درس های بزرگی در یک گردش به راست گیج کننده سیریزا وجود دارد که فرایافت آن ها مستلزم زدودن برخی کلیشه های مقدس است! راهنمای چپ زدن و ناگهان به راست چرخیدن برای بسیاری که دل به کرامات به دست گرفتن ماشین دولتی بسته بودند، به راستی لحظه هایی سخت سرگیجه آوری است. چپ معطوف به قدرت در یونان به خیال خود با سودای تصرف قدرت سیاسی، در شرایطی که احزاب و نمایندگان سنتی و متعارف آن بی اعتبار شده بودند، راه خود را کج کرده، اسب تروایی را زین کرده و از طریق انتخابات واردسازوکارها و قلعه حفاظت شده دشمن کردند، غافل از آن که در این حریم خالصابورژوایی و مین گذاری شده این خطر جدی وجود دارد که چپ ها “راه رفتن” خود را هم فراموش کنند و طعمه آسان شکارچیان بی رحم قرارگیرند و در یک ضد حمله خود به اسب تروای دشمن برای حمله به صفوف مردم و چپ ها تبدیل شوند و چنین هم شد. به هرحال، بهم ریختن صفوف چپ و اشاعه یأس و ناامیدی از مهم ترین پی آمدهای این ضدحمله و شبیخون خدایان سرمایه و اقتدار به اردوی جنبش است. داستان عروج و افول چپ معطوف به قدرت یونان فقط داستان یک شخص و حزب و یک کشور نیست، بلکه داستان بسیاری از ما و بسیارانی در جهان است.

اکنون کدام “سوپرمن” می تواند ادعا کند که با نشستن در پشت فرمان ماشین قدرت، به وعده های فریبنده انتخاباتی اش وفادارخواهد ماند؟ باور کنید با خوردن این میوه ممنوعه هیچ کس و هیچ چپی نتوانسته و نمی تواند به برنامه و اهداف رهایی بخش خود وفادار بماند!

 

در مناظره ای که چندی پیش با یکی از مدافعان چپ معطوف به قدرت و ماشین دولتی، پیرامون یونان و سیریزا داشتم*، گذرا به تمثیلی از اشعار ایرج میرزا- ابلیس شبی رفت به بالین جوانی- اشاره داشتم که می تواند وصف الحال رخداد تراژیک-کمیک یونان باشد. مرادم نوشیدن”یک چند جرعه از باده قدرت” توسط چپ و بدمستی های آن بود.

از آن جا که خودواقعه، در قالب تراژیک- کمیک اش یک ضدرخداد است، مناسب دیدم که از آن به عنوان مقدمه ای برای ورود به اصل مطلب بهره گیرم:

 

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی  آراسته با شکل مهیبی سر و بر را گفتا که: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار  باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار  یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را  یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر  تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت  کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزیزند  هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را  لیکن چون به می دفع شر از خویش توان کرد  می نوشم و با وی بکنم چاره ی شر را جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی  هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را  ای کاش شود خشک بن تاک خداوند  زین مایه ی شر حفظ کند نوع بشر را

greece16

 

حالا اگر در تمثیل فوق به جای ابلیس، شیاطین واقعی، ترویکا و یوروگروپ، را بگذاریم (گرچه ظاهرا آن ابلیسی که ما می شناخته ایم در قیاس با ابلیس های کنونی صد بار معصوم تر بوده اند!)، و به جای آن جوان، سیپراس را که ابلیس به بالینش می رود، نباید فراموش کنیم که جوان در اینجا یعنی رهبر یک حزب و مردم و نمادی از جنبش و چپ، رهبری است که خود تراشیده ایم و حمایتش کرده ایم و به هوا فرستاده ایم. هرچه که باشد کسی رهبر زاییده نمی شود، بلکه رهبر می شود و توسط خود ما. جوان یعنی همه مدافعان آن رویکرد معطوف به قدرت و همه کسانی که در بازتولید چنین وضعیتی سهمی آگاهانه داشته اند.

