کتاب «راه درازی طی شده» نوشته اسماعیل بی ‌آه، پرفروش‌ترین کتاب سال ۲۰۰۷ روایت تجربه ‌های او است به عنوان کودک‌-‌‌‌سرباز در جنگ داخلی سیرالئون. این کتاب از انگشت‌ شمار کتاب‌هایی است که ضمن هراسناکی ‌اش که اندوه سنگین و تکان‌ دهنده‌ ی جنگ و زندگی کودکان سرباز را بر دل می‌نشاند، در نهایت با نشان دادن جهانی روشن و رها شده از تاریکی، نشاط ‌بخش می‌شود. (تصویر درخشان او پشت جلد کتاب نشان دهنده‌ ی فراشد متعالی کتاب است.) منتقدان دگرگون شده بودند. کارولین سی منتقد واشنگتن‌پست نوشت: “همه باید این کتاب را بخوانند”. اکنون، در سن ۳۳ سالگی او با رمان جدیدی با نام «درخشندگی فردا» به جهان رمان باز می‌گردد. این رمان روایت رویدادهای بعد از جنگ است برای مردم و سرزمین جنگ‌زده؛ چگونه زخم‌های کهنه شفا می‌یابند، چگونه چالش‌های جدید سر بر می ‌آورند، چگونه زبان، مناسبات خویشاوندی و آرزوها تمدید می‌شوند. ریش‌سفید روستا توضیح می‌دهد:”ما باید در درخشندگی فردا زندگی کنیم، چنانچه پیشینیان در قصه‌ ها و روایت‌های ‌شان به ما گفته ‌اند”. به همان دلیل که فرداهایی در پیش است، می‌شود گمانه ‌زنی کرد که امکاناتی هم موجود است که باید به آنها اندیشید؛ ساده ‌ترین آن فکر کردن به درخشندگی امکانی است که در نیک‌ خویی نهفته شده. این کنش قدرت ما است و هماره قدرت ما بوده است.

متن زیر برگردان گفتگوی اندرسون تپر، با بی‌آه است در مورد جنگ، شفا، خوش‌بینی و نوشتن.

 

پیش از هر چیز می‌خواستم بپرسم که از کامیابی و تأثیرگذاری رمان «راه دراز رفته» شما شگفت‌زده و غافل‌گیر شدید؟

ـ بله، شگفت‌زده شدم، چون به‌کلی تصمیم به انتشار آن نداشتم. بعد از انتشار و آمدنش روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها فکر کردم؛ تنها کنش‌گران حقوق بشر که با چنین موضوع‌هایی آشنا هستند، کتاب را خواهند خواند. هیچ انتظاری برای موفقیت کتاب نداشتم، اما برخلاف انتظار من کتاب راه خودش را رفت و در دل‌ها جا باز کرد. من هم از استقبال بی ‌نظیر مردم شگفت‌زده شده بودم که چگونه اندوه مردمی در گوشه ‌ای کمتر شناخته شده از جهان برای دیگران اهمیت دارد. البته ضمن حیرت ‌انگیزی این استقبال دچار اندوه هم شده بودم؛ زیرا برخی منتقدان با داوری‌های نادرست خود آب به آسیاب جنگاورانی می‌ریختند که مگر پول و الماس چیزی برای‌شان مهم نیست؛ کسانی که سوء‌استفاده از کودکان، تجاوز به دختران و زنان و کشتار جمعی روستائیان در کارنامه ‌ی سیاه‌شان جا خوش کرده است.

 

در پیش‌گفتار رمان «درخشندگی فردا» نوشته ‌اید که پس از نوشتن رمان نخست که مجموعه‌ ی خاطره ‌ها از جنگ بود، احساس خستگی می‌کردید، این حالت از یک سو برای تخلیه و گذار به زندگی معمول رخ داد و از طرف دیگر موجب پاک‌سازی روان شما شده بود. درست است؟

