“سیمین بهبهانی متولد ۱۳۰۶ است و فارغ التحصیل رشته حقوق دانشگاه تهران و مادر سه فرزند، اما سیمین بهبهانی بیش و پیش از هر ویژگی دیگر شاعر است. این که شاعر شجاعی است، و یا این که درد جامعه و مردمانش را دارد، و استبداد و آزادی کشی را برنمی تابد، و یا شیرین سخن و شفاف است، همه پس از شاعری او قرار می گیرند.
شعر سیمین بهبهانی سرشار ظرافت ها و زیبایی ها و زندگی است. شعر او آزادیخواه و معترض است و حضورش نیز دوستان و دوستداران و علاقمندان به او را به همدلی با وی در امر استبدادستیزی و آزادی خواهی می خواند.
این همه باعث می شود که آدم همیشه ی خدا دلش برای بانوی پرآوازه ی شعر و غزل ایران تنگ باشد، و از هر بخت و بهانه ای سود جوید تا با او همکلام شود. استقبال مثال زدنی ی مردم از شعرخوانی های سیمین در ایران ــ اگر مجالی به شعرخوانی به او داده شودــ چنان بوده است که مستبدان از ترس محبوبیتش شعرخوانی ی دیگری را برای او برنتافته اند. در بیرون ایران هم هرگاه سیمین بهبهانی شعرخوانی داشته است انبوه مشتاقان شعرش نه تنها تمام صندلی ها که هر چه فضای ایستادن نیز بوده است اشغال کرده اند و این جز این نیست که مردم با شعر سیمین بهبهانی انس و الفت و علاقه ای به هم زده اند که شاید از متقدمان، پس از حافظ و مولانا، و از معاصران جز شاملو شاهد مثال دیگری بر آن نمی توان یافت. اینها را در ستایش او به
شیوه ی معمول که به نادرست، صفت خرج آدمها می شود نمی گویم، بلکه از شاعر و شعری دارم حرف می زنم که به گستره ی ملی و اقبال کم نظیری در جهان زبان فارسی رسیده است.
او شاعر مردمان این زمان است. گفت وگو با چنین شاعر و شخصیتی چندان آسان نیست و اگر بدانی خسته است و گفت وگو رودررو هم نیست این سختی صد چندان می شود. او اما کاری می کند که این همه را تو هرگز حس نکنی. او تو را تشویق به طرح پرسش هایت می کند، اما آن ملاحظه که مبادا خسته تر شود همچنان در همه ی گفت وگو با تو می ماند. “
این ها را به انگیزه ی بزرگداشتی برای غزل بانوی ایران در تورنتو و برای مقدمه ای که بر پیشانی گفت و گویم با او قرار گرفت، نوشته بودم، آن گفت وگو بعدها در کتاب بزرگداشتی که برای او در سوئد چاپ شد، بار دیگر نشر یافت.
سیمین بانو اما تنها شاعر نبود. اگر از نزدیک می شناختی و با او نشست و برخاست می کردی می دانستی که او یک انسان واقعی است. واقعی بودنش در این بود که تمام بُعدهای انسانی را زندگی می کرد و به آنها بها می داد. و این یکی از برجسته ترین ویژگی های سیمین بانو بود که او را درخشان می کرد و متمایز از فرهنگی که برای شاعر بودن، هنرمند بودن، کوشنده اجتماعی بودن، مادر بودن، دوست بودن، مبارز بودن کلیشه هایی دارد حاضر و آماده با اندازه هایی دقیق و تعریف شده، حالا گیرم تعریفی نخ نما و به دردنخور که آدم را از انسان واقعی بودن جدا می کند.
درحالی که به نظر می آمد آدم ساده و سهل گیری است، در شناخت آدمها خبره بود و صادق از ناصادق و دوست از نادوست را در طرفه العینی تشخیص می داد و حد و مرزهایش را می کشید، و این همه در حالی بود که هم زمان به مهر و عاطفه و کنجکاوی ها و پرسش های جماعت در اطراف و دوستدارانش پاسخ می گفت.
سیمین بانو در چند روزی که مهمان من و نسرین در تورنتو بود و در یکی دو بزرگداشت او که حضور داشتم، یکی از خوشحالی های همه ی ما مهر و صمیمیت او بود که بر دل و جان همه ی ما می بارید. صبح زود که از خواب بر می خاست تا آرایش کامل نمی کرد و انگار برای میهمانی حاضر نمی شد، بر سر سفره ی صبحانه نمی نشست. حتی در انتخاب لباس خانه هم عشق و علاقه اش به رنگ وشادی و خوش سلیقگی بود.
