شهروند ۱۱۵۵ ـ پنجشنبه ۶ دسامبر ۲۰۰۷
“سی هزار کماندار شاه” و “ده هزار دلار آمریکا”
زمانی که “آگیلائوس” شاه اسپارت که فرماندهی نیروهای متحد شهرهای یونان را برای آزاد کردن مهاجرنشین های یونانی آسیای کوچک از سلطه هخامنشی، به عهده داشت، به پیروزیهای درخشانی دست یافته و قصد پیشرفت به سوی سرزمین های داخلی ایران را در سر می پروراند، اردشیر دوم برای برهم زدن اتحاد یونانیان و وادار کردن شاه اسپارتی به عقب نشینی، شهرهای آتن و تبس، متحدان اسپارت را، با فرستادن سی هزار سکه طلا علیه اسپارت برانگیخت. اسپارت که اتحاد خود را با شهرهای دیگر یونانی از هم گسیخته و موجودیت خود را در خطر می دید اگیلائوس را از قلب آسیای کوچک به اسپارت فرا خواند تا برای دفاع این شهر آماده گردد. (۳۹۶ پیش از میلاد). آگیلائوس به اطاعت از فرمان شورای کهن مردان اسپارت و برخلاف میل خود به سپاهیان خود دستور بازگشت داد و زمانی که سربازانش چادرهای خود را برمی چیدند این گفته تاریخی را بیان کرد: “سی هزار کماندار شاه مرا از آسیا راندند” (پلوتارک). اشاره او به نقش کماندارانی بود که بر یک روی سکه های طلای هخامنشی نقش شده بود.
بعد از دو هزار و چند صد سال تاریخ آن روی دیگر سکه را نیز نمودار کرد: داستان ده هزار دلار آمریکا که به اعتقاد گروهی سبب برافتادن مصدق گردید به گونه دیگری یادآور این رویداد دور تاریخی است و گواهی بر اینکه رشوه و رشوه دادن همواره می توانسته انگیزه پیشبرد سیاستهای خارجی شده و نیز بهانه ای برای توجیه شکست ها باشد. هواداران مصدق که از شکست نابهنگام و دور از انتظار خود دچار سراسیمگی ذهنی شده بودند با پذیرفتن و رایج کردن این ادعا خود را در دامی افکندند که دیگر رهایی از آن امکان نداشت و از آن پس داستان رشوه ده هزار دلاری امریکا به عنوان یک اصل مسلم تاریخی در توجیه سقوط مصدق ثبت شد.
داوریهای نادرست در مورد رویدادهای گذشته و کنونی ایران براساس استناد به منابع غرض آلود و سودجویانه بیگانه و ناتوانی در تجزیه و تحلیل منطقی وقایع همواره لطمه بزرگی به شخصیت و هویت ملی ما وارد آورده است. آنان که به بررسی رویدادهای سیاسی ایران می پردازند باید بتوانند که از لابلای سطرهای نگاشته شده آنچه را هم که نگاشته نشده دریابند. سیاست ابرقدرت ها بر آن است که هر رویداد سیاسی را در دوردست دنیا ناشی از قدرت، اندیشه و تاکتیک برتر خود دانسته و چنین وانمود و تبلیغ کنند که هر زیر و بمی در سیاست جهانی به سرانگشت اعجاز آن رخ می دهد و برای رسیدن به این هدف بیش از آنکه به استراتژی های نظامی و سیاسی خود متوسل شوند به سازمانهای تبلیغاتی خویش، که در بسیاری از موارد جایگزین دستگاههای نظامی آنان می گردد، تکیه می کنند.