ـ موضوع دشواری بود، زیرا برای نخستین بار به خود اجازه داده بودم که در مورد همه‌ی چیزهایی که دیده بودم فکر کنم؛ اشک‌ها و لبخندها، اندوه و شادی، مرگ و زندگی و … آن‌گاه که تصمیم به نوشتن گرفتم، می ‌بایست به همه‌ ی جاهایی می‌رفتم که در یادم مانده بود؛ زیرا می‌خواستم مردم احساسات ‌شان را حس کنند، با حواس پنج‌گانه‌ شان همه‌ ی جاهایی که من دیده بودم را درک کنند، ببینند، لمس کنند و ببویند تا شاید آوای مرگ کودک-سربازان و زنان را بشنوند و طعم تلخ اندوه را مزه‌ مزه کنند. بنابراین می ‌بایست به همه ‌‌ی موقعیت ‌های تلخ و شیرین باز می‌گشتم. در پایان این گذار بود که فهمیدم ـ چیزی که برای خودم هم شگفت ‌انگیز بود ـ که این سفر موجب شد من در واقع دریابم که از چه جهنمی خارج شده بودم، موجب شده بود آنچه روی داده بود را یکبار دیگر در موقعیت ناظر ببینم. اگر چنین اتفاقی نیفتاده بود، شاید من هرگز شانس نوشتن خاطرات ‌ام را نمی ‌یافتم.

 

در پایان رمان «درخشندگی فردا» یکی از شخصیت‌های اصلی، معلم پیشین مدرسه به نام “بخاری” کوشش می‌کند شواهد خود از رویدادهای پیرامون و جامعه را بنویسد. قدرت نوشتن ـ هم برای درمان و هم ارتباط ـ موضوع اصلی و مهم کتاب‌های شما هستند.

ـ درواقع، بله. هدف هم همین است که نویسنده چیزهایی را تجربه کند؛ احساس کند یا ببیند و بعد تجربه‌ی خود را با سبکی که مخاطب هم بتواند در خوانش متن تجربه ‌ی دیگری کسب کند، با خواننده در میان بگذارد. دشواری بزرگ این است که از کسی بخواهی چیزی را تجربه کند که تو تجربه کرده ‌ای، فرصتی فراهم کنی که کسی درد را احساس کند و در چشم ‌اندازی دیگر همراه و همدل با تو شود. چگونه چنین کاری ممکن می‌شود؟ هماره مجذوب این کار شده ‌ام و اگرچه دشوار بوده و چالش‌ برانگیز، اما همیشه احساس کرده ‌ام که گفتن از درد و شادی‌های دیگران سزاوار حق‌ شناسی ‌اند. یادم هست، زمانی که کتاب خاطره ‌ها به پایان رسید و برای نظرخواهی به چند دوست دادم تا بخوانند، یکی از آنها گفت: “مشکل من پس از خواندن این خاطره ‌ها این بود که احساس می‌کردم خرد و خمیر شده‌ ام”. من پاسخ دادم: “خوب، این همانی است که من احساس کردم”.

 

شما تجربه ‌های تلخ و شیرین فراوانی را پشت سر گذاشته ‌اید، نوشتن رمان تجربه‌ ای متفاوت بود از دیگر تجربه ‌ها؟ این تجربه رویکردی جدا داشت و کار فکری زیادی می ‌طلبید؟

ـ به‌کلی متفاوت بود. پیش از این قصه ‌های کوتاه نوشته بودم، اما هرگز داستانی به این بلندی نه. تفاوت بزرگ برای من آزادی رمان است. بنابراین من آزاد بودم با زبان بازی کنم، این بازی هم از این وقت تا وقت دیگر متفاوت بود. در ژانر رمان به خاطر ویژگی آزاد بودنش، تخیل مرا هم که پیش از این در قصه ‌ی کوتاه تجربه کرده بودم و ادبیات غیرداستانی، متفاوت بود؛ در ادبیات واقع‌گرای غیرداستانی گزارش واقعی رویدادها، تخیل را محدود می‌کند، اما در رمان امکان بازی با سنت‌ های شفاهی، فرهنگ مردم وجود دارد ـ من فرصت استفاده از زبان‌های مختلف در فرهنگ منطقه‌ ای که در آن رشد کرده بودم و بازسازی آن در زبان انگلیسی را یافتم که این خود احساسی دگرگون بود. راستش، نوشتن رمان را بیشتر هیجان ‌انگیز یافتم. البته در رمان از آنجا که مناسبات شخصی نیستند، دلبستگی ‌های عاطفی هم شدید نیستند. نویسنده شخصیت‌ها را خلق می‌کند و بعد آنها را در سراسر دنیا با هزاران خواننده تنها می‌گذارد!

