طی ده سال اخیر، به برکت اینترنت و امکان سهل و آسان انتشار در این رسانه جهانی، موج جدیدی از روزنامه نویسی، مردم سراسر جهان را وسوسه
شهروند ۱۲۵۹ ـ پنجشنبه ۱۰ دسامبر ۲۰۰۹
طی ده سال اخیر، به برکت اینترنت و امکان سهل و آسان انتشار در این رسانه جهانی، موج جدیدی از روزنامه نویسی، مردم سراسر جهان را وسوسه کرده است تا نظرات، احساسات و خاطرات خویش را به کمک یک کلیک در معرض دید جهانیان بگذارند. یادداشت های روزانه در حال حاضر امر جذاب و فراگیری شده است که به گردش اخبار و ماجراهای محلی و بین المللی سمت و سوی آزادانه ای می دهد که قبل از این اصلا میسر نبود. یکی دیگر از اثرات مهم ژورنالیسم شهروندی در سرعت هر ثانیه ای آن است. همه چیز به سرعت توفان در یک آن قابل رویت، بازبینی و قضاوت جهانی قرار می گیرد.
هدف این گزارش انعکاس مطالب متنوعی است از سایتهای بین المللی و خیل بسیار وسیع چند ده هزار تایی سایتها و وبلاگ های ایرانی.
من و مهناز و مهرناز
من و مهناز و مهرناز، می خواستیم معلم شویم. نیمه راه مهناز پشیمان شد و گفت :« نمی خواهم معلم شوم. نمی خواهم کارمند شوم.»
پرسیدیم : « آخه چرا ؟»
جواب داد:«آخه چرا ندارد. نمی خواهم دیگر.»
من و مهرناز ادامه دادیم و معلم شدیم. مهرناز یک سال زودتر از من معلم شد و در یکی از روستاهای اطراف ماکو شروع به کار کرد. مدتی گذشت و از او بی خبر بودم. روزی از روزها مادرش را دیدم. حال و احوالم را پرسید و وقتی شنید که من نیز ازدواج کرده ام روی ترش کرد و گفت :« آی آللاه بلایزی وئرمه سین یازیق سیز.(آی که خدا بلایتان را ندهد که طفلکی هستید) آخر چه عجله ای دارید؟ مهرناز دو سه ماهی از شروع به کارش نگذشته بود که ازدواج کرد . یعنی شوهرش دادیم…
مطلب کامل را در وبلاگ حکایتهای شهربانو بخوانید.
زلما بهادر
من از اون زنها نیستم بگم آقا کارشو ول کنه بیاد پوشک بچه رو عوض کنه. به هر حال زنی گفتن، مردی گفتن. تپلی الحمدلله خوشخوابه. برمیگردم سراغ مقاله. یکهو یادم میاد آقا که دیروز اومد خونه از بوی بدی که تو اتاق بود شاکی شد. قلمو برنداشته میرم در و پنجره رو باز میکنم. کمی خوشبو کننده هوا میزنم. مرد خسته و کوفته میاد خونه که نباید با بوی پوشک بچه مواجه بشه…
مطلب کامل را در وبلاگ به همه برگ ها … بخوانید.
http://zolma.blogfa.com/
وقتش نیست ولی آپتودیت شو لطفا
محمود فرجامی
این دوستان سی سال است که عقاید مذهبی و دینیشان را آپدیت نکردهاند و به احتمال قوی خود موسوی هم چنین است. البته یک موی اینها را با صدتا احمدینژاد و هیات همراهش عوض نمیکنم ولی اینها دلیل نمی شود که… بگذریم. دم این ۱۶ آذری من هم وقت گیر آوردهام ها. انگار یادم نیست حالا وقت این حرفها نیست. تقریبا مثل سال ۵۷ که ترکیب بامزهای از مجاهدین و فدائیان و روحانیون و کسبه و ژیگولها و کشاورزان و متحجران و روشنفکران و لوطیها…
مطلب کامل را در سایت باران در دهان نیمه باز بخوانید.
http://www.debsh.com/
توجه توجه
اهالی شریف وبلاگستان!
