مردی برای همه‌ی فصول؟!

 

۴۸ ساعت از مرگ هاشمی رفسنجانی می‌گذرد و او اکنون نقاب خاک بر رخ کشیده و دیگر نیست! اما هست و به این زودی نباید از یادها برود. ای کاش می‌ماند تا در صورت لزوم بتواند در دادگاهی عدالت‌خواهانه شاهدی باشد بر جنایت‌ها و خیانت‌های قومی که به نام آزادی و استقلال کشور آمدند، اما حتا خاک این سرزمین را هم برای پر کردن جیب‌شان به حراج گذاشتند.

حالا پس از مرگ او تحلیل نزدیک به چهار دهه‌ای که او چه در قدرت و چه در خارج از قدرت، افسار بخشی از نابسامانی‌های ایران را در دست داشته است، چنان مخدوش است که نمی‌خواستم چیزی بنویسم، اما دو مورد مرا واداشت تا این جستار را بر کاغذ بیاورم؛ یکی بیان این که روشنفکران هم اگر بر سر قدرت بودند، شاید بدتر از رفسنجانی عمل می‌کردند، و دیگری صحبت کوتاهی که با ابوالحسن بنی‌صدر داشتم تا به جای همین جستار بنویسم‌اش، که گفت: شرایط چنان شله قلمکار است که باید کمی صبر کرد و دیرتر با هم صحبت می‌کنیم. او تصمیم به سکوت دارد تا آب‌ها از آسیاب بیفتد و زبان به سخن بگشاید.

اگر به حجم گفتگوها و نوشته‌هایی که پس از مرگ رفسنجانی منتشر شده است، نگاهی بکنیم، حرف بنی‌صدر درست است که باید شکیبا بود و کمی دیرتر از عملکرد رفسنجانی سخن گفت، اما احساس امروز که هنوز تنور داغ است را نمی‌شود ده روز دیگر به همین گرمی بیانش کرد. خلاصه اگر بگویم، کسانی که به طور معمول در برنامه‌های مختلف رسانه‌ها حضور دارند، این بار هم دعوت شدند تا نظرشان را بگویند؛ بیشترشان هم از طیف اصلاح‌طلب‌های درون و بیرون حکومت هستند. اینان و بخش کوچکی که کمتر فرصت می‌یابند حرف‌هاشان را به گوش مردم برسانند به دو دسته تقسیم شدند و کارکرد رفسنجانی را در ترازوی عدالت خویش بررسی کردند:

در یک طرف وی قهرمان، منجی، نماد سیاست ورزی خردورزانه، پدر ملت، امیرکبیر دوران، نیروی موازنه ساز، دارای کارنامه فعالیت حقوق بشری، مدافع تحقق خواست ملت و مردی قوی که توانست خود را همیشه در بلوک قدرت نگه دارد، معرفی می‌شود، و در سوی دیگر برخی از مخالفان؛ استوانه همیشگی نظام، آمر و حاضر در همه صحنه‌های جنایت بعد از انقلاب و شریک قدرت خامنه‌ای معرفی می گردد. یک طرف وی را نماد فساد اقتصادی می‌داند و دیگری از پاکدستی و در عین حال نبوغ تجاری او سخن می‌راند.

تحلیل گذشته کسی که در همه‌ی امور از روزهای پیش از بهمن ۵۷ و روزهای بعد از آن تا همین دو روز پیش، نقش داشته، نیازمند بررسی همه‌جانبه است. نمی‌شود با احساسات همه‌ی گذشته‌ی یکی را در طبقی از زر گذاشت و حلوا حلوا کرد و نه می‌شود یک‌سره آن را مردود شمرد و خط بطلان بر آن کشید. حالا باید نگاهی جامعه‌شناسانه بر چرایی این افسانه سازی‌های مثبت و منفی در مورد رفسنجانی داشت. واقعیت این است که باید اگر قرار است داوری کنیم، ترازوی عدالت‌مان از آن دست نباشد که رفسنجانی و دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در ۳۸ سال پیش در دست داشته‌اند. باید از بزرگان عرصه‌ی انسانی بیاموزیم که ولتر نمونه آن است: آن که امید دارد هر چهار فصل سال بهار باشد، نه خود را می شناسد، نه طبیعت را و نه زندگی را.

بنابراین بدون هیچ حب و بغضی باید پرونده هر کس باز و بررسی شود. کاری که این روزها کمتر انجام شده است و بیشتر شاهد ساختن افسانه‌هایی هستیم که همه‌ی سال یا زمستان بوده یا بهار. در این میان تابستان و پاییز به عمد فراموش می‌شوند تا خاک به چشم مردم پاشیده شود و حقیقت پس گرد و غبار گم شود.

بدیهی است که کارنامه‌ی بعضی‌ها، اگر از بخش پنهان آن که تنها از ما بهتران از آن خبر دارند، بگذریم، زیاد هم دور از دسترس نیست. به سادگی می‌شود دریافت که رفسنجانی هیچگاه در سیاست از مولفه‌های بنیادین جمهوری اسلامی و مشارکت خودی‌ها عبور نکرد. به دمکراسی باور نداشت. تا آخرین لحظات عمر حتا پس از افشای نقش خمینی در خصوص فجایع اعدام های ۶۷ لحظه‌ای در حفظ میراث سیاسی آیت‌الله خمینی درنگ نکرد.