 

زبان رمان شما بسیار غنی است و سرشار از تصویرهای شگفت ‌انگیز؛ موی زن یا مردی میانسال “رنگ ابرهای راکد” توصیف می‌شود، ذهن آشفته‌ ی زنی به “خانه‌ ی مورچه پر از دود” تشبیه می‌ شود و توضیح تارک روشنای سپیده دم یا غروب بدون اشاره به زیبایی آفتاب و مهتاب ناممکن است. تصویرهای زیبایی که تن می‌زنند به زبان شاعرانه، در ترجمه از زبان مادری‌تان سرچشمه‌ می‌گیرد؟

ـ بله؛ ولی از زبان‌های مختلف و به ویژه زبان سنت شفاهی مردم. احساس می‌کنم که توصیف هر چشم ‌اندازی بدون زبان مناسب آن ناممکن است. سبک نوشتار، شیوه ‌ای که زبان به سخن می‌گشایی، نشان می‌دهد کجای کون و مکان هستی. بنابراین زمانی که می‌خواستم وارد دنیای ذهنی شخصیت‌ها بشوم با دو نسل قدیم و جدید روبرو بودم؛ نسل قدیم‌تر که می‌ خواست با استفاده از روش‌ های پیشینیان مبارزه کند و در حین جنگ هم متأسفانه نابود شدند و نسل جدید که به ‌شدت مخالف این رویکرد بود. پس، یافتن این دو رویکرد در زبان را چگونه باید سامان داد؟ من می ‌بایست راه‌ های بسیاری را کشف کنم؛ راه‌ هایی که مردم از زبان ‌های مختلفی بهره می‌برند. از این نظر، من خوش ‌اقبال هستم که از منطقه ‌ای می ‌آیم که امکان بهره گرفتن از زبان ‌های مختلف برایم وجود دارد.

 

طراوت زبان رمان شما مرا به یاد اثر مهم «بن اوکری» نویسنده سرشناس آفریقایی در کتاب “راه قحطی ‌زدگان” می ‌اندازد.

ـ بله، «اوکری» را خوب خوانده ‌ام و می ‌دانم که بسیاری از نویسندگان نسل من، تحت تأثیر زبان او در رمان هستند.

 

کدام نویسنده یا نویسندگان دیگر؛ آفریقایی یا غیرآفریقایی، تأثیر شگرفی بر شما داشته ‌اند؟

ـ من تحت تأثیر نویسندگان بسیاری بوده ‌ام. نویسنده شهیر آفریقای جنوبی؛ «جی ام کوئتزی» برای من مهم بوده است؛ به ‌ویژه رمان او «در انتظار بربرها». او را می‌توان متخصص اقتصاد کلمه نام داد، چون در کمترین جای ممکن، با اندک واژه ‌های انتخابی، بیشترین حرف‌ها را در مورد شخصیت‌ های داستانش به خواننده منتقل می‌کند. در زمان خواندن می ‌شود حس کرد که با چه وسواسی کلمه به کلمه را کنار هم گذاشته تا داستان را بسازد. «ادویج داندیکات»، نویسنده‌ ی اهل هائیتی هم نقش مهمی در سبک نوشتن من داشته است. کارهای بسیاری از این زن نویسنده خوانده ‌ام. به باورم رمان «مزرعه ‌ی استخوان» او درخشان است. البته بین نویسندگان سنتی آفریقا هم باید از «چینوا آچه به» و«وول سوینکا» نام ببرم. همه ‌ی اینها در شکل‌گیری سبک نوشتار من نقش بسزایی داشته‌ اند.

