عده ای معتقدند مقام رهبری، بدشانس ترین رهبر عالم است. به محض اینکه تخم مرغ هایش را در سبد دیگری می گذارد و به قول قدیمی ها نبریده گز می کند و نظر مبارکشان را نیم وجب به نظر طرف نزدیکتر می کند، یارو توزرد از کار در می آید و هم آبروی خودش را بر باد می دهد و هم آبروی نداشته رهبر را.
آغا به خاطر معجزه هزاره سوم خودش را با عالم و آدم درانداخت و همه را قلع و قمع کرد و با وانت از روی مخالفان رد شد و رفیق گرمابه و گلستانش را فتنه ساکت خواند (همان کسی که خناسان هی آغا را علیه اش تحریک می کردند و کار را به جایی رساندند تا آغا مجبور شدند دختر و پسرش را زندانی کند و دل خناسان خنک شد) اما کسی که نظر آغا به نظرش نزدیکتر بود، به محض اینکه سری توی سرها درآورد، قهر کرد و آغا سکه یک پول شد. به قول شاعر: حالا که شناس شهر شد/ از من برید و قهر شد.
حالا هم که بعد از سال ها دوباره آغا یک نفر را پیدا کرده که “حقیقت” را می گوید و “عوام گرا نیست” و اگرچه پول پولیست هست، اما پوپولیست نیست. و مثل خود آغا بسیار “مقبول” است و احتیاجی به رانت آغا ندارد و مجبور نیست عینهو حداد عادل شعر در وصف آغا بگوید تا دوقران کاسب شود، کسی که آغا را وادار کرد تا علیرغم بی اعتقادی به انتخابات بگوید: مردم آمریکا بیشتر به او توجه کردند و رای دادند. کسی که خاطره هاله نور را دوباره زنده کرده و درباره مراسم “تحلیف” خودش گفته:
«من به بیرون نگاه کردم و به نظر می رسید یک میلیون و نیم آدم آمده بود. آنها به قدری زیاد بودند که عملا جایی برای ایستادن نبود. من گفتم شاید چون هوا بارانی است مردم بترسند و بیرون نیایند اما خدا به پایین نگاه کرد و با خودش گفت من اجازه نمی دهم باران مزاحم سخنرانی تو شود.» یک چنین شازده پسری، ناگهان تو زرد و بیرون زرد از کار درآمده و کاری کرده که امام جمعه تهران که در این سی و هفت سال همیشه کلفت بار روسای جمهور آمریکا می کرده، این بار صدای خود را نازک کند و در نماز دشمن شکن قر و قمیش بیاید و بگوید: ترامپ جون، مبادا خناسان عزم شما را تغییر دهند. ترامپ پرسیده موحدی جان خناسان کی هستند؟ کجا هستند؟ اقلا اسمشان را بگو تا بیشتر مراقب و مواظب باشم. موحدی کرمانی هم پاسخ داده: همانهایی که نشستند زیر پای آغا و رابطه ایشان با هاشمی را خراب کردند. می گویند از دیروز تا حالا ترامپ کار و زندگی اش را رها کرده و در سوراخ سنبه های کاخ سفید دربدر به دنبال خناسان می گردد.
خودشیفتگی بدخیم، خودشیفتگی خوش خیم
توی این هیری بیری که سگ صاحبش را نمی شناسد، یک روانشناس خدانشناس آمریکایی به نام دکتر جان گارتنر ادعا کرده که ترامپ از اختلال روانی “خودشیفتگی بدخیم” رنج میبرد. و اصلا حالش خوب نیست. ترامپ هم که به صراحت لهجه لاتی معروف است گفته، خودتی خودت. و پرسیده مگر صدام رنج می برد؟ مگر کیم آخ جون شمالی رنج می برد؟ و تلفن زده و از مقام رهبری پرسیده: خداوکیلی شما که ولی امر مسلمین جهان هستید، از خودشیفتگی رنج می برید؟
مقام رهبری هم جواب داده: ترامپ جان اینها القائات دژمن است. شاید اطرافیان رنج ببرند، ولی ماها هیچ چیزی احساس نمی کنیم. و افزوده، ما از خودشیفتگی رنج که نمی بریم، حتی کیف هم می کنیم، وقتی می بینیم نشیمنگاه ما روی تخته سنگ در کوه و کمر محل عبادت شده، وقتی هر روز عده ای را می آورند تا برایشان سخنرانی کنیم و به راه راست هدایتشان کنیم. وقتی تا می گویم عقل ناقصی دارم همه می زنند زیر گریه، وقتی همه مسئولان مملکت سعی می کنند خودشان را با ما میزان کنند، حضرت عباسی واقعا حال می کنیم، جنابعالی هم چون تازه کاری از این حرفها ناراحت می شوی ولی چند مدت که بگذرد پوستت چنان کلفت می شود که اگر هشتاد میلیون هم نفرینت بکنند، کک ات نگزد.