او هیچگاه برخورد انتقادی با گذشته خود نکرد و با ادعایی خلاف واقع و تحریف آمیز مدعی اعتدال همیشگی در مواضع بود. در حالی که تغییرات فاحش وی و بخصوص سمت گیری‌های متغیرش در عرصه سیاسی به تنهایی برای بطلان این ادعا کفایت می کند. رفسنجانی از سلسله‌جنبانان و متولیان انحراف انقلاب اسلامی به استبداد دینی بود. بدون توانایی تشکیلاتی و سیاسی وی در کنار آیت الله محمد حسینی بهشتی، آیت الله خمینی امکان استقرار جمهوری اسلامی در شکل مستقر را نداشت. او در تمامی بزنگاه‌های سیاسی دهه شصت و اتفاقات مهم آن دوران یاریگر بخش اقتدارگرا و بنیادگرایی شیعه محور بود.

می‌گویند رفسنجانی به حقوق بشر باورمند بوده. دروغی که با نگاهی به فهرست جنایت‌های انجام شده در دورانی که او در قدرت بوده، نشان می‌دهد که وی نه تنها حقوق بشر که اصول انسانی بر موازین اسلام را هم برای حفظ قدرت و نظام سیاسی مورد نظرش فدا کرده بوده است. پیش از بهمن ۵۷ از هواداران نیروهای تروریستی فدائیان اسلام و نواب صفوی بوده، فردای بهمن ۵۷، بدون هیچگونه محاکمه منصفانه‌ای سران رژیم پادشاهی را به جوخه اعدام سپرد، در سال ۶۰ و اعدام‌های دسته‌جمعی مخالفان با نام گروهک‌ها، نقش بسزایی داشت، در دوران سکوت و خفقان دهه‌ی شصت، با برنامه‌ریزی‌های او و همفکرانش، نیروهای بالنده‌ی جامعه شناسایی و نابود شدند، فردای امضای قرارداد صلح و نوشاندن جام زهر به آیت‌الله خمینی، او را واداشتند تا حکم اعدام نیروهای مخالف که در زندان‌ها بودند را صادر و امضا کند، خامنه‌ای را به عنوان رهبر و به جای شورای رهبری، به مردم حقنه کرد، در دوران ریاست جمهوری‌اش، از منظر پارادایم توسعه پایدار نیز رفسنجانی باز یک الگوی ضعیف و ناقص به شمار می آید. در همین دوران مسائل مربوط به نقش وی در قدرت یافتن شبه مافیاهای حکومتی و بخصوص حضور سپاه در اقتصاد و رشد فساد اقتصادی و اتهاماتی که پیرامون او و خانواده‌اش مطرح بوده و تکلیف آنها روشن نگشته، و … در زمان نشستن‌اش بر اریکه‌ی ریاست جمهوری، یکی از راهکارهای مؤثر را نابود کردن نهادهای فرهنگی دید و به همین خاطر هم در هشت سال ریاستش، بسیاری از نویسندگان کشته شدند، اتوبوس حامل نویسندگان به ارمنستان، قرار بود به ته دره سقوط کند و یک‌جا ۲۲ روشنفکر را به دام مرگ اسیر کند، مخالفان در خارج از کشور ترور می‌شوند و …

جلد شهروند ۱۶۲۹

خلاصه و در چند جمله: شروع زندگی سیاسی هاشمی با ایفای نقش تدارکات چی در قتل حسن منصور رنگ گرفت و قبول مسئولیت تهیه اسلحه برای فدائیان اسلام و محمد بخارایی، در حالی که شخصا شهامت شرکت در ترور نخست وزیر وقت را نداشت.

بعد از به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، زمانی که هاشمی در حلقه کوچک اطرافیان خمینی و از نزدیکترین یاران او قرار داشت دو مرحله قتل عام زندانیان سیاسی (دهه شصت) صورت گرفت که طی آن هزاران نفر به جوخه اعدام و طناب دار سپرده شدند.

در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی و با مدیریت وزیر اطلاعات او علی فلاحیان، قتل های زنجیره‌ای طراحی و اجرا شد، جوخه‌های اعدام برای کشتار مخالفان برون مرزی راهی خارج کشور شدند و از فرخزاد تا شرفکندی به دست ماموران حکومت جان خود را از دست دادند.

رفسنجانی طلبه‌ای بود عملگرا، اهل معامله، بی‌اعتنا به حقوق فردی و آزادی‌های اجتماعی، با دانش اندک از سیاست، و اطلاع فراوان از فعل و انفعالات فاش نشده‌ای که هنوز اسرار انقلاب اسلامی و چگونگی به قدرت رسیدن آن در ایران محسوب می شوند.

با این همه، ناظران خارجی، با شناختی محدود از او، رفسنجانی را به نیکولو ماکیاولی، (ماکیاول) دیپلمات نیمه قرن پانزدهم ایتالیا که به نداشتن اخلاق سیاسی، دورویی، توطئه گری در مدیریت دولت باور داشت نسبت می دهند که نسبت هایی قابل انطباق با پندار و رفتار‌های هاشمی است، با این تفاوت که ماکیاولی توطئه گری اندیشمند بود، و رفسنجانی مقلدی که توصیه‌های استاد را به کار می برد و مکتب او را مذهب سیاسی خود ساخت و تا انتها بر این باور مانده بود.

بنابراین، با در نظر گرفتن ۵ دهه فعالیت سیاسی رفسنجانی کارنامه سیاسی او نمره مردودی می گیرد. گیرم که در روزهایی هم حرف‌هایی زده است که به آن باور نداشته. حرف‌هایی که بوی حقوق بشر می‌داده. اگر بپذیریم که او به دموکراسی باور نداشته، باورمند بودنش به حقوق انسانی را تنها شوخی تلقی می‌کنیم.