همه می دانید که ما در زمانه ی احتیاط کاری زندگی می کنیم. مردم به شدت ملاحظه کار شده اند و از هر اقدام غیرمعمول ترس دارند و از مرزهای عادی پا فراتر نمی گذارند…

شماره ۱۲۱۶ ـ پنجشنبه  ۱۲ فوریه ۲۰۰۹

گزارش کنفرانس مطبوعاتی سلمان رشدی در نروژ


 

روز چهارشنبه چهارم فوریه از طرف اتحادیه روزنامه نگاران نروژ به کنفرانس خبری دعوت شدم. پیش از پاسخ منفی برای عدم شرکت در کنفرانس نمی دانم چرا پرسیدم چه کسی قرار است در این کنفرانس خبری شرکت کند؟ مسئول روابط عمومی اتحادیه روزنامه نگاران با خنده ای معنی دار در پاسخ پرسید؛ مگر ایمیل روز پیش را نخوانده ای؟ در جواب منفی من که اصلا از شما ایمیل دریافت نکرده ام، ضمن حیرت، پوزش خواست و گفت احتمالا از اهمال کاری هایی است که من می کنم. در ادامه هم گفت که سلمان رشدی که برای شرکت در نمایشگاه کتاب شهر "لیله استروم" به نروژ سفر کرده قرار است در این کنفرانس مطبوعاتی با روزنامه نگاران که تعدادشان هم زیاد نیست، گفتوگو کند. حالا دیگر اندیشه ی شرکت نکردن در این کنفرانس خبری را از سر به در کرده ام و می پرسم ضبط صوت و دوربین را باید از قبل تحویل دهیم یا مجاز است؟ با آهی می گوید متأسفانه مهلت تحویل وسایل خبری مثل دوربین و ضبط صوت گذشته است. می گویم پس کاغذ و قلم ام را می آورم که می گوید نیازی نیست که آنها را هم بیاوری، اینجا همه چیز هست. به این ترتیب قرارمان ساعت یک و نیم بعدازظهر روز چهارشنبه می شود و با هم بدرود می گوییم.

به سالن برگزاری مراسم خاص و کنفرانس های خبری اتحادیه روزنامه نگاران نروژ که وارد شدم، بر خلاف همیشه تعداد معدودی خبرنگار را در آنجا مشاهده کردم. خبرنگار آشنایی که تقریبا در همه ی این گونه برنامه ها یکدیگر را می بینیم به طرف من آمد و پرسید، تو را هم دعوت کرده اند؟ جواب دادم مگر انتخابی بوده، که پاسخ شنیدم، بله، همه خبرنگاران را خبر نکرده اند. کم کم اما حدود ۴۰ تا ۵۰ خبرنگار در سالن گرد آمدند و برنامه طبق قرار قبلی دقیقاً ساعت دو بعداز ظهر با توضیحات مسئول روابط عمومی اتحادیه روزنامه نگاران نروژ شروع و قرار بر این شد که فقط پنج نفر طرح پرسش کنند که از روی خوش شانسی یکی از آنها من بودم. اول فکر کردم که در مورد کتاب جدید او که تازگی ها به نروژی هم ترجمه شده و من هم نقدی بر آن نوشتم، پرسش کنم، اما در نهایت به نتیجه ای دیگر رسیدم که موضوع عمومی تری را مطرح کنم. در مشورت با همکاران پرسش ام را در میان گذاشتم که همه راضی و موافق بودند. به ناگاه چراغ های بخش درونی سالن خاموش و چراغ روی صحنه که با یک میز و مقداری گُل آرایش شده بود در حالی روشن شد که سلمان رشدی پشت میز خطابه قرار داشت. همه با شور و هیجان با دست زدن حضورش را خوش آمد گفتند و بلافاصله از دری دیگر وزیر امور خارجه ی نروژ وارد صحنه شد و به سلمان رشدی و روزنامه نگاران خوش آمد گفت. به این ترتیب و بدون هیچ فوت وقتی پرسش و پاسخ شروع شد.


 

در جمله ای کوتاه سلمان رشدی گفت: مبارزه با آزادی فاشیست ها و راسیست ها به تنهایی کافی نیست، چرا که روی دوم این سکه می تواند ملاحظه کاری و دست در پناه چراغ حرکت کردن را در نوشتار به وجود بیاورد.

