شهروند ۱۱۷۶

(برگردان از کتاب “Makers of the Modern World
نوشته‌ی Louis Untermeyer )
دیلن مارله تامس (Dylan Thomas ) در بیست و یک سالگی با احساسی آتشین و سبکی بس پرشور در جهان درخشید. تامس بی ارائه‌‌ی تجربه‌های اولیه‌ی معمول و ظاهراً بی هیچ پیشینه‌ای شورانگیزترین شاعر زمان خود شد. در گذر عمر کوتاهش چند مجموعه شعر کوچک، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و طرح‌هایی از شرح حال خود به نام تصویر هنرمند در مقام سگی جوان، و نیز نمایشنامه‌ای منتشر کرد. با این آثار او ادبیات انگلیسی را با تصویرهای چرخان، استعاره‌های خودسرانه، و موسیقی بسیار غریب که بر زبان زنده‌ی منظرها و صوت‌ها و احساس‌هایی نو می‌افزودند، غنا بخشید.

دیلن که در ۲۷ اکتبر ۱۹۱۴ در بندر سوان سی در ویلز زاده شد و پدرش آموزگار انگلیسی بود، به دبیرستان شهر راه یافت. در آن زمان با دیگر شاگردان دبیرستان تفاوتی نداشت، جز آن که به فرهنگ عامیانه‌ی محلی بیشتر علاقه نشان می‌داد تا به برنامه‌ی درسی. به گفته‌ی خود پسری “ریزه، لاغر، گاه زبر و زرنگ و گاه تنبل و شلخته، و مو فرفری” بود. دوره‌ی تحصیل رسمی او با ترک دبیرستان پایان گرفت. از راه بازیگری، گزارشگری، بررسی کتاب، نوشتن برنامه‌های رادیویی، و هر کار دیگری که نصیبش می‌شد، گذران زیست می کرد. در جنگ جهانی دوم در پدافند هوایی بود؛ که گمان می‌رود تجربه‌هایش از آن در شعرهایش پالایش یافته باشند. در بیست و دو سالگی با کیتلین مکنامارا ازدواج کرد، صاحب سه فرزند ـ دو پسر به نام‌های لوئلین و کالم و دختری به نام ایرون ـ شد، و در دهکده‌ی ماهیگیری لافارن در کارماتن‌شر سکونت یافت. خانه‌اش، که خانه‌ی قایقی نامیده می شد، زمانی اسکله‌ی کرجی‌ها بود.

بیست و چند ساله بود که کار شعرخوانی در رادیوی بنگاه سخن پراکنی بریتانیا را آغاز کرد. در ۱۹۵۰ برای نخستین بار به ایالات متحد رفت، دو سال بعد بازگشت، و بار دیگر در ۱۹۵۳ راهی آنجا شد. در برنامه‌های شعرخوانی نیمی از شعر را به آواز می خواند. کسانی که شعرخوانی ـ خواه شعر خودش و خواه شعر دیگری ـ او را می‌شنیدند، هرگز نمی‌توانستند خروش، ظرافت آهنگین، و جادوی افسونگر صدای او را فراموش کنند. همخوانی جوش و خروش‌ها و خلوص غنای شلی وار دیلن تامس سحرانگیز بود. حتا آنانی که شعر تامس را در شکل چاپی و بر روی کاغذ درنمی‌یافتند، او را گیراترین شعرخوان زمانه می‌دانستند.

تامس که امریکا را خانه‌ی خود یافته بود، گفته است: “نیویورک را باور ندارم، اما خیابان سوم را خیلی دوست دارم.” او بویژه دلبسته‌ی میخانه‌ی دریانوردان بود ـ دیلن ویلزی اهل دریا بود ـ و دوستانش آن میخانه را باشگاه اجتماعی و ادبی او می‌دانستند.