او که با هوش و فراستش ظلم تاریخی به زنان را دریافته بود، همیشه توجه ویژه ای به زنان حاضر در مجالس نشان می داد، و با جابجایی کلمه ای در جمله”تو”، و یا گوشزدی ظریف و صریح و نه آزاردهنده، “تو”ی بی توجه و خاطی را متوجه می کرد، که فاصله بگیری از فرهنگی که زن را یک بعدی می بیند و می خواهد. اگر از غذایی که نسرین پخته بود تعریف می کردم، بلافاصله می گفت داستان هایش را باید بخوانی، تا خوب بشناسی اش!
گویی می خواست با همین حرف های ساده به آدم درس بدهد که از هنر و تولید های ادبی و فرهنگی زنان غفلت نکند. این ها را وقتی تنها بودیم تاکید می کرد که صورت دیگری نداشته باشد.
در واقع از حساسیت های بانوی غزل امروز ایران، زنان و بخصوص زنان میهن مان بود، و مگر جز این می شد انتظار داشت. در خانواده ای فرهنگی رشد و نمو کرده بود. در پاسخ به پرسش من در همین پیوند می گوید:
“ما سالهاست که جنبش زنان داریم. باید بگویم که بعد از کشورهای فرانسه و انگلیس، ایران کشوری است که زنانش پیش از کشورهای دیگر به حقوقشان توجه کرده اند. ما از هشتاد سال پیش و شاید پیش از آن با اجتماعات کوچک چند نفره شاهد حضور زنان و کوشش های آنان برای احقاق حقوقشان بوده ایم. اما از هشت دهه پیش آن کوشش های فردی و اجتماعات کوچک و
اندک به صورت جمعیت های زنانه درآمدو نام “جمعیت نسوان” و دیگر نامها را گرفت و زنان بسیاری در این راه کوشیدند.
از جمله ی این جمعیت ها “جمعیت نسوان وطنخواه” است که مادر من خانم فخر عظما ارغون خلعتبری و چند بانوی دیگر بنیانگذار آن بودند از جمله خانم مستوره افشار و هایده افشار و ملوک اسکندری و نورالهدی منگنه و فخر آفاق پارسا که ایشان مادر خانم فرخ رو پارسا بود که وزیر فرهنگ زمان محمدرضا شاه شد و متاسفانه در دوران انقلاب اعدام شد. صدیقه دولت آبادی هم از زنان فعال آن دوران بود و بسیاری دیگر از زنان برجسته و فرهیخته کشور ما هشتاد سال پیش بنیان سازمانی را برای احقاق حقوق زنان نهادند. در آن موقع وجود چنین نهادی در بیشتر کشورهای جهان بی سابقه بود. زنان به فعالیت هایشان ادامه دادند. بعدها کانون بانوان به وجود آمد. پس از آن نیز سازمانهای بسیاری به کوشش زنان و برای امور مربوط به آنان به وجود آمد و ادامه یافت تا این که در دهه ی چهل زنان توانستند به بخشی از حقوق عقب افتاده ی خویش دست یابند. یکی از آن دستاوردها دادگاه های مدنی برای رسیدگی به اموری مانند طلاق بود که دیگر طلاق از اختیارات مردان نباشد. دیگر این که خانم ها می توانستند در فعالیت های اجتماعی مشارکت کامل داشته باشند. حق داشتند قاضی و وکیل و وزیر شوند. ما وزیر و وکیل و قاضی زن داشتیم. همینطور این تلاش ها ادامه یافت تا به انقلاب رسیدیم. می دانید که جبر زمان اجازه رجعت در امر حقوق مدنی را نمی دهد. با اینکه در دوران انقلاب، حکومت زنان را مجبور به مراعات نوعی خاص از پوشش کرد، اما در عرصه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نتوانست مانع از ادامه و حتی رشد فعالیت های مدنی و شهروندی خانم ها شود.
سیمین بانو از زمره آدم هایی بود که بین حرف و عمل، اعتقاد و رفتارشان فاصله ی چندانی نبود. حرف ها و آرزوها و خواسته هایش را زندگی می کرد و نگران بهایشان نبود و این از شجاعت اخلاقی اش سرچشمه می گرفت.