 

آموزگاری در شیکاگو نوشته است: «کتاب “رد پای گذشته” را باید در کلاس خواند و بسیاری از دانش آموزان با خواندن این کتاب، مشابهت ‌های زیادی بین تجربه شما با زندگی ‌شان یافتند. به کسانی که خشونت و قهر تجربه‌ ی هر روزه‌ ی زندگی ‌شان است چه می‌گویید؟

ـ پرسش بسیار سختی است، اما اگر در جاهایی زندگی کنی که در محاصره‌ ی قهر و خشونت است، مجبور می‌ شوی که راهی مناسب برای مقابله با نامردمی‌ ها پیدا کنی. هماره گفته ‌ام که برای مواجهه با خشونت، بصیرت، ذکاوت و دانایی و زرنگی آدم‌ های لات (منظورم لومپنیسم نیست) ابزار اصلی هستند. در این مواجهه، شناخت خویشتن و آنچه در پیرامون می‌گذرد، نیاز اساسی است. برای رهایی از این محیط هم باید از برخی نقاط قوت خود استفاده کرد. در عین حال می ‌دانم که باید واقع‌گرا بود ـ در پایان روز به سادگی نمی‌توانی بگویی: “آه، همه چیز خوب پیش خواهد رفت”. باید چنان راه‌ حلی برای برون‌رفت از این دشواری پیدا کنی که ضمن مقاومت در برابر خشونت به خود ضربه نزنی.

 

تعریف کنید که این رمان را چگونه نوشتید، برای نوشتن نظم ویژه ‌ای دارید؟

ـ برنامه دارم، اما مانند بسیاری که پشت میز کارشان می ‌نشینند و برای کتاب ‌هاشان طرح می ‌ریزند کار نمی‌کنم. آن‌گاه که برایم نوشتن ضرورت و بایستن شد، یکماه در دشت ‌های اطراف قدم می‌ زنم و به موضوع فکر می‌کنم. تنها دفتر یادداشت و قلم در کوله ‌پشتی ‌ام هست که به دشت می‌ روم؛ آنچه در مورد شخصیت ‌ها، زبان، سبک روایت و ایده اصلی به نظرم می‌ رسد، یادداشت می‌کنم. بعد از گام زدن‌ های بسیار، هنگامی که احساس می‌کنم آماده هستم، بی‌ درنگ شروع به نوشتن می‌کنم. بیشتر دوست دارم آخر شب، زمانی که سکوت حکمفرما است، بنویسم. چرا؟ نیویورک شهر شلوغی است و به همین خاطر من در کنار سکوت شبانه ‌اش تا صبح می ‌نویسم. البته هرگاه که در مام‌ وطن؛ سیرالئون هستم، شکل کار متفاوت است؛ در آنجا اغلب صبح زود می‌نویسم یا بین دیدارهایم با مردم طی روز، هرگاه فرصتی پیش بیاید قلم بر صفحه‌ ی خاموش و سفید می‌نشیند تا هیاهوی بیرون را تبدیل به واژه کند و بعدتر در گوشه‌ گوشه‌ ی جهان خوانده شود. در این معنا زمان و نظم نوشتن من بستگی به این دارد که کجا هستم.

 

با توجه به این که در سال‌های اخیر برای برنامه‌ های یونیسف سفر بسیار داشته ‌اید، نوشتن یک رمان چه مدت طول می‌کشد؟

ـ بله، سفرهای زیادی داشته‌ ام و همین موجب شده که وقت کمتری برای نوشتن داشته باشم. کتاب اخیرم بیش از سه سال طول کشید تا تمام شد. البته موضوع را یافته بودم، اما یک سال حول موضوع فکر می‌‌کردم و بعد شروع به نوشتن کردم. پس از انتشار کتاب نخست ‌ام، وقت فکر کردن و نوشتن نداشتم، تنها زمانی که می ‌توانستم یادداشت ‌هایی بنویسم، در فرودگاه ‌ها بود. در همان وقت هم می‌ بایست خود را از دید مردم پنهان نگه دارم!

 

کمی در مورد شخصیت ‌های رمان «درخشندگی فردا» صحبت کنید. آنچه جالب است پایداری بی‌نظیر مردم است؛ آنها در درگیرهای حین جنگ بارها با قهر و خشونت مواجه شدند و هر بار هم به نحوی توانسته بودند بر آن غلبه کنند.