باری، ابلیس به جوان بخت برگشته گفت اگر خواهی از مرگ رها شوی و کرسی قدرت را از دست ندهی، “باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را”: یا به روی جوانان به جان آمده از بیکاری؛ کارگران و زحمتکشان، تیغ بکشی و زندان ها را پرکنی از آنان، یا به روی یاران و هم حزبی هایت که بستر عروجت را فراهم ساخته اند چنگ بزنی و علیه شان برآشوبی و تصفیه شان کنی، یا آن که برنامه ای را که تحویلت می دهیم، به جای آن برنامه ای که به مردم وعده داده ای، زیر بغلت زده و یک راست ببری به مجلس و مهر نمایندگان ملت را بر پیشانی اش حک کنی! جوان سودازده ما که تازه داشت طعم قدرت زیر زبانش، آن هم از نوع کاریزما را مزمزه می کرد، در مخمصه بدی قرار گرفت. آخر او با پای خود به قلمرو قرق شده خدایان وارد شده بود و آن ها برای نسق گیری از وی، پس از سوزاندن فرصت ۵ ماهه و خوردن کفگیر به ته دیگ، با توقف تزریق نقدینگی به بانک های یونان، جوان را زیر فشار سنگین حتی دشواری تأمین هزینه های روزمره دیوانسالاری دولت قرار داده بودند. آن ها هم چنین با علم به دلبستگی و پیوند عاطفی جوان با حوزه یورو و میل وافرش به یک معامله و سازش محترمانه با اربابان یورو، شمشیر اخراج از حوزه یورو را نیز بر فراز سرش آویختند. چنین بود که نفس در سینه جوان حبس شده و لرزه بر اندامش مستولی شد. چرا که او دیگر با جیب خالی و بدون حمایت بورژوازی، یارای به دوش کشیدن بار سنگین بوروکراسی را که هیچ چیزش در کنترل او نبود نداشت.

لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت 

کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

 

لاجرم دل به گزینش از میان آن سه خواست اهریمن سپرد. از آن میان با امتناع از دوگزینش اول و دوم گفت: «پدر و خواهر من هر دو عزیزند، هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را”. و از آن جا که احساس پدرانه ای هم نسبت به مردم یونان پیدا کرده بود، و مصلحت فرزندان و یاران را بهتر از خود آنان تشخیص می داد، بدون نیاز به صلاحدید آن ها با تن دادن به ریاضت اقتصادی از ترس مرگ دست به خودکشی زد و به درون همان گرداب هائلی پرید که برسازنده چرخه معیوب افزایش وام ها و فلاکت بیشتر بود و واروفاکیس وزیر دارایی و استاد و نظریه پرداز اقتصادی اش حاضر نشده بود زیر بار آن برود و پذیرش برنامه ریاضتی را هم بزرگترین فاجعه مدیریت اقتصادکلان که از هم اکنون شکست خورده است خواند. به این ترتیب نه فقط از رنج بی پایان حمل صخره بزرگی که مردم یونان سیزیف وار محکوم به آن شده بودند کاسته نشد، بلکه با گرفتن وام های به مراتب اسارت آورتری بر سنگینی آن هم افزوده شد. چنین بود که او برای دفع شر، گزینه سوم را اختیارکرد و جام را سرکشید:

لیکن چون به می دفع شر از خویش توان کرد  می نوشم و با وی بکنم چاره ی شر را آنگاه: جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی  هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را 

القصه! تراژدی در اینجا به اوج خود می رسد و او که در حیات سیاسی و سپهر اعتقادی خود، هیچگاه قادر به تصورش هم نبود، هر سه خواست اهریمن را یکجا بر می آورد و نمایشنامه با آرزوی شاعر برای خشکیدن بن تاک به پایان می رسد.

 

گرچه آن چه که ایرج میرزا به تصویرکشیده است، در بستر خواب و تنها برای یک جوان است، اما نمایشنامه یونان در جهان واقعی و درباره سرنوشت مردمان یک کشور صورت می گیرد. در این نمایشنامه که وجه طنز در آن به وجه تراژیک اش تنه می زند: جوان با بالاکشیدن یک چندجرعه از باده قدرت (حفظ قدرت) هم چون جن زدگان و کسی که جادوگران روحش را تسخیر و به قول معروف چیزخورش کرده باشند، برنامه ای را که خدایان سرمایه با تردستی تمام به او دیکته کرده بودند زیر بغل گرفته و با خود به پارلمان می برد و هر سه خواست ابلیس را یکجا متحقق می کند: هم، دست در دست دشمنان دیروز و دوستان امروزش به صورت هم سنگران دیروز و مخالفان امروزش چنگ می زند و علیه یاران خود بر می آشوبد و صفوف آن ها را به هم می ریزد، و هم در دفاع از برنامه ای که مردم یونان به تازگی با صدای بلند به آن نه گفته بودند، گزمه ها را برای آرام ساختن آن ها و بگیر و ببند جوانان بیکار و کارگران و زحمتکشان به خشم آمده علیه افزایش مالیات ها و تغییر قانون کار و خصوصی سازی اموال عمومی و کاهش امتیازات بازنشستگی و… گسیل می دارد.

