شماره ۱۲۱۵ ـ پنجشنبه ۵ فوریه ۲۰۰۹
در آستانه سی امین سالگرد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، برای چندمین بار مسئله برقراری رابطه با ایالات متحده آمریکا به موضوع داغ روز بدل شده است. این موضوع آنقدر داغ شده که حتی موضوع بسیار مهمی چون: “می آیم، نمی آیم، شاید بیایم، اگر فلانی بیاید من ترجیح می دهم نیایم، اگر فلانی نیاید من با آن که خودم دلم نمی خواهد بیایم، اما شاید به این جمع بندی برسم که بهتر است بیایم…” را نیز در سایه قرار داده است!
آنچه که به داغ و داغ تر شدن مسئله برقراری رابطه با ایالات متحده افزوده، استقرار آقای باراک اوباما در کاخ سفید و وعده انتخاباتی او در مورد مذاکره بدون پیش شرط با نظام حاکم بر ایران است. در این مورد، هر کس وعده انتخاباتی آقای اوباما و شعار اصلی او یعنی “تغییر” را به سود و میل خود تفسیر می کند. آقای احمدی نژاد می گوید که مفهوم “تغییر” باید این باشد که امریکا نه تنها سیاستهای خود در مورد ایران و بلکه سراسر خاورمیانه را عوض کند، بلکه باید از حکومت اسلامی عذرخواهی نیز بکند!
به گزارش خبرگزاری حکومتی ایرنا، آقای منوچهر متکی، وزیر امور خارجه، در نشست اقتصادی “داووس” سوئیس می گوید:”اگر باراک اوباما در وعده هایش برای تغییر سیاست خارجی آمریکا صادق باشد، ما آماده واکنش مثبت هستیم… اگر دولت جدید آمریکا آنگونه که رئیس جمهوری اوباما گفته، نه در حرف بلکه در عمل به سمت تغییر سیاستها حرکت کند، در منطقه و از جمله ایران، همکاری و واکنش خلاقانه ای خواهد یافت”!
آقای محمد البرادعی رئیس دودوزه باز آژانس بین المللی انرژی اتمی از پیشنهاد اخیر باراک اوباما در خصوص مذاکره مستقیم با ایران بر سر برنامه هسته ای تهران استقبال کرد. او در گفت وگو با روزنامه واشنگتن پست گفت:”مذاکراه مستقیم بین دو کشور، به اعتمادسازی بین آنها کمک می کند. نمی توان بدون مذاکره مستقیم اعتمادسازی کرد”!
روزنامه گاردین انگلستان نیز خبری منتشر کرد، مبنی بر این که پس از ۴ نوامبر ۲۰۰۸ ـ روز انتخاب باراک اوباما ـ گروهی از همکاران او بر روی متن نامه ای کار می کنند که گویا قرار است در پاسخ تبریک محمود احمدی نژاد نوشته شود. بنابر نوشته روزنامه گاردین، گویا قرار است این نامه به صورت سرگشاده و خطاب به رهبر حکومت اسلامی نگاشته شود!
چند روز پس از خبر روزنامه گاردین، روز پنجشنبه ۲۹ ژانویه سخنگوی کاخ سفید ضمن تکذیب خبر روزنامه گاردین گفت:”یکی از مسائل پیش روی دولت فعلی آمریکا این است که دقیقا مشخص نیست در ایران با چه کسی باید گفت و گو کرد”!
سی امین سالگرد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، فرصت مناسبی است تا در نگاهی گذرا ببینیم روابط ایران و ایالات متحده آمریکا کی، چرا و چگونه قطع شد و عوارض و عواقب آن تاکنون چه بوده است:
با آنکه در جریان رویدادهای منجر به سقوط نظام پادشاهی شعارهایی علیه آمریکا ـ به دستاویز حمایت آن از محمدرضا شاه ـ سر داده می شد، اما سرآغاز قطع روابط حمله گروه موسوم به “دانشجویان پیرو خط امام” به سفارت آمریکا در تهران و اشغال آن و به گروگان گرفتن ۵۲ تن کارکنان آن در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بود. یک حکومت معقول برخوردار از حداقل خرد متعارف می بایست از این عمل زشت و در تضاد با همه اصول بین المللی ـ از جمله این که سفارت هر کشور جزو خاک آن به حساب می آید ـ فاصله بگیرد و بکوشد با آزادسازی گروگان ها و باز پس دادن سفارت خانه، مسئله را رفع و رجوع کند. حتی در صورت وجود اختلافات بنیادین و غیرقابل رفع نیز آن حکومت معقول برخوردار از حداقل خرد متعارف می توانست روابط خود را با آمریکا قطع و به کادر سیاسی سفارت آن اخطار دهد که ظرف چند روز خاک ایران را ترک کند. دریغ که چنین حکومت معقول و برخوردار از حداقل خردی وجود نداشت. دولت ناتوان موقت مهندس بازرگان سقوط کرد و آیت الله خمینی در عمل زشت و نابخردانه “دانشجویان پیرو خط امام” فرصتی طلایی دید که میخ قدرت خود را بکوبد و محکم کند. او گروگان گیری را نه تنها تایید کرد، بلکه آن را “انقلابی بزرگتر از انقلاب اول” نامید و گفت: “آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند”!