تامس در سی و پنج سالگی خود را چنین توصیف کرده است: “پیر، کوچک، تیره، زیرک، با نگاهی تیز و شیدا … رو به طاسی و بی‌دندانی.” دیگر لاغر نبود و فربه شده بود، اما بی آن که درشت پیکر شود سنگین و بی آن که وقار ازکف بدهد، کند رفتار شده بود. در سومین دیدارش از ایالات متحد خیال آن داشت که با ایگور استراوینسکی درباره‌ی یک اپرا به گفتگو بنشیند. مقدمات کار انجام شده بود و تامس میل داشت در خانه‌ی آهنگساز در کالیفرنیا باقی کار را به‌انجام برساند. انتشار مجموعه‌ی شعرهایش موفقیتی شورانگیز به ‌بار آورده بود، و در جشن سی و نهمین سال زندگی‌اش در نیویورک بسیار خوش و خرم بود، اما جشن و سرورها به بیماری ختم شد و ناگهان ازپا درآمد. او را به بیمارستان سنت وینسنت بردند و روشن شد که به بیماری انسفالوپاتی مبتلا شده است. یکی دو هفته بعد در ۹ نوامبر ۱۹۵۳ درگذشت.

تامس هنوز بیست ساله نشده بود که نخستین کتابش، هژده شعر، را نوشت، اما به گفته‌ی کنت کسراث در شاعران نوپرداز بریتانیا “شور و هیجان دوارانگیز نوجوانی نشئه‌ی شعر ـ با همین کتاب کوچک ـ چون ضربه‌ای بر فرق عوام کوبیده شد. چنان که سوئینبرن نیز با کتاب شعرها و قصیده‌هایش چنین کرد … کار تامس به کار سرکرده‌ای وحشی در لشکرکشی برای قلع و قمع در میان وحشیان می‌مانست … دوزخ روحی تمدنی سرکوب شده، سایه‌ی سلتی‌ای که مشعل ساکسون برافکنده است، در او جان گرفته و به‌صدا درآمده است.” زمانی که سه کتاب نخست تامس در کتاب جهانی که تنفس می‌کنم گردآوری شد، او را در مقام تماشایی‌ترین نماینده‌ی سورئالیست‌ها و رهبر گروه نویسندگان شورشی که خود را آپوکالیپس (مکاشفه) می‌نامید، پذیرا شدند. تامس نیز چون جویس در رویاهای روزانه خوشباشی می‌جست، در نیم‌هشیاری غوطه می‌خورد، و در عشرت‌طلبی بلاغت منسوخ واژه‌های ساختگی و جناس‌های ترکیبی بر کاغذ می‌افشاند. او که خود را مرهون فروید می‌دانست، چنین گفته است: “شعر جریانی موزون و به‌ناگزیر روایی از ظلمتی پوشیده به مکاشفه‌ای عریان است … شعر باید بسی بیش از حد توانایی فروید علل پنهان را به حیطه‌ی عریانی آشکار بکشاند.” با این همه چنان که جان ملکم برینین در بررسی نوشته‌های برگزیده‌ی دیلن تامس گفته است، “تامس در به‌کارگیری آزادانه‌اش از تصویرهای ضمیر ناخودآگاه هرگز از شیوه‌های هرج و مرج طلب سورئالیسم که در قاموسش خودکاری مهارناپذیر پایه و اساس به‌شمار می‌آید، پیروی نمی‌کند؛ بلکه استعداد تصویرسازی خود را با انضباط سخت و آگاهانه‌ای سازمان می‌بخشد … شیوه‌ی او شیوه‌ی منطق استعاری است. توالی “انفجارهای معنا”، و نه توزیع نقطه به نقطه‌ی عناصر موضوعی. کشش‌های زبان و وزن توام با هیجان ادراکی است که مورد بررسی و شرح و تفضیل قرار نمی‌گیرد، بلکه بی‌درنگ احساس می‌شود.”

کتاب در خواب روستا که یک سال پیش از مرگش منتشر شد، توجیه مجدد ادعای او بود که می گفت شعرش “شرح تقلای من در گریز از ظلمت و گرایش به‌سوی روزن است …عاری بودن از تاریکی پاک بودن است، زودودن تاریکی پاک کردن است.” این گفته و نیز خود کتاب گمان رایج را مبنی بر این که تامس دقیقاً ناشناخته و عامداً دیوانه است، رد می‌کرد. همچنین پاسخی بود به آنان که باور داشتند تامس مخالف دانسته‌ی اودن است، یعنی برخلاف خردمندی سنجیده‌ی اودن، تامس در احساس گرایی صرفاً پرغوغایی غوطه می‌خورد. به‌رغم این باور، دیلن تامس پیوسته با هشیاری تمام در جستجوی منشأ “من” خود بود و خود را با همه‌ی نیروهای اصلی طبیعت همسان می‌پنداشت: “جهانم در جویبار شیر تعمید یافت/ و زمین و آسمان چون تپه‌ای اثیری بودند، “خوی کرده در خواب رویای تکوینم را دیدم”، “من … در عذاب از نخستین مکاشفه که ستارگان را برافروخت،” و :