بدینسان در مبارزه علیه خداوندان سرمایه و ترویکا تجربه ای به پایان می رسد و آغاز دیگری با چالش ها و پیچیدگی های جدید، شروع می شود.

 

اگر نیک بنگریم، همانطور که اشاره شد، نمایشنامه ای که در یونان به روی صحنه رفت، در عین حال داستان ما و سرگذشت بخش مهمی از چپ هم است، و ۱۵۰ سال است که اجرا می شود. ورود به مسلخ ماشین دولتی به جای درهم شکستن آن، جز مسخ و بیگانگی چپ با اهداف رهایی بخش خود و تبدیل به چپ اقتدارگرا و معطوف به سوسیالیسم دولتی و از بالا نیست. اگر در گذشته استحاله به تدریج صورت می گرفت، و جنبه های تراژیک آن بر طنزش می چربید، حالا و در یونان این استحاله با چنان سرعت برق آسایی صورت می گیرد که خصلت کمیک آن برجسته تر شده است. دلیلش هم روشن است، بورژوازی در طی این ۱۵۰ سال حکومت گری و اعمال سلطه آنقدر مار خورده است که اکنون به یک اژدهای نیرومند و انسان خوار تبدیل شده است. چنان ماشین دولتی سهمگین و صیقل یافته و ارگانیک با منافع خود برپا کرده است که نشستن در آن همان و راندن به سمت جاده ای که کلان سرمایه داران با انگشت سبابه اشان نشان می دهند همان!. ماشین دولتی و دیوان سالاری آواری می گردد بر چپی که در آن جلوس می کند.

 

چپ آوازه افکند و از راست شد!

 

حالا در ادامه نمایشنامه یونان به این گزارش که در پی پذیرش برنامه ریاضت اقتصادی ترویکا توسط سیپراس هم نگاهی بیافکنیم:

سیپراس، نخست وزیر چپگرای یونان سخت در تلاش است که حزب خود (سیریزا) را برای حمایت از سومین بسته نجات مالی پیشنهادی رهبران منطقه یورو قانع کند. او توافق مذکور را “تحمیلی” توصیف کرده اما تاکید نمود که به اجرای آن متعهد است. وی گفت: “من به طور کامل مسئولیت اشتباهات و خطاها را برعهده می گیرم، مسئولیت امضای این توافقنامه که به آن باور ندارم، ولی موظف هستم که آن را اجرا کنم.

تصورکردنش هم مشکل است، آدم مات و مبهوت می ماند که چگونه کسی می تواند خود را موظف به اجرای برنامه ای بداند که هم سرنوشت کشور را رقم می زند و هم خود می گوید به آن باور ندارد و هم می داند مردمی که او را انتخاب کرده اند نیز با صدای بلند مخالفت خود را با آن اعلام داشته اند. از جانب چه کسی چنین رسالتی به وی واگذار شده است؟ به دور از استعاراتی چون جن زدگی و چیزخور شدن و امثال آن که به عنوان طنز به کارگرفته می شوند، و نیز سوای واژگانی چون خیانت و ترسو و امثال آن که برای فرافکنی از نقد ریشه ها و پوشاندن خطا و همذات پنداری خود مورد استفاده قرارمی گیرند، اما در جهان واقعی که آکنده از کشاکش مبارزه طبقاتی و نبرد قدرت و ضدقدرت است، ربودن چنین سفینه هایی از مدار خود توسط دشمن پدیده چندان عجیبی نیست. سفاینی که از جانب مردم و سازمان ها به فضا فرستاده می شوند، در آتمسفر تحت کنترل بورژوازی به آسانی شکارشده و از مدار خود خارج می شوند. از آنجایی که در اصل بازی در زمین بورژوازی و با سازوکارهای آن، چون توسل به سیستم پارلمانی و نمایندگی و واگذاری حق تصمیم گیری به نیابت از خود به آن ها و یا حل معضل در چهارچوب سازوکارهای اتحادیه و ترویکا صورت می گیرد، از همین رو به طعمه ای آسان برای شکارچیان تبدیل می شود. و این درحالی است که به کرات تجربه شده است، که پارلمان ها خود را بیش از مردم در برابر سرمایه داران پاسخ گو می دانند و سر به فرمان آن هستند و اساسا دموکراسی نیابتی و غیرمستقیم، به مرحله سترونی و صوری بودن کامل خود رسیده است. منابع اصلی قدرت و تصمیم گیری در بیرون از پارلمان ها قرار دارند و این نهادها امروزه بیش از پیش به یک قدرت تشریفاتی و تحمیق کننده تبدیل شده اند. هم چنین ماشین دولتی امروزه به شکل باورنکردنی با ثروتمندان و منافع و اراده آنان پیوند ارگانیک پیداکرده است، به طوری که نشستن در پشت فرمان ماشین دولتی جز به خدمت آنان درآمدن نیست. چنان که رهبری از تراز چپ، هنوز از گرد راه نرسیده و پشت فرمان قدرت جاخوش نکرده، از میان شبکلاهش بسته ریاضتی تمام و کمالی را بیرون می کشد و انجام آن را رسالت خود اعلام می کند و در برابر اصرار هم سنگران دیروزش برای کناره گیری به آن ها پرخاش کرده و می گوید استعفاء هم نخواهد داد و قصد دارد که در چهارسال ریاست جمهوری اش یک برنامه ریاضتی بی سابقه ای را به پیش برد: به نام چپ و به کام راست! وقوع چنین پدیده ای قبل از هر چیز نشان دهنده کوتوله ماندن چپ گرفتار در کلیشه ها و آموزه های منجمد شده و بیگانه با تحولات جهان سرمایه داری است. رقابت دو نیروی به شدت نامتوازن در زمین متعلق به بورژوای نمی توانست نتیجه ای جز تمکین به بورژوازی، کمک به بازترمیم بحران و تبدیل شدن به بخشی از چرخه بازتولید سیستم برای عبور از بحران از یکسو و ایجاد تشتت در جبهه چپ از سوی دیگر داشته باشد که متأسفانه اکنون به دنبال آن قهقهه های مستانه پیروزی های کاذب، شاهدش هستیم. گرچه واقعه عروج و افول چپ در یونان می تواند فرصت مناسبی را برای زیر ذره بین گذاشتن نقاط آسیب پذیر و بنیادهای نظری و سیاسی آن فراهم سازد.