در پاسخ این پرسش که منظور شما از ملاحظه کاری چیست؟ رشدی گفت:

همه می دانید که ما در زمانه ی احتیاط کاری زندگی می کنیم. مردم به شدت ملاحظه کار شده اند و از هر اقدام غیرمعمول ترس دارند و از مرزهای عادی پا فراتر نمی گذارند. این در شرایطی است که گرفتاری های ملاحظه کاری و احتیاط، گریبان هنرمندان را هم گرفته. انگار که ما همه ملزم به رعایت باید و نبایدهایی هستیم که از پیش تعیین شده اند.

در گفتمانی که رشدی با وزیر خارجه ی نروژ آقای "استوره گار" داشت، دشواری های ادبیات و آزادی بیان را به بحث گذاشت. این گفت و گوی کوتاه زمانی داغ شد که وزیر امور خارجه ی نروژ گفت: "آرزوی من آزادی بیان توأم با وجاهت و احترام کلام است". این سخن سلمان رشدی را کمی برافروخته کرد و بلافاصله در واکنشی زیبا گفت:

آزادی بیان زمانی سرشت آزادی را در بردارد که نه رعایت وجاهت کلام و نه هیچ نوع قید و شرطی هنرمند را وادار به ملاحظه کاری نکند. در توضیح بیشتر ملاحظه کاری، رشدی افزود: رعایت و ملاحظه کاری چالش بزرگی است رودر روی هنرمندان. چرا که مبارزه با راسیسم و تبعیض نژادی به طور نهادین کاملا درست است، اما همانطور که گفتم این مبارزه خالق نوعی از ملاحظه کاری در نوشتار می شود. ملاحظه کاری از آن جا ناشی می شود که اگر هنرمندی جرأت کند و از چهارچوب های جاری فراتر رود، احتمال این که برچسب انگیزه های ثانوی غیر از هنر نوشتار، مثل کسب شهرت، پول و مقام به او بزنند، زیاد است.


 



 

در ادامه برای توجیه آنچه بر زبان رانده است، رشدی عبارتی زیبا از کتاب جدید خود را که از هر نظر جذاب است، می خواند که در سده ی پانزدهم میلادی رخ داده است. رویدادی که "کالینو" روایت می کند و نقش ادبیات در جهانی که به سرعت در حال تغییر است.  طوری که نویسنده فرصت کافی برای پرداختن به همه ی آنچه روی می دهد ندارد. یعنی سرعت تحولات سریع تر از پرداختن نویسنده به رویدادهای زمانه است.

در پاسخ این که بیست سال از فتوای مرگ شما می گذرد و …، سلمان رشدی سخنان خبرنگار را قطع کرد و گفت من حالا بعد از بیست سال هیچ علاقه ای ندارم که به این فتوای مرگ فکر کنم و در آن مورد حتی حرف بزنم. از نظر من این موضوع به گذشته مربوط است و بحث های احتمالی این مورد هم به خاک سپرده شده اند.

خبرنگار دیگری از او پرسید: چرا ستون ویژه ای که در نیویورک تایمز داشتید را ادامه ندادید؟

رشدی با لبخندی رازآمیز، در جواب گفت: کار بسیار سختی بود. من نویسنده ام  نه روزنامه نگار. واقعا کار شما روزنامه نگاران دشوار است. حالا می فهمم که مارکز چه روزگار دشواری را پشت سر گذاشته، آخر در آن واحد در موردی معین و آن هم هر ماه می بایست دو نوع نظر متفاوت داشته باشم که آن هم برای من که نظریه پرداز هم نیستم، کار آسانی نبود.