توجه فرمایید!
مردی با نام جلالالدین محمد، معروف به مولانا و با اسم مستعار رومی، در یک خانهی فساد دستگیر شد و شما اهالی وبلاگستان، از این به بعد میتوانید با آرامش و امنیت در کلانشهر مجازی، تردد نمایید.
این مرد شرور به همراهی چند تن دیگر از ارذل و اوباش به نامهای «شیخ عطار» با نام مستعار فرید حشیش، «بایزید بسطامی» با نام مستعار یزید هاپو، «معروف کرخی» معروف به کرخی دسته سیاه، «شقیق بلخی» با نام مستعار شقی خفاش، «جنید بغدادی» معروف به جنید الواط و «فضیلبن عیاض» معروف به فُضی بلنده، به دست سربازان گمنام دستگیر شدند و اسناد جنایات و مفسدات آنان به مرور در اختیار شما امت همیشه در صحنه قرار داده خواهد شد…
مطلب کامل را در وبلاگ رادیوسیتی بخوانید
http://radiocity.blogfa.com/post-207.aspx
زنان آمریکا در ۵٠ سال گذشته
Cathleen Schine
برگردان: ونداد زمانی
عضو سابق هیئت تحریریه ی نیویورک تایمز، خانم گیل کولینز کتابی را به بازار عرضه کرده است با عنوان «وقتی همه چیز تغییر کرد»١ که در آن به شکل جذابی مروری داشته است به موقعیت اجتماعی زنان آمریکا از سال ١٩۶٠ میلادی تاکنون. ترکیب مشترکی از ارائه اطلاعات تاریخی اجتماعی با استاندارد تحقیقات دانشگاهی و زبان ملموس ولی مملو از طنز، اثر این خانم نویسنده را دست یافتنی و حقیقی کرده است.
نگاه ژورنالیستی خانم کولینز در این کتاب محدود نمی شود به تاریخچه دستاوردهای زنان آمریکا در نیم قرن گذشته بلکه تلا
او روایت و بازخوانی گذشته را با خانه های کوچک بیرون شهر در دهه ۶٠ شروع می کند جایی که در تخیل نسل جدید به محله های عجیبی می مانند که مردان متاهل سرخورده با کت و شلوارهای خاکستری شان با زنان همیشه مست همسایه رابطه داشتند. ولی اسطوره شهری که سال ٢٠٠٩ از آن دوران دارد کجا و اسطوره ایی که آنها در سر می پروراندند کجا:
«قبل از سال ١٩۶٠، آمریکا دیگر کشوری نبود که اقتصادش بر روی کشاورزی باشد و فقط ٣٠% خانواده ها در روستاهای کشور زندگی می کردند. کشور در اوج رونق اقتصادی بود و شیوع ثروت حتی به لایه های پایینی جامعه (در میان طبقه کارگر) نیز رسوخ کرده بود. ۶٠% مردم صاحب خانه بودند و همه در تلاش بودند برای به حقیقت تبدیل کردن رویای زندگی آمریکایی (داشتن شغل خوب و خانه ای در اطراف شهر با یک ماشین و بچه های خوبی که به مدارس خیلی خوب می روند که زندگی حتی بهتر از این خواهند داشت)».
هر چند محله های شیک بیرون شهر آنزمان در برابر خانه های قصر مانند امروزه بیرون شهر خیلی بی رونق بوده است، ولی مردمی که سختی های جنگ جهانی دوم و رکود اقتصادی بعد از آن را با تلخی تمام تجربه کرده بودند این رویای محدود دهه ۶٠ برایشان نعمتی بود. برای همین بود که وقتی زوج جوانی آرزوی سکونت در محله های بیرون شهر را عملی می یافتند پله بعدی تمول را در این می دیدند که افتخار بازگشت به آشپزخانه را نصیب زنهای خانواده سازند. برای زنهای سیاه پوست آمریکایی در دوره رونق اقتصادی ماندن در خانه و نگه داری از بچه های خودشان نیز ترجیحا بهتر از کار در خانه دیگران و سرپرستی بچه های غریبه ها بود. علاوه بر آن امکان داشتن ماشین ظرف شویی، رخت شویی و خشک کننده، غذای یخ زده آماده، انواع کتابهای آشپزی در ١٠ دقیقه و یخچال برای نسلی که داشتن آب لوله کشی خودش موهبتی بود.
