تدابیرامنیتی درعروسی شاهزاده هری آنقدرشدید بود که تا عروس خانم اورا ماچش نکرد وقسم نخورد که والا به خدا خودشه، شاهزاده هری را راهش نمی دادند!

*

بعد ازکشت وکشتاردرکازرون، یکی ازمسئولان گفته حالا باید نگران ناآرامی درممسنی بود. این دوتا شهرهمانجورکه مش قاسم درفیلم دائی جان ناپلئون می گفت، یه جورهائی باهم ارتباط دارند!

*

خانمم پرسید امسال تابستان جایی نمیریم؟

گفتم چرا میریم توی فیسبوک، هم دوستان وآشنایان را می بینیم، هم کم خرج وبی خطره!

*

هزارسال پیش مولوی گفته بود وما نفهمیدیم: همه وعده مکرباشد، بفریبد اوشما را!

*

شورای امنیت به کشته شدن ۵۸ فلسطینی توسط اسرائیل رسیدگی کرد:

اولش یک دقیقه سکوت اعلام شد، اونهم چه سکوتی …مگس بال می زد شنیده می شد، بعد هم نمایندگان فلسطین واسرائیل با زبان دیپلماتیک به هم بد وبیراه گفتند و ازهم انتقاد کردند.

بعدش هم که دیگه وقت ناهاربود وکسی حال وحوصله حرف زدن درمورد یک مشت کشته وزخمی را نداشت!

*

اونجورهم نیست که آزادی بیان به طورکلی ازبین رفته باشه. خودم شاهد بودم که آقاهه اومد توی نانوائی سنگکی، جلوی چشم پنجاه تا آدمی که منتظر ایستاده بودند، بدون خجالت وترس منظورش را بیان کرد وگفت شاطرآقا دوتا نون کنجدی برشته لطفن!

*

اگرسحرخیزی باعث کامروائی می شد، الان همه خمیرگیرها میلیاردربودند!

*

بعضی ازمجریان تلویزیونمان محشرند:

دکتره داشت دریک برنامه تلویزیونی می گفت شیردادن، خطرسرطان پستان را کاهش میدهد…

خانم مجری پرسید: به نوزاد؟!

*

درخارج ازایران، اگرکسی اختلاس کنه، واگذارش می کنند به قانون وخلاص … ولی ما تا خودمون انتقام پول هایی را که ازمون دزدیده نگیریم ولش نمی کنیم ومعمولن دوجورهم ازش انتقام می گیریم:

اول واگذارش می کنیم به حضرت عباس که بزنه به کمرش، بعدش هم با جوک هایی که می سازیم، سالها غش غش می خندیم ودل خودمان را خنک می کنیم!

*

هرسال میلیون ها دلارخرج یافتن علائم حیات درکرات دیگرمی کنیم والبته میلیاردها دلار هم خرج نابودی علائم حیات درکره زمین!

*

آلمانی ها هم کم جوک ندارند:

پسره امتحان داشت، پدره بهش گفت اگر فردا قبول نشی دیگه بچه من نیستی.

فردا وقتی پدره رفت بچه اش را از مدرسه بیاره، بمحض دیدنش پرسید: خب، سباستین، امتحان چی شد؟

و سباستین درحالی که با تعجب به پدرش نگاه می کرد پرسید: شما کی هستید؟!

*

ما چرا اینجوری هستیم؟

فرانسوی ها یک آرسن لوپن داشتند، آنقدردرباره کارهایش بزرگنمایی کردند که توی دنیا معروفش کردند. ما ازاون آرسن لوپن ترش را داریم، ولی هی روی کارهاش سرپوش میذاریم که کسی نفهمه چقدرزده وبرده!

*

خبرنگاران رادیو و تلویزیون دولتی اسپانیا در اعتراض به آنچه دخالت دولت در کار خبری خوانده‌اند، سیاه پوشیدند.

آدم های نازک نارنجی و دخالت ندیده ، همین اند دیگه!

*

صحبت ازبازسازی سوریه بین ابرقدرت ها تقریبا شروع شده…

یاد چارلی چاپلین وفیلم پسربچه اش بخیر…

پسره سنگ می زد وشیشه ها را می شکست وبعد باباهه که شغلش شیشه بری بود،خوشحال وخندان ازراه می رسید!

*

یه الکلی حرفه ای تصمیم گرفت مشروب را ترک کنه.

روز اول را گرچه خیلی سخت بود، تحمل کرد. روز دوم گفت برای اینکه به خودم وبه همه ثابت کنم چه اراده محکمی دارم میرم تا در عرق فروشی محل ولی تو نمیرم.

کمی که جلوی مشروب فروشی ایستاد گفت اصلا یک کار دیگه می کنم. میرم تو، می شینم پشت میز، مشروب هم سفارش میدم ولی نمی خورم که همه ببینن چه اراده ای دارم.

رفت ومشروب را سفارش داد، ده دقیقه ای هم به شیشه اش نگاه کرد، بعد لبخندی زد وگفت آفرین، خوشم اومد، حالا دیگه یک استکان به سلامتی چنین اراده ای می چسبه!

