محمد برقعی

مقصود من از دین پایبندی به شریعت است نه باور به یک نیروی ماورایی که حافظ در وصفش گوید

کس ندانست که سرمنزل مقصود کجاست   / آنقدر هست که بانگ جرسی می آید

دو دسته بر ادعای دینی بودن فرهنگ ما بویژه پس از انقلاب پای می فشارند هر چند بسیاری از ایرانیان و غیر ایرانیان هم این ادعا را تکرار می کنند، یکی حاکمان و دیگری آنان که گناه همه نابسامانی ها را بر دوش دین می گذارند و چه بسا این خیال را در سر می پرورانند که حال فرصتی شده که بساط دین و حداقل اسلام را در ایران برچینند. از آن روی که فرهنگ پدیده ای دیرپا است که روند شکل گیری آن تا دورترین ادوارتاریخی مردمی می رود، لذا برای شناخت فرهنگ یک جامعه به دنبال عوامل دیرپا و ریشه دار آن باید رفت .با نگاه به شرایط سیاسی روز در مورد ویژگی های فرهنگی  نمی توان حکم کرد .از سویی هر فرهنگی در یک یا چند دستاورد فرهنگی شاخص است ،یکی در شعر، دیگری در هنرهای تجسمی و آن دیگری در فلسفه و دیگری در فرهنگ حماسی وی یا اشتیاق به فن آوری. انکارناپذیر است که “شعر” بزرگترین محصول فرهنگی ما است تا جایی که  نه تنها زبان کوچه و بازار ما از آن لبریز است، بلکه سیاستمداران ما هم در نطق های سیاسی و دانشمندانمان در مباحث علمی و فلسفی خود هم از شعر شاهد می آورند.

قله های شعری خود را اگر بشماریم بی شک حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، فردوسی، عطار و به دنبالشان خیام و باباطاهر به یاد می آیند. فردوسی و خیام را کسی شاعر مذهبی نمی داند. باباطاهر شوریده ایست که غم شریعت ندارد. عطار با وجود مصیبت نامه و الهی نامه با معیار هر اهل شریعتی مطرود است که بزرگترین رهرو راه حق او شیخی است که در راه عشق دختر ترسا نه از همه دینش درمی گذرد و زنار می بندد، بلکه باده می نوشد و خوک می چراند. بی جهت نیست که عطار در وصف حال خود می سراید:

نه در مسجد گذارندم که مستی

نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهیست

بگویید ای عزیزان کین کدام است

مولانا تا چند دهه پیش شاعر خواص بود و حتی در مجالس صوفیان به ندرت اشعار او خوانده می شد. به همین سبب در حالی که صدها نسخه گوناگون خطی و چاپی از دیوان حافظ و سعدی وجود دارد از غزلیات شمس و مثنوی نسخه های چندانی نبوده است و کمتر شعری از او ورد زبان مردم است.

بجا می ماند سعدی که استاد سخنش خوانند و در پایداری زبان فارسی نقش اصلی را دارد، به پندآموزی و نشان دادن راه درست زندگی و حکمت عملی شناخته شده است تا فقیهی دین مدار چون مولانا یا عارفی سرمست عشق الهی چون عطار یا بابا طاهر. وی در حالیکه لطیف ترین اشعار عرفانی را دارد وگاه تا اوج ها می رود و می خواند

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هر که درین حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد، که دوست دوستر از جان ماست

اما چه زود به زمین که جایگاه مألوف او است بازمی گردد و می سراید

چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشتر است           

 طعم دهانت  از شکر ناب خوشترست

دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست

از خانه برون آمد و بازار بیاراست

اما این حافظ است که بهترین نماد فرهنگی ما است. اشعار او ورد زبان عالم و عامی است. مردم کوچه و بازار هم می گویند”جنگ هفتاد و دو ملت  همه را عذر بنه” و شعار انقلاب می شود “دیو چو بیرون رود فرشته درآید”. مزار او نه تنها قبله اهل شعراست، بلکه زیارتگاه توده مردم است و در سرگشتگی چه بسیار در کنار استخاره با قرآن به دیوان حافظ تفأل می زنند و او را به شاخ نباتش قسم می دهند که آنان را از سرگردانی نجات دهد، اما با تمام اقبال ایرانیان به او ترجمه اشعارش خارج از حوزه فرهنگی زبان فارسی خواستاران چندانی ندارد.و فرسنگ ها از خیام، مولانا و سعدی عقب تر مانده است. از این روی حافظ بیش از هر شاعری بازگوی ویژگی های فرهنگی ما است.