شکی نیست که مد زمانه و تبلیغات وسیع برای جذاب نشان دادن زن خانه دار همه واقعیت نبود. آمار تهیه شده از ساعات کار زن خانه دار به ۵۵ ساعت در هفته می رسید و عملا هر چه بر اسباب راحتی کار در خانه افزوده میشد به همان اندازه نیز بر ریخت و پاش و مصرف اعضای خانواده افزوده می گشت. ناگفته نماند که در همان دوران زن آمریکایی با روپوش آشپزخانه و تمام جلال و جبروتش، ۴٠ درصد زن های متاهل با بچه های دبستانی، شغلی به غیر از خانه داری داشتند.
با آمدن زنانی که در جستجوی حقوق همجنسان خود بودند، فعالانی چون "بتی فردیناند" وآشکار کردن زجری که زنان به ناچار خانه دار می کشیدند، زلزله ای در میان اسطوره زن شاد خانه دار افتاد. خانم نویسنده دوباره دست به مطرح کردن موازی ماجراها در کتابش می زند، از طرفی به فعالیت زنان فمینیسم می پردازد و در همان حین ماجراهای کوچکی که بر سر زبانها افتاده بود را در کتابش جمع آوری می کند نظیر محکوم شدن یک زن در دادگاه مربوط به جریمه های ترافیکی به خاطر این که در دادگاه به جای دامن، شلوار پوشیده بود یا زن وکیلی که در ایالت می سی سی پی به خاطر پوشیدن لباس غیر رسمی و شلوار لی مشتریانش را از دست می داد.
بعضی وقتها تلاشهای منعکس شده در کتاب به سمت بازگویی تراژدی کشیده می شود مثلا وقتی که مادر ۵ بچه، ویولا لیوزو، در حالی که مشغول رانندگی به سمت یک گردهمایی زنان فمینیست بود درون ماشین توسط اعضای کوکلاس کلان به ضرب گلوله کشته می شود. پلیس شهر علت قتل او را در این یافتند که این خانم در حین رانندگی زیادی به مرد سیاه پوست همراهش چسبیده بود.
نویسنده ما را به مبارزات زنانی که در جنبش حقوق مدنی شرکت داشته اند، به مبارزات جنبش ضد زن و از آنجا به موج رو به رشد مد و سلیقه ساخته شده توسط زنان می کشد. گیل کولینز به همه جا سر می کشد، او از مد و شغل جدید خدمه هواپیمایی می گوید که یک شبه جذابیت زن خانه دار شدن اوائل دهه ۶٠ را به یاد می آورد. بیچاره زنهای کمر باریک جوانی که عملا شرط نگهداری شغلشان در این بود که لاغر بمانند و دستان شان لطافت و نرمی اش را حفظ کند. یا از زنان شاغل ولی مجرد می گوید و اسطوره ای که از رفتار آنها ساخته بودند. زنان جوانی که با پشتکار تمام مشغول لوندی و طنازی هستند تا مدیران شرکت را وسیله ای برای ترقی شغلی خود سازند در حالی که عملا زنان با وجود قابلیتهای مساوی شغلی بسیار کمتر از مردان دستمزد داشتند.
بخش بزرگی از نابرابری ها به یمن تلاش زنان بر طرف شده است، ولی نویسنده با این شبهه کتاب را به پایان می رساند که بدون شک نسل بعدی زنان، بسیاری از کارها و پندارهای اجتماعی ساخته شده برای زنان معاصر را به سخره می گیرد همان کاری که گیل کولینز در کتابش برای نیم قرن گذشته انجام داده است.
منبع: The New York Review of Books نوامبر ۲۰۰۹
۱-Gail Collins, When Everything Changed: The Amazing Journey of American Women from 1960 to the Present, Little, Brown, 471 pp
http://www.zamaaneh.com/zanan/2009/12/post_10.html