*

خدایا توبه امید ما ایرانی ها نباش. خودت یک فکری واسه بهترشدن زندگی مون بکن!

*

خانومه برای امتحان شوهرش، روی یه تیکه کاغذ نوشت: دیگه خسته شدم، دارم تو رو ترک میکنم وپشت پنجره، منتظر ایستاد.

نیمساعت بعد و به محض اینکه شوهرش نزدیک خانه شد، کاغذ رو گذاشت جایی که فورن دیده بشه و رفت زیر تخت قایم شد.

 شوهره به محض رسیدن، یادداشت را دید، چندکلمه ای زیرآن نوشت وگذاشت همانجا، بعد شماره ای را گرفت و به کسیکه پشت تلفن بود گفت عزیزم، زنی که بلای جونم بود خوشبختانه گذاشته رفته. زود یک لباس شیک بپوش و حاضر شو، نیم ساعت دیگه اونجام که با هم بریم شام بخوریم. بعد هم لباساشو عوض کرد وازخونه رفت بیرون.

خانمه که داشت از زور فشار عصبی منفجر میشد با عصبانیت از زیر تخت اومد بیرون ودر حالیکه داشت به زمین و زمان بد وبیراه می گفت یادداشت خودش را برداشت که ببینه شوهرش چی نوشته.

شوهره نوشته بود(اسکل، پای چپت از زیر تخت پیداست. دارم میرم نون بگیرم و برگردم شامو حاضرکن که خیلی گشنمه!)

*

خیال کردین بیخود میگن هزاران شغل جدید ایجاد شده؟

کرج را سیلاب گرفت وکاسبی جدیدی شکل گرفت، ۵۰۰ تومن بده، ببرمت اونورخیابان!

*

یه دوست اصفهانی که تازه ازدواج کرده، ازدست خانمش گله می کرد که خیلی ولخرجه…

می گفت چشماشو وا نکرده کلی پول میخواد ازم…

پرسیدم چی چی میخره با این همه پول؟

جواب داد نیمی دونم والا ….راستش هنوزکه پولی ندادم بش!

*

چه مضحک شده است بعضی ازضرب المثل های قدیمی مثل “ادب مرد به زدولت اوست”

چه کسی دوستی با یک معلم تحصیلکرده ومودب را که آه ندارد با ناله سودا کند، به دوستی با یک آقازاده میلیاردر اما بی ادب که اتوموبیل ۸ میلیارد تومنی زیرپاشه ترجیح میده آخه؟!

*

دونفریم اما برای انتخاب غذا،هرروز رای گیری می کنیم. وهرکی رای بیشتری آورد! غذا را انتخاب می کند.

بساط صبحانه را که جمع کردیم، خانمم می پرسه ناهارچی بخوریم؟ من مثلا میگم قیمه پلو چطوره؟میگه بد نیست ولی کوفته ریزه میخوریم. ازدیروز بساطش را جورکرده ام.

میگم پس تو که غذا را انتخاب کرده ای ومقدماتش را هم فراهم کرده ای برای چی سئوال می کنی؟ میگه میخوام نظرخواهی ورای دادن ودموکراسی یادت نره!

*

اینی که می نویسم ده بارامتحان کرده ام که می گویم:

رژیم لاغری ، فقط روزاولش سخته. روزدوم آدم میگه ولش کن بابا مگه من چقدرزنده می مونم که اینقدرگشنگی بکشم؟!

*

مدرک عزاداری برای امام حسین.

یه دنیایی شده که بدون مدرک،هیچکس باورنمی کنه که آدم مسلمونه وبرای امام حسین عزاداری کرده!

*

ازیک وکیل مجلس پرسیدند شما ها چرا توی مجلس به گرفتاری های زنان رسیدگی نمی کنید؟

جواب داد به گرفتاری های زنان، شوهران شان باید رسیدگی کنند. ما حرفی بزنیم واسه مون حرف درمیارن!

*

عمه های ایرانی، خوشبخت ترین عمه های دنیا هستند.

همه وعده هایی که درانتخابات پارسال وپیرارسال وپس پیرارسال داده شد، به درد عمه هامون می خورد!

*

اینهایی که دارند جارو می کنند، وعده های انتخاباتی پارساله، فکرمیکنید کدومش عملی شده؟!

حافظ ما ایرانی ها را خوب شناخته بود که درچند کلمه تعریف مان کرده است:

وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم!

*

طنزنوشته های این هفته را با نحوه حساب وکتاب درشهروند خودمان پایان می دهم !

من بیش از۱۵ سال است که درسایت ومجله شهروند کانادا قلم می زنم.

شهروند برای اینکه ثابت کند حرف مرد یکیه،  ازروز اول تابه حال نوشته است ومی نویسد که فلانی، یعنی بنده، ۵۰ سال است که درروزنامه ومجله ورادیو وتلویزیون طنزمی نویسد.

آقا جان این ۱۵ سالی که دارم برایتان می نویسم چی؟ حساب نیست؟ خودتان گزارش کرده اید که بنده درسال ۱۳۳۷ کارم را با روزنامه توفیق شروع کرده ام. ازسال ۱۳۳۷ تا ۱۳۹۷ چند سال میشه آخه؟!