چرا مبانی سکولاریسم باید جایگاه ویژه ای در مباحث سیاست و اخلاق داشته باشد؟
نوشته: اسکیل شِل دال*
چونان یک مسیحی شرکت کننده در بحث های سیاسی و اخلاقی، گوشی شکیبا می خواهد تا بتواند این همه شنیده های عحیب و حیرت انگیز را برتابد. به عنوان مثال، این قول که می گوید؛ باور و عقیده موضوعی است شخصی و نباید در تصمیم گیری ها و نقطه نظرهای سیاسی و اخلاقی مؤثر واقع شود. برای من این سخنی است کاملا بی معنا، چرا که باورهای من بر درک من از جهان و انسان تأثیر می گذارد. برای این که این موضوع را روشن تر کنیم باید گفت: عقیده و باور تنها پایه و اساس بنیادین برای بینش سیاسی و نقطه نظرهای پیرامون آن است. باور که لباس نیست که بشود هر روز آن را پوشید و یا کنار گذاشت و یکی دیگر جانشین آن کرد. باور و عقیده بخشی از شخصیت هر فرد است و به همین دلیل هم بن مایه ای است برای درک هر فرد از واقعیت های پیرامون اش. کنار گذاشتن باور و عقیده پیش از ابراز نظر در مورد موضوعی سیاسی و اخلاقی، کلا امکان ناپذیر است.
با این وجود برای دفاع از این توهم شاید گفته شود که چنین چیزی اصلا موضوعی زمینی نیست. “هابرماس” یک بار برای همیشه در کتاب «بین ناتورالیسم و دین، ۲۰۰۵» استعاره سایه مانند “ترجمان” را در مورد رابطه بین یک مذهبی و سکولار برای توجیه اخلاقی به نظریه های خود اضافه کرد: او معتقد است که شهروندان مذهبی و مؤمن باید ترجمانی برای مبنای باورهای مذهبی شان به زبان رایج سکولار یا رسمی بر اساس مباحث و دلایل موجود داشته باشند. تصمیم های سیاسی باید با زبانی که در اختیار و قابل فهم برای همه ی شهروندان باشد سازمان دهی گردد. این موضوع دلیلی است برای آن که “هابرماس” بر این باور باشد که مذهبی ها مجبور شده اند که نقطه نظرهای شان را به زبانی غیر از باور مذهبی شان ترجمه و یا قابل درک کنند. به عنوان نمونه، کارکرد مثل معروف یهودی- مسیحی در مورد این که همه ی انسان ها در تصویر «خدا» خلق شده اند، می باشد. مفهومی که در فلسفه ی اخلاق و تئوری سیاسی غرب از اهمیت قابل توجهی برخوردار بوده است. در اینجا یک کارکرد مذهبی به زبان رایج سکولار ترجمه شده به این خاطر که اولا همه ی انسان ها با هم ارزشی برابر دارند و دو دیگر آن که همه ی انسان ها حق دارند که از احترامی بی قید و شرط برخوردار شوند.