 

حالا آش آنقدر شور شده است که مبنای ائتلاف سیریزا با مؤتلف راستش که مخالفت با ریاضت اقتصادی – گرچه از منظری دیگر، بهم نزدیک کرده بود بلاموضوع شده است و جریان راست در بیم از دست دادن اعتبار خود به دلیل شرکت در دولت و در این رسوایی بزرگ، اعلام کرده است که حمایتش از دولت سیریزا را محدود و مشروط می کند.

نباید فراموش کنیم که بخشی از مخالفت های داخلی سیریزا هم نسبت به مشی حاکم، بیش از آن که با اصل گفتگو برای تغییر شرایط وام ها و دست یابی به یک مصالحه آبرومندانه باشد، هدفی که سیریزا با وعده به آن به قدرت رسید، مخالفت با مذاکره از موضع ضعف است. بزعم آن ها و از جمله واروفاکیس مذاکره از موضع قدرت بدون آن که وارد یک نقطه غیرقابل بازگشت به حوزه یورو شود، گشایشگر است. اما بن بست اصلی نه در این گونه تاکتیک ها بلکه در خوداستراتژی گفتگو و فقدان بدیل مورد اجماع برای آن در صفوف سیریزا است. واروفاکیس در مورد تسلیم سیپراس می گوید او گزینه دیگری نداشت. فی الواقع او به آخر خط رسیده بود. بنابراین روشن است که بن بست اصلی در خود استراتژی و مشی سیریزا نهفته است تا در این یا آن تاکتیک. تا مادامی که توهم کنار آمدن با ترویکا وجود داشت این استراتژی توخالی جذابیتی داشت، اما وقتی معلوم شد که ترویکا همه راه ها را بسته و هیچ راه پیشروی در بالا پیدا نمی شود (هر۱۸ کشور یورو زیر رهبری آلمان و وزیر دارایی اش “شویبله” به یونان نه گفتند) دیگر معلوم شده بود که این استراتژی به بن بست کامل رسیده است، بدون آن که رویکرد تاکنونی تغییر پیدا کند و جایگزینی واقعی برای آن گزین شود. با رسیدن به چنین نقطه ای بود که سیپراس به سهولت تسلیم فشارهای ترویکا شد و دست هایش را بالا برد. چنان که در طی ۵ ماه مذاکره هم سیریزا گام به گام از برنامه و وعده های خود عقب می نشست و حال آن که چانه زنی در بالا به مثابه یک تاکتیک زمانی می توانست کاربرد داشته باشد که با فشار از پایین در مقیاس قاره و در چهارچوب استراتژی معطوف به یک اروپای اجتماعی و مبتنی بر پیشروی از پایین، همراه می شد.