ـ هنگامی که به نوشتن این کتاب فکر می‌کردم به این نتیجه رسیدم که با پایان جنگ مردم دوست نداشتند در مورد آن صحبت کنند. از خودم پرسیدم: این‌هایی که به خانه ‌شان بازمی‌گردند چه کسانی ‌اند و چگونه می ‌شود شخصیت‌ های گوناگونی که بتوانند این مردم را نمایندگی کنند، یافت؟ پس لیستی از شخصیت ‌ها را تهیه کردم ـ پدر و مادر بزرگ‌ها، پدر و مادرها، نوجوانان ده ـ بیست ساله، کودکان کمتر از ده سال ـ و بعد این که چگونه اینان باید در چشم ‌انداز تغییر یافته‌ ی اکنون، هم‌زیستی مسالمت ‌آمیز را دوباره بیاموزند. هم‌زیستی مسالمت ‌آمیز یعنی این که اگر جوانی با سلاح سرد (قمه، چاقو، شمشیر) در جاده‌ ی مال‌رویی کنار روستا به سوی خانه ‌های حاشیه ده در حرکت است، دیگران بتوانند تفسیر مثبتی از کار او داشته باشند. مردم باید باور داشته باشند هر کس که سلاح سرد حمل می‌کند، نیت ‌اش کشتن دیگری نیست. می‌شود فکر کرد؛ او برای چیدن میوه به باغ می ‌رود یا برای جمع ‌آوری هیزم به صحرا، اما اکنون با دیدن کسی که سلاح سرد دارد، مردم به جنگ و مرگ فکر می‌کنند. پرسش بزرگ این است که چگونه می ‌شود به آنها آموخت که واکنش دیگری داشته باشند؟ واکنشی که هر انسان عادی در گوشه ‌ای از جهان که جنگ نبوده، دارد. هنوز بار هراسناک جنگ بر شانه ‌های این مردم سنگینی می‌کند و چگونه باید واکنش انسان عادی را بیاموزند؟ انگار وظیفه ‌ی من بود که این بار سنگین را از شانه‌ های آنها بردارم. آفرینش شخصیت‌ هایی که به روستا برمی‌گردنند و در پی راهی برای همزیستی مسالمت‌ آمیز هستند.

 

یکی از عناصر قدرتمند رمان و خاطره ‌های شما، پیام بازسازی و بهره ‌وری از امکانات جدید است. شگفتی بزرگ بسیاری از منتقدان این بوده؛ باوجود دیدن بدترین شرایط انسانی چگونه می ‌توانید با این همه خوش ‌بینی به جهان نگاه کنید؟

ـ یکی از مسایل مهمی که محور اصلی رمان است، پرسش در مورد همین موضوع است؛ زیرا با رفتن آفتاب و فرا رسیدن سیاهی شب هر کس فرصت می‌کند به دیروز و امروز فکر کند؛ در این وادی گاه به این نتیجه می ‌رسد که آنچه دستیابی به صلح را دشوار می‌کند ناپیدایی و گم‌ بودن چالش و دشواری در زندگی است. زندگی کسانی که می‌ پرسیدند چرا خوش ‌بین هستم. بنابراین پیام من این است که باوجود تجربه‌ی مرگ و نیستی در جنگ غیرعادلانه هنوز مردم عاشق می‌ شوند، هنوز برای رسیدن به هدف ‌هاشان راه حل می‌ یابند و هنوز لحظه‌ های خوش و لذت ‌بخش را جشن می ‌گیرند. می ‌دانم که تجربه‌ ی جنگ چقدر دشوار است، اما لذت زیبایی‌ ها را هم می ‌شناسم. واقعیت این است که من نویسنده ‌ای هستم که اکنون اشک ‌ها و لبخندهای تجربه‌ ی تلخ جنگ و فردای آن را نشان می ‌دهم! اگر چند سال پیش کسی به من گفته بود می‌خواهد تجربه ‌ها و خاطره‌ هایش را روزی بنویسد؛ بی‌تردید پاسخ می ‌دادم: “ممکن نیست، حتا در خواب و رؤیا هم ناممکن است”.