مقایسه ترامپ و آغا
یک روانشناس دیگر ترامپ را با معجزه هزاره سوم مقایسه کرده و گفته، ترامپ ورژن آمریکایی احمدینژاد است. در حالی که بسیاری از آگاهان و ناآگاهان جهان مدعی اند ترامپ شباهت زیادی به خود آغا دارد. ترامپ می خواهد دور کشورش دیوار بکشد تا بیگانگان وارد آمریکا نشوند و نژاد آمریکایی خالص بماند.
مقام رهبری سالهاست به دور ایران دیوار کشیده و مخالفتش با برجام نیز به این دلیل است که شاید برجام، آجر های دیوار را لق بکند و خدای ناکرده دژمن وارد مملکت بشود .
ترامپ به دور کاخ سفید دیوار نامرئی کشیده تا روزگارش سیاه نشود.
آغا دیوار بتنی بلندی به دور بیت کشیده و چندین ضد هوایی دور و بر بیت کار گذاشته که بادِ پهباد را توی هوا خالی می کنند.
ترامپ با رسانه ها میانه ای ندارد.
آغا نیز رسانه ها را پایگاه دشمن می داند.
ترامپ اعتقاد دارد که آمریکایی نباید ناخالصی داشته باشند.
آغا نیز بر مرزبندی بین خودی و غیرخودی تاکید می کند.
و سرانجام اینکه ترامپ برای به دست آوردن دل دیگران حسابی مایه خرج می کند.
مقام رهبری چون آدم بی مایه ای است، از خدا و دین و مذهب مایه می گذارد تا خر خودش را براند.
غروب غم انگیز دایناسورها
در روایات هست که دایناسورها مرده بودند و خودشان خبر نداشتند. تا این که بالاخره یکی دل به دریا زد و گفت: اخوی زور بیخودی می زنید، نسل تان مدتهاست منقرض شده و فقط خودتان خبر ندارید!
دایناسورها که نمی خواستند مرگ را باور کنند، شروع کردند به هارت و پورت. تا این که دایناسوری که به اندازه یک ارزن عقل توی خورجینش بود، از روانکاوی پرسید: داداش به بازوی فولادی بنده دست بزن، این تن بمیره راست بگو، هیچ نشانه مرگ و میر و انقراض در وجود با بصیرت ما می بینی؟
دکتر خندید و گفت: گذشت آن زمانی که زور بازو خریدار داشت و خر با دندان بلند می کردند.
دایناسور گفت: حق با حضرتعالی است، جهان پیشرفت کرده و اکنون خر را با جرتقیل بلند می کنند، درسته؟
دکتر با پوزخند گفت: نخیر، در عصر پارینه سنگی خر را با جرثقیل بلند می کردند، این روزها، خر را خرش می کنند، خودش بلند می شود.
دایناسور با دستپاچگی پرسید: پس اگر زور بازو و دندان تیز نشانه زنده و قوی بودن نیست، چه چیزی نشانه قدرقدرتی است؟ مگر نه اینکه طرف به خاطر زور بازو و بالابردن وزنه ۴۰۰ کیلویی مسئول اداره شهر شده؟ مگر نه اینکه بغل دستی طرف چون پشت حریفان را به خاک مالیده، یک شهر دوازده میلیون نفری را منتر خودش کرده؟
دکتر جواب داد: اخوی، موجودی که عقل ندارد محکوم به فناست. و دست گذاشت روی شانه دایناسور و گفت: چون عقل ندارید، با جنگ و جدل سر همه موجودات زنده را زیرآب کرده اید و آخر سر هم مجبور می شوید همدیگر را لت و پار کنید و دست آخر هم “علی” می ماند و حوضش!