درددل نامۀ مادر زندانی سیاسی سعید ماسوری جهت انتشار در اختیار “فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ” قرار گرفته است. این مادر در بخش هایی از نامه رنجها و مشقات فراوانی را که طی ۱۱ سال اسارت فرزندش متحمل شده است، بیان می کند. متن درددل نامه به قرار زیر می باشد:
راستش نمی دانم که آیا گفتن این حرفها فایده دارد یا نه و آیا راه به جایی می برد؟ ولی در هر صورت این تنها راه درددل مادری است که ۱۱ سال است فرزند دلبندش را تنها در پشت میله های زندان میبیند. مادری که فرزندنش را با تحمل مشقت های فراوان به این دنیا میآورد و بزرگ میکند و حال که میخواهد از دیدن ثمره و حاصل زحمات خود لذت ببرد، باید با دیدن او پشت میله های زندان و ذره ذره آب شدنش عذاب بکشد. من مادر سعید ماسوری زندانی سیاسی در بند زندان رجائی شهر میباشم که بارها گفته ام و این بار نیز می گویم که سعید قریب به ۱۱ سال است که در زندان به سر میبرد ولی دریغ از یک روز مرخصی و دیدار ما در خانه ای که در آن راه رفتن و حرف زدن را آموخته است. این حتی خلاف قوانین موجود در دادگاه های ایران است و حتی خلاف قول هایی است که مسئولان به ما داده اند. من و پدر سعید در این سالها نتوانستیم حتی یک روز سعید را در کنار خود ببینیم و این نه تنها شکنجه روحی سعید است بلکه شکنجه مداوم و روزانه ما هم است. مدتها است حتی از دیدن او به صورت ملاقات حضوری محرومیم و تنها به صورت کابینی می توانیم او را ببینیم. من و پدر پیر و ناتوان سعید به سختی می توانیم هر هفته برای ملاقات از شهرستان به کرج برویم. تنها دلخوشی ما تماس های تلفنی روزانه سعید بود و صدای او مرهمی بود بر زخمهای ما که از این اندک حق هم محروم شدیم و سعید هیچگونه تماس تلفنی نمیتواند داشته باشد.
در تمام دنیا هر شخصی سالانه یک بار جهت بررسی وضعیت جسمی مورد معاینه قرار میگیرد، آیا سعید در طول این سال ها نیاز به معاینه ندارد؟ و من میدانم که او از دردهایی رنج می برد از جمله دندانها،کمردردهای طولانی، کلیه، و… هر روز محدودیت های جدید بر آنها وضع می شود. آیا هواخوری در زندان هم باید محدود شود آن هم برای کسی که ۱۱ سال است در زندان به سر میبرد؟
موضوع دیگر این است که سعید در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه با مجوز خود زندان پذیرفته شده ولی در حال حاضر نمیتواند به درس خواندن ادامه دهد چرا که زندان از پذیرفتن کتابهای درسی خودداری میکند و هماهنگی های لازم با دانشگاه را به عمل نمی آورد. درس خواندن تنها دلخوشی سعید در زندان بود که این را هم از او گرفته اند.
اگر بخواهم درد دل این سالیان را بگویم باید صفحهها و صفحهها بنویسم و به اندازه یک دریا اشک بریزم. فقط همین را می گویم که من زندهام به امید اینکه بتوانم یک روز سعید را در کنار خود ببینم. آیا دیدن و در آغوش گرفتن فرزند باید یک آرزو برای مادر باشد!؟ و آیا این توقع زیادی است برای مادری که تمام عمر خود را وقف رشد فرزند خود کرده است؟
مادر ماسوری
تیرماه ۱۳۹۰