هر جا که به او نیاز بود، حضور داشت. در تظاهرات مسالمت آمیز زنان در روز ۸ مارچ ۲۰۰۶حضور یافت و با آن سن و سال، از مأموران سرکوبگر حکومت کتک خورد، اما باز از پا ننشست و همراه کوشندگان جنبش زنان برای دادخواهی و اعتراض به دستگیری ها به دادگستری رفت.
وقتی که در سال ۲۰۰۹ جایزه ی سیمون دوبوار به “کمپین یک میلیون امضا” تعلق گرفت، سیمین بهبهانی در سن ۸۲ سالگی پذیرفت به عنوان نماینده کمپین به فرانسه سفر و جایزه را دریافت کند.
حتی سال گذشته علیرغم بیماری و سن بالا، به کارزار لغو گام به گام اعدام پیوست و با شهامت امضایش را پای بیانیه های آن نهاد.
سیمین بهبهانی شاعری بود که شعرهایش را زندگی می کرد و شعر و زندگی اش در هم تنیده بودند و مکمل یک دیگر.
می گفت: “من میان حس های اجتماعی و فردی خویش هیچ گونه تفاوتی قائل نیستم. یعنی وقتی من از میهنم یا از یک مسئله ی اجتماعی و یا حتی جهانی و انسانی حرف میزنم، این حرف و حدیث، از یک منظر، حرف و حدیث شخصی و خصوصی و خاص خودم هم هست. به زبان دیگر همانقدر که مردم از واقعه یا حادثه یی رنج می برند و عذاب می کشند، من هم به هنگام سرایش شعر و هم به لحاظ شخصی همانقدر با آن درد و رنج مردمان شریک و سهیم هستم. سروده های من انعکاس و حاصل همین همدردی عمیق و اصیل با مردم است. شاید آنچه در من بر اثر یک واقعه و حادثه ــ حالا چه فاجعه و فلاکت باشد و چه شادی و آبادی ــ چه بسا در من و هر کس دیگری همان تاثیر را ایجاد کند، اما خوشبختی من در این است که آن تاثیر را می توانم در سروده هایم ثبت و ماندگار کنم و به دیگران انتقال دهم.
من باور دارم که هنر هر شاعری حاصل تفکر و اندیشه ی اوست. و اگر هنری باشد بی گمان زاییده همین ویژگی هنرمند است. حال شاعری اگر از اجتماع خویش تأثیر بپذیرد شعرش صورت و خصلت اجتماعی پیدا می کند، و اگر دلبسته و علاقه مند به سیاست زمان خویش باشد، شعرش بی گمان سمت و سوی سیاسی و زمانه زدگی را به خود می گیرد.
مهم اما این است که شعر از دل شاعر به در آید و احساسی را که شاعر در شعر به کار می گیرد از عمق وجود او آمده باشد. این گونه شعرها، صرف نظر از منظر مضمونی، شعرهایی هستند که چون از دل و جان برآمده اند بر دل و جان هم ره خواهند یافت. اما اگر حس واقعی شاعر چیز دیگری باشد و شعر او بخواهد به گونه دیگری این حس و حال را بیان کند، شکل سفارشی و شعار زده پیدا می کند و تاثیرگذار نخواهد بود. “
از سیمین بهبهانی می شود تا قیام قیامت حرف و سخن گفت و نقل و خبر داد، این ستون اما دست و بال مرا می بندد، این بند را دوست می دارم، برای این که از دراز گویی بازم می دارد، حتی اگر برای عزیزترین شاعر میهن دردمندمان باشد! می دانم که سیمین بانوی شعر ایران سال های سال در قالب شعرهایش و نیز کوشش های آزادیخواهانه و انسانی اش زنده و سبز در میان ما می زید. یادش گرامی باد.
*شعر پیشانی این ستون هم از شاعر بزرگ زبان فارسی نظامی است. نظامی در این شعر که در لیلی و مجنون او آمده از خود و شعرش به شیوه ای سخن گفته است که من دلم می خواست از سیمین بانوی غزل ایران بگویم. چند بیت دیگر را همین جا می آورم:
اجری خور دسترنج خویشم/گر محتشمم ز گنج خویشم
در سحر سخن چنان تمامم/ کایینه غیب گشت نامم
شمشیر زبانم از فصیحی/ دارد سر معجز مسیحی
حرفم ز تبش چنان فروزد/ کانگشت بر او نهی بسوزد