البته نقش منفی یا منفعلانه ما مردم را در موضع گیری آیت الله خمینی نباید از نظر دور داشت. او اگر با مردمی آگاه و مسئول روبرو بود، هرگز نمی توانست آنچه را که کرد بکند و آن همه زیان و خسارت و فاجعه بیافریند. دریغ که جو هیجانی و هیستریک آن زمان از یکسو و نفرت پنهان و انباشته موجود در جامعه نسبت به آمریکا به خاطر کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و ۲۵ سال پس از آن موجب شد که نه تنها هیچ نیرویی به صورت جدی در مقابل عملکرد مخرب آیت الله خمینی نایستد بلکه از حمایت بخش هایی از جامعه نیز برخوردار شد.
آیت الله خمینی با سوار شدن بر موج آن نابخردی بزرگ، سلسله رویدادهای فاجعه آمیزی را پدید آورد که بررسی جزییات و پیامدهای آنها درخور یک پژوهش تاریخی در کتابی چند صفحه ای است تا برای آیندگان به عنوان یک درس و چراغ راهی برای آینده باقی بماند. من در این نوشتار، ناگزیر تنها به مهمترین سرفصل های آن اشاره می کنم:
۱ـ پس از ۴۴۴ روز نگهداری گروگان ها، که به بهای عدم انتخاب مجدد جیمی کارتر به ریاست جمهوری تمام شد، در آستانه ورود رونالد ریگان به کاخ سفید، مجلس شورای اسلامی در اقدامی شتاب زده قرارداد الجزایر برای آزادی گروگانها را تصویب کرد و آنها به آمریکا بازگردانده شدند. قرارداد الجزایر خسارت مالی بزرگی به ذخایر کشور زد. حدود ۲۰ میلیارد دلار سپرده های ارزی ایران که در آغاز گروگان گیری توسط جیمی کارتر در امریکا ضبط شده بود، مقرر شد که برای پرداخت غرامت های ادعایی افراد و موسسات آمریکایی اختصاص داده شود ـ که شد ـ و در ظرف چند سال به باد فنا رفت و چیزی از آن باقی نماند. آن ۲۰ میلیارد دلار، اگر در آن زمان در ایران سرمایه گذاری می شد، با نرخ متوسط بازده سرمایه، امروز به بیش از ۱۵۰ میلیارد دلار سرمایه تبدیل شده بود و میتوانست برای میلیونها نفر بیکارانی که امروز به صورت بزرگترین معضل غیرقابل حل درآمده اند، کارآفرینی کند.
۲ـ تهاجم صدام حسین به خاک ایران، اگر نه به فرمان، دست کم با چراغ سبز آمریکا و نتیجه گروگان گیری بود. آن جنگ ویرانگر ـ که تنها کمتر از ۲ سال آن جنبه دفاعی و بیرون راندن دشمن متجاوز از خاک ایران را داشت ـ صدها هزار کشته و بیش از یک میلیون مجروح و معلول بجا گذاشت. علی اکبر هاشمی رفسنجانی ـ که خود در تداوم جنگ و کش دادن آن تا ۸ سال نقش مهمی داشت ـ خسارات مادی آن را حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار برآورد کرده است. ۱۰۰۰ میلیارد دلار بیست و چند سال پیش، ۲ تا ۳ هزار میلیارد دلار امروز ارزش و قدرت خرید داشت و با آن می شد کشوری به مراتب بزرگتر و پر جمعیت تر از ایران را نوسازی کرد و آباد ساخت. محرومیت ایران از این سازندگی و آبادانی، نتیجه همان نابخردی بزرگ گروگان گیری بود.
۳ـ با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فرصت تاریخی و طلایی گرانبهایی پدید آمد تا ایران با توجه به سوابق تاریخی، معنوی، زبانی، فرهنگی و اجتماعی خود بتواند چتر نفوذ سیاسی و اقتصادی را بر بسیاری از جمهوری های جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی سابق بگستراند و نقش مسلطی در منطقه بیابد. تبعات سیاست آمریکاستیزی و مخالفت آمریکا موجب شدند که نه تنها این چتر نفوذ گسترده نشود، بلکه حتی حق مسلم تاکید شده ایران براساس قراردادهای بین المللی ـ ۵۰ درصد سهم مشاع از منابع دریای مازندران ـ نیز پایمال و تبدیل به ۱۱ درصد غیرقابل بهره برداری شود. زیان ناشی از این پایمال شدن حق مسلم سر به صدها میلیارد دلار می زند و نتیجه گروگان گیری در شمار همان غلط هایی است که آمریکا نمی توانست بکند و کرد!