حالا نوبت به من رسیده است و مجری برنامه مرا به عنوان روزنامه نگار آزاد و خبرنگار هفته نامه ی شهروند، چاپ کانادا که یکی از بزرگترین نشریات ایرانیان مقیم خارج کشور است، معرفی می کند. در پایان هم یادآور می شود که من ایرانی ـ نروژی هستم. زیرچشمی انگار مرا می پاید و منتظر پرسش من است. از او می پرسم:

 

آقای رشدی در جایی خواندم که منتقدی معتقد بود، خواندن آثار شما بدون آگاهی از بیوگرافی شما برای خواننده ی حرفه ای چندان ساده و آسان نیست. آیا خود شما فکر می کنید که خواندن آثارتان در کنار بیوگرافی تان به عنوان پس زمینه، خواننده را با مشکل روبرو می کند؟

می خندد و می گوید: فتوای مرگ را پشت سر گذاشته ام اما روزنامه نگار گرامی ایرانی ـ نروژی یقه ام را رها نمی کند. بعد از کمی سکوت و تعمق سر بالا می گیرد و می گوید: از خیلی جهات بله. احساس این که به دلایل گمراه کننده ای آثار نویسنده ای خوانده شود موجب می شود که خواننده به مرکزی دیگر ارجاع شود، شاید به نقطه ی آغازین. خواننده اگر به دلایلی غیر از ادبیات نوشته های مرا بخواند، به نقطه ای ارجاع می شود که من نمی شناسم. من فقط یک نویسنده هستم و باید ارجاع خواننده به این جهت باشد، اما چنانچه می دانید، ما در جهانی زندگی می کنیم که جدایی سیاست از زندگی شخصی واقعاً دشوار شده است. به دلیل وجوه سیاسی و رسمی دولت ها در جوامع گوناگون، زندگی ما چنان است که امروز هست. اگر وجوه سیاسی نبود، تو، خودت را می گویم، آیا اکنون در کشوری در شمال اروپا زندگی می کردی یا در آفتاب گرم ایران؟

در ادامه بگذار توضیحی بدهم که اگرچه بخشی از چشم انداز بینش من است ولی نه همه ی آن اما اینجا به پرسش شما مربوط می شود. هنر باید از جنبه شخصی با انگیزه ی انسانی رشد کند و نه سیاسی. اگر چنین شود آنگاه بحث های جذاب مطرح خواهند شد. در هر حال به نظر من هنر زمانی جذاب است، کامل است و بی آلایش که توسط نویسنده ای خلق شود که آزادانه اندیشیده و به وسیله ی هنر حاصل اندیشه هایش را معرفی کرده باشد. هنرمندی که درگیر قوانین ایدئولوژیک یا سیاسی دولت خاصی نباشد می تواند هنر ناب بیافریند.

روزنامه نگار دیگری که از سوئد آمده بود پرسید: در رابطه با کتاب قبلی تان در گفت و گویی گفتید که ما در بدترین سال های صد سال اخیر زندگی می کنیم. حتی بدتر از سال های جنگ ویتنام. در آن مصاحبه ما را به ضعف بحث و گفت و گوهای جاری در جامعه ارجاع دادید، آیا هنوز هم بر این باور هستید که زمانه ی ما بدترین سالهای صد سال اخیر است؟

سلمان رشدی: نویسنده اگر خوش بین نباشد نمی تواند ادبیات خلق کند. به همین خاطر هم من بر این باورم که آن کتاب بتواند به بحث های جدی در جامعه دامن بزند، هرچند شاهد هستیم که تأثیرگذاری آن به عنوان وسیله ای برای تفسیر اخبار آرام و تدریجی است. می بینید که در حال حاضر وقایع فوق العاده ای در جهان رخ می دهد.

روزی که انتخابات آمریکا برگزار می شد، من در گوشه و کنار شهر نیویورک پرسه می زدم و جوانانی می دیدم که "دیک چینی" تخم ناامیدی و یأس را پیش پای شان کاشته و هویت فردی آنها را بی ارزش قلمداد کرده بود. جوانان به چیزی باور داشتند که ما در دهه ی ۱۹۶۰ آموخته بودیم. با همه ی پلشتی هایی که ده سال گذشته شاهد آن بوده ایم، اکنون بار دیگر این جوانان با حضور در خیابان های آمریکا این پیام را به سیاستمداران جهان می دهند که: "فردیت و هویت فردی می تواند جهان را عوض کند". آیا این خوش بینی بکبار دیگر رخت بر خواهد بست؟ شاید، اما پس از هشت سال شوربختی که آمریکا چهره ی ناهنجاری به جهان نشان داد، اکنون باید امیدوار باشیم که چرخ جهان بر پاشنه ای دیگر خواهد چرخید.

ادامه دارد