آمریکا ممکن است که ده هزار و یا صد هزار دلار در طی جریانات مربوط به برانداختن مصدق، قبل و یا بعد از آن، در ایران به این و آن داده باشد تا سهمی از این وقایع را برای خود مدعی شود، ولی آیا دوام و یا نابودی شخصیتی مانند مصدق و هواداران او که بسیاری از آنان مبارز و باتجربه بودند، آیا آن گروه کثیری که از او پشتیبانی می کردند، آیا سرنوشت ملتی کهنسال و باتجربه، معتقد به ارزشهای ریشه ای که رهبران جنبش هایش در طول تاریخ همواره بهای وفاداری خود را به آرمانهایشان با خون خود پرداخته اند در بند رشوه ناچیز این و آن کشور بوده است؟ ده هزار دلار و یا یک میلیون دلار (برای آنکه فراموش نشود که ده هزار دلار آن زمان ارزشی دیگر داشت)، اگر دشمنان مصدق بر آن بودند که اعتبار و احترام او را آلوده کنند شایعه ای بهتر از این را نمی توانستند پراکنده سازند که مردی که ادعای نجات و رهبری ایران را داشت با آن شخصیت و اصالت و توان فکری اش و با آن گروه لایق و کارآمدش، چنان پایگاه و ارزشی نداشت که از حمایت مردم برخوردار شود، ولی تاسف در اینجاست که این شایعه و ادعا از جانب همان هواداران و دوستداران مصدق بارور شده است و این نادان دوستانند که چنین توهینی را بر او روا داشته اند.
اگر هواداران مصدق واقعه “کودتا” یا “قیام” ۲۸ مرداد را ناشی از اراده مردم ـ یا آن نیمه مردم که مصدق را نپذیرفته بودند ـ دانسته بودند به ارزش خویش و حرمت مصدق افزوده بودند، ولی آنان ندانسته و ناآگاهانه خود را ناچیز، مصدق را کوچک و مردم را نادیده گرفتند.
پس سهم میلیونها نفر مردم ما در این تغییر و تحول چه شد و کجاست، آیا همه مردم ایران آدمک هایی هستند که سرنخ آنان به دست توطئه گران خارجی است؟ آیا توده مردم ایران همه فاقد اندیشه و اراده بوده و نمی توانند در شرایط خاص سیاسی حاکم بر میهن از خود نقش داشته باشند؟ روا داشتن چنین توهینی به مردم ایران روند خطرناک و خصمانه ای است. مبلغان و اشاعه دهندگان این ادعا، مانند کسانی که آیه های مقدس را تکیه کلام خود می دانند، به نوشته ها و گفته ها و اسناد فلان سفیر خارجی، مشاوران سیاسی و میرزا بنویس های تشکیلات امنیتی فلان ابرقدرت تکیه می کنند و از آنان شاهد می گیرند. برای نشان دادن درستی ادعای خود در زیرنویس و پانویس نوشته هایشان از آن نویسنده و از این کتاب نام می برند و گویی آنچه که در این “رمان” های سیاسی به هم آمده است از سرچشمه حقیقت ازلی بیرون تراویده و فراموش می کنند و یا نمی دانند که چه بسیاری از ملل در گذشته و حال قربانی همین “اسناد” کاذب و تبلیغات دروغین گردیدند و اشاعه همین اسناد بی اساس بود که مقدمه ای برای آشوبیدن ذهن مردم و حمله به عراق گردید.
این روال رایجی است که برای تبرئه کردن خود گناه را به گردن دیگری بیاندازیم برای آنکه ناتوانی خود را توجیه کنیم که چرا نتوانستیم و یا نخواستیم در حد یک ملت مبارز پشتیبان مصدق باشیم، بهانه رشوه آمریکا را پیش کشیم و یا، بار دیگر، زمانی که نتوانستیم پشتیبان شاه باشیم و او را راندیم باز هم توطئه ابرقدرتها و داستان کمپانی های نفتی و غیره و غیره را زمزمه کنیم، اما واقعیت این است که در رویدادهای بزرگ سیاست معاصر ایران آنچه که شد اراده ملت و خواست توده ها بود. مصدق را همان مردمی برانداختند که شاه را راندند. آیا این و یا آن اشتباه بود؟ هر کدام ممکن است، ولی هر ملتی حق آن را هم دارد که در طول تاریخ خود جویای تجربه های جدید باشد و گاهی هم در تعیین سرنوشت خود اشتباه کند. باید در این رویدادهای بزرگ نقش مردم را شناخت و آن را ارج گذاشت، حضور آنان را گواهی کرد و همیشه آنان را از صحنه وقایع غایب ندانست.