۴ـ در همان زمانی که ما شعار رهبر کبیر: “آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند” را تکرار می کردیم، آمریکا ناوگان جنگی اش را به خلیج فارس فرستاد، کنگر خورد و لنگر انداخت، پایانه های نفتی مان را بمباران کرد، هواپیمای مسافربری مان را با حدود ۳۰۰ مسافر ساقط کرد و شبه کشورهای همسایه مان را چنان گستاخ کرد که بر جزایر سه گانه مان در خلیج فارس ادعای مالکیت کنند، خلیج همیشه فارس مان را خلیج عربی بخوانند، سرمایه هایمان را به هوای اقامت کوفتی در بیابان برهوت شان جذب کنند، دخترهایمان را به حراج بگذارند و دست آخر هم مسافران بخت برگشته مان را در فرودگاهشان لخت مادرزاد، بازرسی بدنی و انگشت نگاری نمایند.
۵ـ و مهمتر از همه، بزرگترین سرمایه یعنی سرمایه انسانی مان چنان به تاراج رفت که رتبه نخست را در فرار مغزها در جهان داشته باشیم و میلیونها هم میهن از بهشتی که آمریکا در آن هیچ غلطی نمی تواند بکند بگریزند و در چهار گوشه جهان آواره و پناهنده و پراکنده شوند و صدها هزار نفرشان در همان آمریکا پروژه فرود در مریخ را مدیریت کنند، در بزرگترین دانشگاهها درس بدهند و معتبرترین شرکتهای بازرگانی و فناوری را اداره نمایند، در حالی که ما در میهن خود به چنان قحط الرجالی دچار شده ایم که یک شیاد کوتوله سیاسی ورشکسته به تقصیر، برایمان نمایش مسخره و چندش آور “می آیم، نمی آیم، اگر او بیاید من نمی آیم، اگر او نیاید من ممکن است تصمیم بگیرم که بیایم” اجرا کند و رهبر معظم که همه عظمت اش در وقاحت بی اندازه، سیر در عالم هپروت و رویای رهبری مسلمانان جهان خلاصه می شود پول نفت مردم نگونبخت و به فقر کشیده شده را صرف حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی فلسطین کند و فتنه و آشوب بیافریند و گماشته دیپلماتیک اش در نهایت ذلت و خواری به دریوزگی همان آمریکایی که “هیچ غلطی نمی تواند بکند” رود و قول “همکاری خلاقانه!” دهد و در جلوی دفتر کار رئیس جمهوری اش یکی از بازماندگان فاجعه زلزله بم خودسوزی کند و او داعیه “مدیریت جهان” را داشته باشد!
۶ـ چند سال پیش، در دوره ریاست جمهوری سید محمد خاتمی و بیل کلینتون فرصتی پدید آمد ـ یعنی آمریکا پدید آورد ـ تا یخ دشمنی و قطع روابط ۲۰ ساله بشکند. در آن زمان افکار عمومی در ایران نیز هوادار پایان دشمنی ها و برقراری روابط بود. بنابر نظرسنجی که موسسه آینده ـ به مدیریت عباس عبدی و دکتر حسین قاضیان ـ در ایران انجام داد، ۷۵ درصد از مردم هوادار برقراری روابط بودند. دولت آقای کلینتون پا پیش گذاشت و وزیر خارجه اش، خانم مادلن آلبرایت، از ایران به خاطر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، پوزش خواست. خود آقای بیل کلینتون نیز در نشست عمومی سازمان ملل با ژستی آشتی جویانه به استقبال آقای خاتمی رفت. نتیجه چه شد؟ رهبر معظم فتوا داد که آنها که از برقراری روابط با آمریکا سخن می گویند “یا ناآشنا به الفبای سیاست اند و یا بی غیرت!” عباس عبدی و دکتر حسین قاضیان به زندان افتادند و آقای سیدمحمد خاتمی آنقدر در دستشویی سازمان ملل مخفی شد و بیل کلینتون را در انتظار گذاشت تا او راهش را گرفت و رفت!
این فهرست را می توان به دلخواه تا الی ماشاءالله به درازا کشاند. و ما در سی امین سالگرد “انقلاب شکوهمند”مان، غرق در نکبت و فلاکت و ادبار، انزوای سیاسی، تحریم اقتصادی، چهار قطعنامه محکومیت در شورای امنیت سازمان ملل، فقر، فساد، فحشا، اعتیاد، تبعیض و بی عدالتی، اختناق و پایمال شدن حقوق اولیه ی انسانی، محیط زیست آلوده، تفرقه، چند دستگی و … و … و … همچنان از زبان وزیر کشور ۱۶۰ میلیارد تومانی مان، سردار مهندس صادق محصولی می شنویم که: “نه فقط آمریکا که تمام دنیا هم نمی تواند هیچ غلطی بکند” و درنمی یابیم که این همه بدبختی و ادبار حاصل و نتیجه همان شعار جاهلانه “امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند”، بی توجهی به منافع ملی و بهای آمریکا ستیزی مان است!
ایمیل نویسنده:
shahbaznakhai@live.ca