخ و به دیوار زدن پرهیز کند. آری و یا نه، همین.

آقای بهرامی گرامی باور کنید من از زرتشت خوشم می آید ولی روشن‌تر از روشنایی روز می دانم که زمان این آیین گذشته است. این آیین به گذشته تعلق دارد. با احکام آن نمی توان در جهان معاصر زندگی کرد. از تاریخ گذشته باید آموخت نه در آن زندگی کرد. باید آزموده‌ها را به کار بست نه این که زندگی امروز را به گذشته تاریخی برد.

آقای بهرامی رفتار شما مرا به یاد مطهری و شریعتی و خمینی می اندازد. استدلال‌های آنان نیز چنین است. یکی بازگشت به اسلام ناب را می خواست و آن دیگر اسلام ناب محمدی را. نتیجه را دیدید؟ البته داریم می بینیم. باور کنید ارتودکس‌های (برای اینکه برایم غلط املایی نگیرید، ارتدکس هم می توان نوشت) روسی نیز همین گونه رفتار می کنند. یهودیان بنیادگرا وحشتناکتر از همه هستند.

آقای بهرامی می پذیرم که آقای سیف در چرخش قلم، گاه کلماتی خشن به کار گرفته‌اند، ولی توهین در حرفهای ایشان دیده نمی شود. او شما را دریوزه نخوانده. از مصدر ما استفاده کرده و نوشته “ما دریوزگان”. پیش از اینکه به شما توهین کرده باشد، به خودش توهین کرده که البته چنین استفاده‌ای از واژگان می تواند تمثیل باشد. از آن گذشته گفته‌اند “وقیحانه سنتی‌ست” یعنی این سنت وقیح است نه آقای بهرامی. وقیح صفتی است برای سنت. شما متأسفانه در خشم خویش متوجه نشده‌اید و آن را توهین به خویش محسوب داشته‌اید.

آقای بهرامی در میان انواع توهین‌ها یکی هم توهین علمی است. اگر این را بپذیرید، این را نیز باید قبول کنید که کاربرد واژه “صدور فتوا” از سوی شما برای کریستین‌سن توهینی علمی است. می دانید که فتوا ریشه در سنت دین دارد. محقق با فتوا بیگانه است، از آن دوری می کند. فتوا از پیش حکم صادر کردن است. کریستین‌سن طبیعی است که فتوا صادر نکرده است. کاربرد این واژه برای او یعنی اینکه ایشان آخوندوار و با آن فرهنگ تاریخ نوشته‌اند که چنین نیست.

آقای بهرامی دین‌ها جنایت آفریده‌اید. در تاریخ همه ادیان می توان این جنایات را بازیافت. همان‌طور که اسلام جنایت آفریده و می آفریند، تحت لوای آیین زرتشت نیز جنایت صورت گرفته است. این را با توجه به خروارها سند تاریخی نمی توان رد کرد. شما خواسته‌اید بنیادگرایانه جنایت‌ها و سوزندان‌ها و خراب کردن‌ها را به حساب اسلام بگذارید تا بدین وسیله برای آیین خویش قداست بیافرینید. “عربان نومسلمان و پس از آنها ایرانیان مسلمان شده چه بلاها که سر یادگارهای تاریخی ما نیاوردند…” مگر این به این معنا نیست که بیش از آن نه کشتاری بود و نه بلایی نازل شده بود. خودتان بهتر از همه می دانید که ظلم و فساد روحانیون زرتشتی در زمان ساسانیان یکی از عللی بود که از اسلام در ایران استقبال شد.

آقای بهرامی شما آشکارا با این جمله قصد شکستن همه کاسه و کوزه‌ها را بر سر اسلام دارید. در این شکی نیست که اسلام جنایت کرده ولی بپذیریم که دین شما نیز به دور از جور و جنایت نبوده است.

آقای بهرامی باور کنید آنقدر سفسطه می کنید که آدم نمی داند از کجا بگوید. از آسمان و زمین کمک می گیرید تا پیشداوری‌های خویش به کرسی بنشانید. آخر برادر جان، پدر گرامی، دوست عزیز این چه استدلالی است که ارداویراف‌نامه ترجمه ژینو سندیت ندارد زیرا من نیمی از آن را از زبان پهلوی به پارسی ترجمه کرده‌ام. آخر عزیز گرامی، اندکی از آن برج عاج پایین بیائید. خود را معیار قرار ندهید. از کجا معلوم که همان ترجمه نیمه‌کاره شما درست باشد. اگر استطاعت لازم داشتید، چرا به پایانش نرساندید. و یا انتشارش ندادید و یا اصلاً چرا بر ترجمه‌های موجود ردیه نمی نویسید. شما اصل را گذاشته‌اید به فرع چسبیده‌اید. به جای اینکه گریبان ژینو و یا پورداود را بگیرید، به سراغ کسی رفته‌اید که سخنان آنان نقل کرده.

باور کنید اولین نوشته شما را که خواندم، عرق شرم بر پیشانی‌ام نشست. با به کار گرفتن این کلمات زشت؛ “نفهمیده‌اید”، “کژفهم”، “نخوانده و نمی دانید” و…خواسته‌اید پاسخی عالمانه به کسی بدهید. شما آنقدر خود را بالا می گیرید که از برج عاج خویش حکم صادر می کنید؛ “این اشتباه نابخشودنی است.” بی آنکه اشتباه را ثابت کرده باشید. گرد و خاک به راه انداخته‌اید که آقای سیف به شما بد و بیراه گفته است. شما چاک دهان باز کرده و هر چه فحش در انبان داشتید، نثار ایشان کرده‌اید، بی آنکه یک فحش از او شنیده باشید. آنوقت می گوئید که آموزگار هستید و باید دیگران در کلاس درس شما بیاموزند. چه باید بیاموزند. فحش؟

آقای بهرامی شما آقای سیف را به چالش فراخوانده‌اید تا ثابت کند بهشت و جهنم محمد اقتباسی از آیین زرتشت است. لطف کنید بگوئید مگر همین ارداویراف‌نامه سفر به جهان زیرین نیست؟ آیا این جهان چیزی جز جهنم است؟ برزخ و بهشت هم در همین اثر نشان داده می شود.

آقای بهرامی کتابی منتشر شده. نویسنده‌ای آن را جالب یافته و در معرفی آن چیزی نوشته‌اند، شاید به این امید که خواندن آن می تواند مفید واقع شود. اتفاقاً من به دنبال همین معرفی بود که به سراغ این کتاب رفتم. آن را بسیار مفید یافتم و از خواندن آن خوشحالم. چرا شما می کوشید یک اثر تاریخی را به گورستان بسپارید. اجازه بدهید همه بخوانند. خواندن بهتر از نخواندن است. آن که می خواند اندک اندک شعور لازم برای سنجش هم کسب می کند. لطف کنید اجازه بدهید در خواندن یک اثر، منِ خواننده نیز سهمی در ارایه نظر داشته باشیم. فکر می کنم زمان آن رسیده که گوسفندی در میان گله در پی چوپان نباشیم.   

به هر حال با تشکر از آقای بهرامی و آقای سیف. حتم دارم که با این بحث، خوانندگان آنچه را که می خواستند و یا می خواهند که بدانند، در صورت نیاز، خود در خواهند یافت و یا در پی آن به جستجو برخواهند خاست.