ملت ایران حق داشته و دارد که گاهی از مصدق پشتیبانی کرده و گاهی از او روی گرداند، گاه شاه را بزرگ داشته و سپس او را براندازد، که این یکی از رفتارهای ذاتی همه ملتها است. از قدیم تاکنون مردان تاریخی این زیر و بم را تجربه کرده اند، گاه در زمان زندگی و گاه پس از مرگ. جباران و قهرمانان یکی پس از دیگری بر سکوی افتخار فراز آمده و سپس فرو افتاده اند پیکره های مرمر و برنز از رهبران برپا و سپس سرنگون گشته اند، ولی آیا در تمام این جزرومدها رشوه بیگانه در کار بوده است؟ آیا شرافت و اصالت مردم، خواست و اراده آنان هیچ نقشی در این رویدادها نداشته است؟
مسئله خوب یا بد بودن مصدق و درست یا نادرست بودن رویداد ۲۸ مرداد مضمون دیگری است که جداگانه باید مورد بررسی قرار گیرد. مصدق به هر حال این نیک فرجامی را داشت که نتوانست دوام بیاورد و اثبات شود که شخصیت و ایده های سیاسی او در مورد ایران چه اندازه می توانست راهگشای مردم و کشور گردد و یا به بن بست پایان یابد و از این نظر او همیشه یکی از معماهای تاریخ ایران باقی خواهد ماند. و داوری در مورد او هم ـ به دلیل همین ابهام ـ همواره ادامه خواهد داشت، که این نیز یکی از ویژگیهای تاریخ هر ملتی است: آنان که نقشی در تاریخ از خود باقی گذاشته اند، درستکار یا نادرست، نیکوکار و یا جبار، هرگز نباید فراموش شوند؛ خوبان را برای سرمشق رهبری قرار دادن و بدان را برای دوری گزیدن از آنچه از آنان یک رهبر نامردمی ساخت.
تا زمانی که اعتقاد ما بر این است که رشوه ها و اعمال نفوذ سیاست های خارجی تعیین کننده سرنوشت ملت ما است و بدون اراده و دخالت آنان امکان تغییر و تحول در شرایط سیاسی ما نیست هیچ راه رهایی برای ما وجود نخواهد داشت، زیرا که این طرز تفکر نیروهای سازنده ما را فلج کرده و در انتظار معجزه از درگاه آنان فرسوده خواهیم شد. دکتر مصدق، محمدرضا شاه و آیت الله خمینی زاده و پرورانده همین مردم کشور ما هستند، هیچ دست خارجی آنان را نساخت و هیچ توطئه خارجی آنان را بزرگ و یا کوچک نکرد، هر چه بود از اراده مردم، گاه آگاهانه و گاه ناآگاهانه، سرچشمه گرفت و در این راه گاهی بیگانگان نیز به بازی گرفته شدند، ولی آنان نقشی را بازی کردند که از جانب مردم به آنان داده شده بود، آنان نه به وجود آورنده، بلکه دنباله روی آن تب و تاب و آن بیقراری بودند که به ناگاه چون یک موج عظیم شورشی به حرکت در میآمد. گروه مردمی که در جریان انقلاب اسلامی با شعارهای مرگ بر شاه او را راندند همان مردمی بودند که در ۲۸ مرداد با فریادهای جاوید شاه او را فرا خواندند. طبایع آدمها متغیر است و قانونی برای آن نیست و ملت ما هم از این قاعده بیرون نبوده و نیست، نه مصدق گناهی داشت و نه شاه درخور آن بود که آنچنان آماج خشم مردم قرار گیرد: مقصر اصلی روح بازیگر و دمدمی ملتهاست که هر از گاهی از رهبرانش دل کنده و آنان را چون ابزاری کهنه و غیرقابل استفاده به پستوهای خاطره تاریخ می سپارد.