 

اکنون چه می‌ خوانید یا مشغول چه کاری هستید؟ تصمیم به ادامه راه رمان نویسی دارید؟

ـ امیدوارم که رمان‌ های بیشتری بنویسم، اما اکنون در حال تنظیم مجموعه قصه‌ های کوتاه ‌ام هستم. قصه‌ های این مجموعه جنبه‌ هایی از سال‌های جنگ را نشان می‌دهد که فکر می‌کنم تا کنون نمودار نشده ‌اند. در رابطه با خواندن، سال‌ها است که کنجکاو بودم نوشته ‌های «کورت ونه‌کارت» را بخوانم؛ اکنون مجموعه ‌ای از کارهای او را خریده‌ ام و مشغول خواندن آنها هستم. البته هفته پیش هم کتاب “طبل حلبی” نوشته‌ ی «گونتر گراس» را تمام کردم؛ کتابی که از نوجوانی میل به خواندن آن در من وجود داشت.

 

عنوان کتاب شما «درخشندگی فردا» در ذهنم بازتاب نویسنده‌ ی معروف دهه‌ ی پنجاه قرن پیش گینه؛ “کامارا لوی” است که رمانی دارد به نام «درخشندگی شاه» که نویسنده‌ ی برجسته «قوام آتونی آپیا» آن را درخشان‌ترین رمان آفریقا در دوران استعمار خوانده است. لطف کنید و بگویید که با این رمان می‌ خواستید چه چیزی از دوران اخیر را برای ما نشان دهید؟

ـ این کتاب را چندی پیش خواندم؛ رمانی است شگفت ‌انگیز! از مردم می‌ خواهم کتاب مرا بخوانند تا بیاموزند که انسان بودن در شرایط دشوار آسان نیست؛ بدیهی است که وظیفه‌ ی ما حفظ مناسبات انسانی است و باید در همین مسیر زندگی را سامان دهیم. خواننده باید از خود بپرسد: “چگونه از سنت‌ها پاسداری می‌‌کند و این سنت‌ها در موقعیت‌ های دشوار چه معنایی دارند”؟ خواننده را برای یافتن پاسخ این پرسش‌ ها به کتابم ارجاع می‌ دهم. البته از مخاطب‌ ها می‌خواهم که از زبان، تصویر و فرهنگی که کتاب غرق آن است هم لذت ببرند.

 

پس از انتشار کتاب ‌تان به مام‌وطن سفر کرده ‌اید، آیا امیدی برای بهبود موقعیت آن دارید؟

ـ بله، بارها به سیرالئون سفر کرده ‌ام. اغلب به آنجا سفر می‌ کنم و گاهی سه تا چهار ماه در آنجا می ‌مانم. برای بازگشت به سرزمین مادری‌ ام و اقامت دایم در آنجا برنامه ‌هایی دارم. نخستین مرتبه ‌ای که پس از انتشار کتاب به سیرالئون سفر کردم بسیار دشوار بود؛ زیرا به هر جا پا می‌گذاری یا می‌بینی، خاطره‌ ای تلخ در برابر چشمان ‌ات رژه می‌روند؛ کشته شدن دوست، زخمی شدن پدر، تجاوز به خواهر و … خاطره‌ های دردآوری که رهایی از آنها اگر ناممکن نباشد، ساده نیست. همه چیز هنوز هم رنگ و بوی سیاسی دارند و همگان می ‌دانند که به رهبرانی نیازمندند که بتوانند طعم تلخ جنگ را کنار بگذارند و راهی برای پیشرفت کشور بیابند. با همه‌ ی تلخ و شیرینی‌ ها، سیرالئون کشوری است زیبا و خانه ‌ی همیشگی من. روزی فرزندانم را برای رشد در فرهنگ مام وطن به آنجا می‌برم تا طعم شیرین صلح را بچشند.

توضیح:

* نام اصلی کتاب «راه دراز رفته A Long Way Gone» است که در اینجا با نام «رد پای بر شن» ترجمه شده است.