این خبر برای شهروندان آته ایست حتما دلپذیر است: در این معادله شاهد یک ناهمگونی هستیم، چرا که معنای نامعادله را بیشتر در ذهن می آورد تا برابری دو کفه ی ترازو. چرا؟ چون در این مثلا معادله، این مذهبی ها هستند که باید باورهای خود را بیشتر ترجمه کنند که قابل فهم برای همه باشد. تنها خداباورها یا مؤمنان هستند که دارای دانش و بصیرت در مبانی مذهبی و سکولار در سیاست، اخلاق و اصول اخلاقی می باشند و به همین خاطر هم باید بیشترین بار را بر گرده کشند. اصلا کسی از سکولارها توقع ندارد که نقطه نظرهای شان را به زبانی دیگر برگردانند هم به این خاطر که مبانی سکولاریسم بیشتر خردمندانه است و هم چنین به این دلیل که این مبانی اغلب و اکنون ناشی می شوند از باور مسیحی که نیز بن مایه ی نظریه های غربی نیز می باشد. علاوه بر این، خداباورها در رشته ی ترجمه از معرفت بیشتری برخوردار شده اند که علت آن اجبار به برگردان نظرهای خود به زبان های رسمی یا قابل فهم عموم بوده است. آن ها ثبات و استحکامی ویژه در دانش ترجمه دارند به این دلیل که ایده های سکولار که دموکراسی غربی، آزادی و برابری برای همه، حقوق اساسی فردی و جمعی را به آگاهی عموم رسانده است، ریشه در باورهای مسیحی دارد که آن هم چنان که پیش از این اشاره شد، غربی به حساب می آیند. اگر بخواهیم نظر “هابرماس” را خلاصه کنیم، او بر این باور است که غیر مؤمنین هم باید خود را به مذهب نزدیک کنند همان گونه که مذهبی ها. این کارکرد چونان منبعی وسیع است که شامل حقیقت هایی در مورد هستی انسانی است که مرتبط می شود به همه ی آحاد بشر، مستقل از باورهای شان. چنین روند آموزش دو جانبه ای برای تقویت گفتمان بین مذهبی ها و سکولارها از اهمیت خاصی برخوردار است.
به باور من تا حدود زیادی، “هابرماس” حق دارد. در محافل دین شناسی و کلامی، اکنون او به گونه های متفاوتی به عنوان کسی شناخته شده که به طور رسمی بحث مذهب بر مبنای اخلاق را بازگشایی کرده است. اما یادمان باشد که اندیشه شخصی او مبانی خود را دارد. البته بدیهی است که اعتراض های موجهی هم در برابر به کار گیری عقلانیت سکولار در همه ی کارها، وجود دارد: آیا این درست است که همه به طور برابر به عقلانیت سکولار دسترسی دارند؟ اگر آری، چنین میدان بزرگ دسترسی برای همه به عقلانیت سکولار کجاست؟ اصلا چرا مبانی سکولاریسم باید جایگاه ویژه ای در مباحث سیاست و اخلاق و اصول اخلاقی داشته باشد؟ در زمانی که تنوع اندیشه و گونه گونی شرایط زیست محیطی، زندگی و فرهنگ وجود دارد، استدلال خوبی وجود دارد مبنی بر این که عقلانیت سکولار و رسمی وجود ندارد. باور بر چنین عقلانیتی بیان رویکرد به باور وحدت گرا یا انحصارطلب است. مثل میل به یگانگی فرهنگی. در چنین عقلانیتی دولت یا دموکراسی، پرچم دار و حامل عقلانیت است. اما عقلانیت عمومی و رسمی هم وجود ندارد. همه ی آنچه ما همه می توانیم خود را به آن مرتبط بدانیم، شهروندان ساده جامعه اند و مبانی خصوصیات فردی شان (سکولار یا مذهبی) برای در نظر داشتن سیاست یا اصول اخلاقی درک معینی از عقلانیت عمومی، بنابراین حتا ذره ای هم بهتر از آمال و آرزوی مسیحیان برای دست یافتن به آمال روحانیون یا تئوکراسی نیست. هیچ یک از مسیحیان بنیادگرا بر این باور نیستند که تنوع می تواند چیز خوب و به درد بخوری برای بشر باشد.
پس، ما نمی توانیم نه از میزان دریافت و فهم خود از اخلاق و سیاست بالاتر برویم و نه پیشتر. چنین چیزی به این معنا است که باورمندان نمی خواهند از بار و کارکرد ترجمه خود را رها کنند. چرا که همه باید مبانی نقطه نظرهای شان را ترجمه کنند. به نظر من نکات دقیق و ظریف لازم از ایده های هابرماس در مورد ترجمه، همان هایی است که در بالا ذکر شد. در این صورت، این پندار ممکن است به سند چشم انداز از اخلاق جهانی عقلانی منتهی شود یا اخلاق همه جانبه کلامی می تواند شکسته و نابود شود.
*Eskil Skjeldal
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.