این طرز فکر که رضاشاه را انگلیسی ها آوردند، مصدق را آمریکایی ها بردند، شاه را کمپانی های نفتی و عوامل آنها برانداختند و غیره و غیره طرز فکر یک ملت آزاد و سالم نیست و انکار تمام ارزشهایی است که ما به آن معتقد بوده و می باشیم. بدون تردید قدرتهای خارجی همیشه کوشیده اند اعتبار هر جنبش و رویدادی را از مردم ایران ربوده و آن را نتیجه قدرت و دسیسه های خود وانمود سازند ـ که این نیز یکی از بیماریهای رایج میان کشورهایی است که ادعای بزرگی دارند ـ و همچنان بدون تردید، دسیسه های خارجی همیشه نقشی هر اندازه کوچک، در بحران های سیاسی کشورهای دیگر داشته اند، زیرا که مزدوران و رشوه بگیران همان اندازه ریشه های قدیم دارند که توطئه گران و رشوه دهندگان، ولی تا اراده ملتی بر لزوم دگرگونی نباشد و تا آن نهادهای بومی و قومی یک سرزمین، به پیروی از نیروهای درونی و خودساخته، امیدها و چشم اندازهای خود، آماده نگردند هیچ توطئه خارجی و رشوه ای کارگر نخواهد بود. انگلیس با تمام قدرت دستگاههای دسیسه ساز خود نتوانست ایرلند شمالی را سرکوب کند و سرانجام تسلیم شد، همچنان که ایالات متحده در چهل سال تلاش بی وقفه و به کار بردن تمام شگردها و دستگاههای مخفی خویش نتوانست رژیم کوبا را سرنگون سازد و نمونه های بسیار دیگر در آسیا و افریقا که انگیزه غروب قدرتهای استعماری گردید، زیرا که در تمام این رویدادها اراده مردم از نیروی تهدید و رشوه، خدعه و نیرنگ برتر آمد.
استقلال یک ملت تنها در حفظ و حراست مرزهای جغرافیایی نیست، بلکه مرزهای ذهنی را هم باید از تهاجم افکار استعماری پاسداری کرد، زیرا که استعمار واقعی از در بند کشیدن ذهن و اندیشه مردم ریشه می گیرد و تا زمانی که ما دیگران را گرداننده چرخ سیاست کشور خویش می دانیم ملت آزادی نخواهیم بود. مردم ایران ممکن است بارها در تعیین سرنوشت خود اشتباه کرده باشند، ولی هرگز آن را به حراج نگذاشته اند.
انگیزه های شکست مصدق را باید در آن صحنه وسیع و جهانی بازیگری رهبران سیاسی، در چگونگی ویژگیهای فردی و شخصیت او، در چشم انداز ایده های سیاسی اش، در میزان وفاداری اطرافیانش، در ستیز او با خاندان پهلوی، در بی اعتمادی ارتش به او و در تردید گروههای دیگر در توانایی رهبری او، جستجو کرد و از این هم فراتر رفته ریشه های آن را در بافت نهادی توده های مردم یافت که به پیروی از قانون تدوین نشده و حاکم بر همه ملتها گهگاه خواهان آن است که از نادیده گرفته شدن بیرون آمده، وجود خود را آشکار و نقش خویش را در رویدادها و دگرگونیهای کشورش، گاه در جهت سازندگی و گاه برای ویران کردن، نشان دهد.
اگر توده های شکل دهنده ملت ایران را، با آن تضادها و ناهماهنگی ها در چشم اندازهای سیاسی و آرمانهایشان، درک کنیم و این حقیقت را بپذیریم که هر دگرگونی ناشی از جدال و درگیری و رودرروئی این نیروها است نه تنها به ارزش ایمان ملی و ارج مردم افزوده ایم، بلکه در برنامه ریزیهای آینده نیز با معیارهای واقعی تری رهسپار شده خواهیم توانست به نیروی مردم و نقش اساسی آنان در این رویدادها تکیه کنیم. برای حفظ احترام مصدق به عنوان یک شخصیت تاریخی، و ارج نهادن به نقش ملت باید این ورق کهنه رشوه آمریکا را پاره کرده، و همانگونه که شیوه قضاوت درباره رهبران صحنه سیاست است، اعتبار و مسئولیت طلوع و افول او را به مردم ایران بازگرداند.