آن نیرویی که در آمیزش سبز گل می شکوفاند

روزگار سبز مرا برمی‌دمد؛ و آن که ریشه‌های درختان را می‌سوزاند

ویرانگر من است.

و خاموشم و به سرخ‌گل خمیده نمی‌گویم

که جوانی مرا نیز همین تب زمستانی خمانده است.


الدر اولسن در شعر دیلن تامس می‌نویسد که: “نحو دیلن تامس برای خواننده‌ی غافل مخاطره‌آمیز است. شعرش چنان است که گویی او یکی از شاعران رمزگوی ویلزی سده‌ی چهاردهم بوده است.” درک اصالت کار تامس حتا برای ستایشگرانش نیز گاهی دشوارست، اما همان منتقدانی که از جهش فواره وار واژه‌ها در شعر او سردرگم شده‌اند، درباره‌ی نبوغ او تردیدی به خود راه نداده‌اند. کشش موسیقی غریب او، قدرت نمادهای سرزنده و اغلب شنیع‌اش، عشق وجدانگیزش به زندگی و سرخوشی نفسانی سرشار و پرقیل و قالش انکار ناپذیر بوده است. تامس شادمان و بی‌پروا فریاد برمی‌‌آورد که: “هرچه به مرگ نزدیکتر می‌شوم، خورشید با غوغای بیشتری می‌شکفد.” چنین بدعت آوری جاری و پایداری را تنها در شعر‌های جرارد منلی هاپکینز می‌توان یافت، و در شعر هیچ یک از شاعران نوپرداز چنین آمیزه‌ی حیرت‌انگیزی از خوشدلی و خشکی دیده نمی‌شود. تامس دغدغه‌ی تعب تولد و تشویش مرگ را دارد ـ به‌گونه‌ای غریب جانی تازه به انجیل می‌بخشد و به بررسی کارهای فروید می‌پردازد و ترکیبی از اسطوره شناسی و روانکاوی ارائه می‌دهد؛ و این همه نشان از تحصیل غیررسمی و نامعمول او دارند ـ اما در هر حال سرشاری طبیعی او برهمه چیز پیشی می‌گیرد.

زیر میلک وود آخرین کار دیلن تامس بود. دو بخش از این اثر را که به سفارش بنگاه خبرپراکنی بریتانیا نوشته شد، خود شاعر در ماه مه ۱۹۵۳ در امریکا خواند، و درست پیش از مرگش آن را بسط داد و کامل کرد. این شعر ـ نمایش نه یک درام، که یک نمایش مردمی غنایی است. طیف کلام در آن از تفکر محض تا قصیده‌های ملایم و وقیح را در بر می‌گیرد. در این اثر چیزی رخ نمی‌دهد مگر در اذهان شخصیت‌ها که در طی بیست و چهار ساعت از سپیده‌ دمی تا سپیده دم دیگر ـ دور کامل یک روز بهاری ـ برانگیخته می‌شوند تا لحظه‌های گسسته و اساسی زندگی خود را به یاد آورند. گفتگوی کوتاه خنده برانگیز یا ترس و وحشت درهم می‌آمیزد، آرزوهای مبهم و امیال جسمانی گستاخانه با یکدیگر برخورد پیدا می‌کنند، میگساری و رویا وقایع‌نگاری ناهنجاری را ارائه می‌دهند که نمایانگر روحیه‌ی جماعت شهرکی ساحلی است؛ شهرکی که تامس در آن زندگی می‌کرد و با جادویی غیرزمینی آن را به شکلی دیگرگونه بازآفرینی می‌کند.