 

… پس داستان سترونی سیریزا و چپ یونان داستان سترونی بخش مهمی از چپ ما هم هست. چپی که تا آن درجه شیفته پرش سیریزا به سکوی قدرت و گرفتن سکان آن بود، به ناگزیر همان سوداها و رویکردها و عینا همان سترونی را با خود حمل می کند.

… من هم طرفدار الغاء ریاضت اقتصادی هستم و تحقق آن را نیز یگ گام به جلو می دانم، ولی با پشت فرمان ماشین دولتی نشستن چپ بعید است که این مسأله تحقق پیدا کند و نهایتاً حول آن بین ترویکا و سیریزا سازش صورت نگیرد… از همین رو تداوم فشار از پایین را لازم می دانم که این خود مستلزم گوشزدکردن خطر هم ذات پنداری مردم  با دولت تازه نشسته بر قدرت و به وعده و وعیدهای داده شده آن دل خوش کردن می باشد که بیم آن می رود [غفلت از آن] فرصت مهم به دست آمده را که ناشی از به هم خوردن تعادل بورژوازی است به باد دهد.

اگر هدف از تغییرسیاست ریاضت اقتصادی جایگزینی آن با یک سیاست بورژوایی دیگر است، چرا باید آن را به نام چپ رادیکال و مستقل انجام دهیم یعنی با یک تیر دو نشان بزنیم: هم چپ را که هویتش با مبارزه ضدسرمایه داری تعریف می شود از درون عقیم و تهی سازیم و هم به نجات نظام سرمایه داری گرفتار بحران به هنگامی که نمایندگان رسمی و با اتیکتش دچار بحران بی اعتمادی توده ای شده اند برای گذر از گردنه بحران بشتابیم؟ اگر قرار است یک برنامه سرمایه داری را به پیش ببریم چرا آن را به نام خودش ننامیم؟

 

… به هرحال تجربه یونان و سیریزا بحث ها و ایده ها و چالش های تازه ای را در سطح جهانی و از جمله در میان چپ های ایرانی بر انگیخته است، اما روشن است که با سازش و چرخش اخیر دولت سیریزا به راست، آن توهم و امید به دگرگونی درون سیستمی و از طریق ماشین دولت رنگ خواهد باخت و مرحله تازه ای در مبارزات مردم یونان و نیروهای چپ و از جمله چپ درون سیریزا با نقد و درس گیری از خطاها و مواضع آسیب پذیر شروع شده است.

 

حالا دیگر اخگر سوزان پیام مردم یونان که در رفراندوم اخیر هم با پژاک گسترده ای طنین انداز شد، از بالا نمایندگی نمی شود. این رأی توسط دولت در همدستی با سران اتحادیه مصادره شده است. فرجام به دست گرفتن سکان ماشین دولتی که نه یک ابزار خنثی و بیطرف، بلکه جانمایه و عصاره مناسبات سرمایه داری است، و خواه ناخواه جز این هم نمی توانست باشد، و این بار چه برق آسا صورت گرفت! اکنون دیگر این وظیفه جنبش های اجتماعی، کارگران و زحمتکشان و نیروهای چپ رادیکال است که تنها با اتکاء به خود و بدون نگاه به کرامات دولت و همذات پنداری با آن، زحمت حمل مشعل “نه” مردم به ریاضت اقتصادی و به ترویکا را در خیابان ها و مدارس و دانشگاه ها و محلات و مجامع مردمی بر دوش کشند! هم چنان که بر عهده چپ های سیریزاست که تعرض راست های درون سیریزا در همدستی با ترویکا را درهم شکسته و به دفاع از مطالبات ضدسرمایه داری و ضد ریاضت اقتصادی آن برخاسته و اجازه ندهند اعتماد مردم به حزب و برنامه های آن دستخوش بازیچه راست ها قرارگرفته و به تاراج روند.

۱۹ جولای ۲۰۱۵

 

پانویس:

*- پرش حزب چپ یونان-سیریزا- به سکوی قدرت و دام آخر؟

*مناظره بهروز فراهانی و تقی روزبه در مورد تحولات یونان و نقش ماشین دولتی در برنامه چپ

* گفتگوی فروغ اسدپور و غنی مجیدی و تقی روزبه پیرامون ارزیابی از پیروزی سیریزا

* نگاهی به یک بحث دو جانبه با دو رویکرد متفاوت پیرامون اوضاع یونان

 

توضیح شهروند: برای فشرده کردن مطلب از بخش هایی که به نظرات دیگران پرداخته شده، صرفنظر شده است. این نظرات را در لینک هایی که در پانویس آمده است می توانید دنبال کنید.