شبیه پرنده ای
موهایت
در باد تکان می خورد
سرد و سبک
لرزان
شبیه پرنده ای که تمرین پرواز می کند
گوش می دهی به صداها
صدای آدم ها
نفس ها، باد
و نگاه ثابتت روی ماست
هم چنان که از طناب دار آویزانی
بهمن۸۸ هند ـ بنگلور
حرفی نیست
حرفی نیست
نه با منی که گذشت، سیاه
لای حروف و هجاها
نه با شما که یقین دارید
و روزهای ابری ساکت را
به لحظههای راکد فردا
تسلیم میکنید
ما زندهایم وُ ستونهای سنگی مرگ
بر داربست خونیمان
رشد میکند
و خس خسِ خاطراتِ خراب
نیشخندِ دردناکِ دریغ
ما زندهایم وُ هنوز
حرفی نیست
نه با تنی که تنزده از من
نه با تویی که با دهان دروغ میخندی
زمستان ۸۹ ـ ترکیه ـ آنکارا
تنها می توانم رویایی بسازم
نه آهنگرم
نه نجار
نه میتوانم میخی بکوبم
نه پُتکی دارم
تنها میتوانم رویایی بسازم
پنجرهای بارانی
دری بیقفل
و لنجی بیلنگر
برای کسی
که به حبس ابد محکوم است
فروردین ۸۹ ـ هند ـ بنگلور
توقف
تهیتر از خانهای که ترکش گفتهاند
تهیتر از ته ماندههای یک جشن
تهیتر از جای خالی یک دندان
و لبخندی که دیگر زیبا نیست
تهیتر از دری نیمهباز رها شده
دستی که برای گرفتن چیزی
در هوا معطل مانده
پرچمی پوسیده
رنگ و رو رفته
کهنه
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگهای پریدهی عکسهای قدیمی
به زغال گداخته گلهای رز
به زغال گداخته قلبم
به زغال گداخته لبهام
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
ستون
هر چند استوار
خانه
سرانجام فرو میریزد
صداها
سرانجام به سکوت ختم میشوند
و سایهها
به درون اشیا باز میگردند
فردا
حریصانه
نفس میکشد
و این ساعت قدیمی
که صورت سفیدش را
به هوای سرد اتاق چسبانده
تمام عمر
به سکوت میان دو تیک تاک فکر میکند
فروردین ۸۹- هند ـ بنگلور