 

فرهنگ رندانه

 

اما این رند جهان سوز در رابطه با دین چه گونه است. عارف سرمستی چون مولانا یا حتی عطار است یا روشنفکری پر از تردید و حتی گاه بر درگاه انکار ایستاده چون خیام.آیا چون بابا طاهر از این جهان بیرون است یا چون سعدی یک اهل ذوق زمینی. و بالاخره این دلبستگی او به قرآن که به روایاتی لقب حافظ او از این رهگذر است درکنار دلبستگی بسیار او به فردوسی و فرهنگ ایران باستان او آیا یادآور شیخ اشراق سهروردی و حکمت اشراق او نیست. آن کس که می سراید

دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند              

وندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند 

می خواند.            

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کند

 و رندانه چنان گوید که مومن و بی ایمان هردو او را همدل بخوانند:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

شگفت نیست که در زمان ما دو دشمن یکدیگر آیت الله مطهری و احمد شاملو هر دو او را از جنس خود می داند و شفیعی کدکنی بر آنست که می و معشوق حافظ هم زمینی و مادی است و هم آسمانی و مجازی.

این رندی ویژگی فرهنگی ما است. به قول حاج لباسچی از سران جبهه ملی ملت ما هم سینه اش را می زند، هم عرقش را می خورد. منکران دین را نمی پذیرد و با تهییج پیشوایان دینی در مبارزه سیاسی شرکت می کند، اما نه شریعت را حاکم می خواهد و نه روحانی ای که او را به مطیع کامل احکام فقهی بخواهد بر او حاکم کند و در تجربه این چند دهه دیده ایم که روحانیت همان اندازه نسبت به درک این ویژگی رندانه فرهنگی ما ناتوان بوده که روشنفکران سکولار ما و لذا ملت با وجود پذیرش موضعی هریک از آنان در برهه ای با مشاهده عدم فهم آنان از این فرهنگ رندانه از آنها روی گردانده اند. در انقلاب مشروطه با آنکه اندیشه را از سکولارها می گیرد، اما به ندای پیشوایان دینی به میدان می آید پیشوایانی که با استناد به فتوایشان شریعت خواه سرسختی چون شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند. عدم شناخت همین ویژگی رندانه فرهنگی ما سبب شد که محبوبترین رهبر انقلاب تاریخ که بیش از ۹۵درصد مردم دلبسته  او بودند وقتی معلوم شد که شریعت خواهی از جنس  شیخ فضل الله است، مردم در  مقابلش بایستند و از درون انقلاب اسلامی، جنبش سبز رویید؛ جنبشی که انکار حکومت دینی شریعت مدار او است و اینجا است که با دکتر حمید دباشی همصدا می شوم و این جنبش را نشان مطالبات وصول نشده سی سال گذشته ملت ایران می دانم و برآنم که سکولارهای سرسخت و به اعتباری بنیادگرا همانقدر با فرهنگ ایران در کلیتش بیگانه هستند که خواستاران حکومت دینی ( نه دولت دینی) از هر گونه اش. اگر انقلاب اسلامی انقلاب دینی شد جنبش سبز نشان داد که فرزند خلف فرهنگ رندانه ایران جنبش سبز است و آنانی که می کوشند رنگ هویت دینی آن را انکار کنند در حد فقیهان، با فرهنگ این دیار بیگانه اند.

این نوشتار را با داستان مشتاقعلی شاه که یکی از بهترین شواهد مدعای این نوشته است  به پایان می برم.

یکی از میدان های اصلی شهر کرمان به احترام مزار او به نام وی خوانده می شد. مشتاق سه تار را با استادی می نواخت و سیمی که بر این ساز افزوده به نام او است. وی قرآن را با نواختن سه تار همراه می کرد و به همین جرم فقیهان شهر او را تکفیر کردند و مردم را برانگیختند و در ماه رمضان او را که به مسجد برای نماز آمده بود، سنگسار کنند. گویند  حاکم شهر در آخرین نفس های او بر سر او آمد و خشمگینانه گفت سگو هنوز زنده ای. جالب آن است که امروز هم مثل تمام این سال ها مردم از همین فقیهان پیروی می کنند، اما در هیچ نشانی از آن فقیهان در حافظه تاریخی مردم این شهر نیست و از آن حاکم به نام “عباس سگو” یاد می کنند که نهایت تحقیر را از او کرده باشند، اما در مقابل مزار این عارف هنرمند که به روشنی خلاف شرع عمل می کرد، زیارتگاه توده های مردم است. به زیارت مزار او می روند و از او حاجت می طلبند، یعنی بر آن هستند که او نزد خداوند اعتباری بیش از تمام فقیهان شهر دارد. و این داستان در گستره خاک ایران تکرار می شود و مردم مزار عارفان و شعرا را گرامی می دارند ولی مزار دو فقیهی که از ارکان فقه شیعه هستند یعنی کلینی و صدوق حتی در شهر قم با این همه اهل فقه سوت و کور است.

 

 mmborghei@yahoo.com

www.mborghei.com