آغاز زیر میلک وود چنین است:


بهارست، شب بی ماه شهر کوچک، بی ستاره و

سیاه سیاه، خیابان‌های سنگفرش خاموش و کوژ،

بیشه‌ی جفت‌جویان و خرگوشان پنهان و لنگ‌لنگان می‌رود تا

دریای کبود، کند، سیاه، سیاه پرکلاغی، دریایی با قایق‌های ماهیگیری شناور.


و توصیف پایانی آن این چنین است:


شب تنک تیره می‌شود. نسیمی برآمده از آب پرچین و شکن

جاده های (بیشه‌ی) میلک‌وود را آه می کشد.

بیشه‌ای که هر پا ـ درختش در منظر شاد ـ ناشاد شکارگران یا عاشقان شکسته

است،

که برای ان سیلرز باغی خداپرورده است،

چرا که می‌داند بهشت در زمین است، و برگزیدگان خداوند

در سرزمین لارگاب آتش می‌افروزند، که عشرتگاه خجسته روز کارگر کشتکار،

نمازخانه‌ی غفلت حجله‌ی نوعروسان، و در نظر کشیش الی جنکینز

موعظه‌ی برگ سبز پیرامون بیگناهی انسان است؛ بیشه‌ی به ناگاه لرزان از باد

در این روز بهاری دوم بار بیدار می‌شود.


ذوق هنری توفان‌آسای تامس، گزینش خیره کننده اما دقیق القاب و صفات، و تحریف‌های به ظاهر تب‌آلودی که در واقع حاصل بازسازماندهی بسیار دقیق و سردند، همواره شکوه برانگیز خواهند بود. اما از سوی دیگر کشف بسیاری از سطرها، که همچون بهترین شعرها ترجمه ناپذیرند، شعف‌انگیز خواهد بود ـ شعرهایی که آنی تعریف ناپذیر اما بی خطا دارند. تامس می‌گوید که “به عشق انسان و در ستایش خدا” قلم زده است،” و “ابلهی لعنتی‌ام اگر چنین نباشد.” عشق به انسان و حمد خدا در شعرها موج می‌زند، بویژه شعرهایی که آغازشان چنین است، “آنگاه که هر پنج حس روستایی‌ام می بیند”، “آنجا که خورشیدی نمی‌درخشد نور می‌شکند”، “دستی که کاغذی را امضا کرد شهری را برانداخت”، “و مرگ قلمرویی نخواهد داشت”، “در گلوها که گذرگاه رودهای بسیار است، تلیله ها فریاد می‌کشند”؛ و نیز در انگیزش تند “قوزی در پارک” ، در وفور زلال “به یاد ان جونز”، و در زمینی بودن ساده و بی‌پروایانه‌ی “تپه‌ی سرخس” با آغاز سرخوشانه‌اش که چنین است:


آنگه که جوان و فارغبال بودم زیر شاخه های سیب

کنار خانه‌ی هلهله‌گر و شاد به گاهی که علف سبز بود،

شب بر فراز ستاره‌های چفته‌ی لرزان

زمان مرا رخصت داد تا فریاد برآورم و فراز بروم

زرین در اوج درخشش چشم‌هایش…


شعر تامس که غریزی و نه عقلانی است، چندان سرشار از احساس ناب، گویا ـ چه کسی می‌تواند عبارتی چون “یک اندوه پیش” را فراموش کند؟ ـ و گیراست که اگر در نگاه نخست زننده می‌نماید، سرانجام کارگر می‌افتد. شعر او گرچه افراط کار و انباشته از واژه-تصویر است، از فضیلت وفور بهره دارد؛ چنان که شاعر انگلیسی دیگری به نام لارنس بین‌تن هم گفته است:


… روح زاده شد تا

زندگی را در فزونی خود متبرک کند.


هوایی که تامس در آن دم می‌زد، شگفت‌بار بود. دیلن تامس با بیگناهی وحشیانه‌ای در جهان جست و خیز می‌کرد و از آشفتگی پرمایه و ولنگارانه‌ی آن چون کودکی به‌وجد می‌آمد.



* نخستین بار در “آفرینندگان جهان نو”، به ویراستاری هرمز ریاحی (نشر مرکز، ۱۳۷۲) منتشر شد؛ بازنگری: ۱۳۸۶