رامین جهانبگلو، لیلی پورزند و حمید قاسمی شال به پرسش های حاضران پاسخ گفتند
جشنواره فیلم عفو بین الملل در تورنتو، هر ساله در ماه نوامبر، با هدف آگاهی بخشی در مورد نقض حقوق بشر در جهان، برگزار می شود.
ایران به عنوان یکی از کشورهایی که در آن نقض حقوق بشر و آزادیهای اساسی شهروندانش به طور مستمر و گسترده ادامه دارد، همواره فیلم هایی از این جشنواره را به خود اختصاص داده است.
امسال نیز مستند “اعترافات اجباری” ساخته ی مازیار بهاری در این جشنواره به نمایش درآمد. در این فیلم با فرج سرکوهی، علی افشاری، رامین جهانبگلو، امید معماریان، مهرانگیز کار و لیلی پورزند (همسر و فرزند سیامک پورزند) درخصوص تجربه شان از زندان و اعترافات اجباری گفت وگو شده است.
در ورودی سالن، کارت پستال هایی با عکس های زندانیان سیاسی ایران از جمله سعید متین پور، سعید ملک پور، عبدالفتاح سلطانی و … قرار داشت که ضمن امضا، افراد خواستار آزادی آنها می شدند.
به جز چند ایرانی، سالن سینما کارلتون تقریبا با غیرایرانیان پر شده بود و در پایان فیلم رامین جهانبگلو، حمید قاسمی شال و لیلی پورزند از تجربه های خود در این رابطه گفتند و به پرسش های حاضران پاسخ دادند.
حمید قاسمی شال، ایرانی ـ کانادایی که برای دیدار از خانواده به ایران رفت و به اتهام واهی جاسوسی دستگیر شد و پنج سال و نیم زیر حکم اعدام در زندان قرار داشت. او سپتامبر ۲۰۱۳ از اوین آزاد شد و امروز در تورنتو زندگی می کند.
قاسمی شال در پاسخ به سئوالی فیلم را دقیق توصیف کرد و از تجربه ی زندان خود گفت. او گفت که در چند سالی که در بند عمومی زندان بوده با بیش از هفتصد زندانی ملاقات کرده و گفته های آنها همان هایی بود که مصاحبه شوندگان فیلم مازیار می گفتند. اینکه بازجوهایشان اعترافات نوشته شده را به آنها می دادند تا آنها را بخوانند.
او افزود، آنها که اعترافات اجباری را نمی پذیرفتند دچار عواقب بدی می شدند از جمله سلول انفرادی طولانی مدت و محروم شدن از امتیازاتی که دیگران داشتند. از جمله خود من یک سال و نیم در سلول انفرادی بودم.
رامین جهانبگلو، استاد فلسفه دانشگاه یورک، یکی از افرادی ست که در فیلم مازیار بهاری با او مصاحبه شده است. او نیز در اردیبهشت ۱۳۸۵ دستگیر شد و پس از چهار ماه با اعترافات اجباری جلوی دوربین تلویزیون نشست.
جهانبگلو در این جلسه حضور داشت و با اشاره به اینکه قبل از انقلاب خود با امنستی در مورد زندانیان سیاسی زمان شاه کار می کرده و فکر نمی کرده زمانی خودش در این جایگاه قرار گیرد، اعترافات اجباری در جمهوری اسلامی را با اعترافات اجباری دوران استالین درخصوص بوخارین و کامنف و دیگران مقایسه کرد.
در محوطه ی بیرونی سالن، کتاب خاطرات رامین جهانبگلو از زندان با عنوان Time Will Say Nothing: A Philosopher Survives an Iranian Prison قرار داشت و جهانبگلو به بخشی از آن که با مازیار بهاری هم در میان گذاشته در سخنانش اشاره کرد.
او وضعیت زندان خودش را از دو زاویه بررسی کرد. یکی وضعیتی که آن را کافکایی و سوررئال خواند که کاملا زندگی فرد را تغییر می دهد و افزود، بسیاری از ما، از جمله من و پدر لیلی پورزند، فعال سیاسی نبودیم و اساساً نمی دانستیم برای چه منظوری دستگیر شده ایم.
او گفت، همانطور که آقای قاسمی شال گفت، ما همگی دقیقا شرایطی مشابه را تجربه کردیم.
لیلی پورزند، یکی دیگر از سخنرانان این جلسه بود. او نیز به همراه مادرش، مهرانگیز کار، در فیلم مازیار بهاری حضور داشت و در آن از تجربه ی خود در رابطه با دستگیری و مرگ پدرش، سیامک پورزند، گفت.
سیامک پورزند، روزنامه نگار با پنجاه سال سابقه کار در مطبوعات، در سال ۱۳۷۹ پس از ماجرای کنفرانس برلین، بازداشت و به یازده سال زندان محکوم شد. وی در اثر شکنجه و فشار بازجوییها ناچار به انجام اعتراف تلویزیونی شد. پس از آن نیز در حبس خانگی قرار داشت تا اینکه در اردیبهشت ۹۰ در هشتاد سالگی، فشارها را تاب نیاورد و خود را از طبقه ششم خانه اش به پایین پرت کرد.
لیلی پورزند تجربه ی زندان نداشت، ولی از تجربه ی این سوی دیوارها و آن چه که بر سر خانواده های زندانیان می رود، گفت. مادر و پدر لیلی هر دو سابقه ی دستگیری های متعدد و زندان دارند. دفعاتی را لیلی از نزدیک و در ایران تجربه کرده و بقیه را از راه دور شاهد بوده و به تلخی از سر گذرانده است.
او گفت، من همسر رامین، آذین، را ندیده بودم ولی وقتی رامین دستگیر شد تنها چیزی که به ذهنم رسید، به عنوان کسی که تجربه ی زیستن در آن شرایط را داشته و می داند برای یک زن با یک نوزاد، چقدر تجربه ی زندان همسر باید سخت باشد، یک نامه ی سرگشاده به آذین نوشتم.
پورزند افزود، خانواده ی زندانیان تحت شرایط مغشوشی به سر می برند. پیام های متفاوتی از زندان می رسد. بعضی می گویند اگر ساکت بمانی برای وضعیت زندانی ات بهتر است، بعضی می گویند نه باید اعلام کنی و ساکت نمانی.
وقتی آنتونلا، همسر حمید قاسمی شال را در تورنتو دیدم، او هم در همین شرایط قرار داشت، بویژه اینکه درباره ی وضعیت ایران هیچ اطلاعاتی نداشت. از زندان به او پیغام داده بودند که ساکت بودن بهتر است، ولی در پایان وقتی او سکوتش را شکست، شاید فشارها در زندان بر حمید بیشتر شده باشد (این را باید از حمید پرسید)، ولی در پایان او نجات یافت.
لیلی خود از کودکی ترس و لرز حضور در شرایط امنیتی را به واسطه شرایط پدر و مادرش تجربه کرده است؛ پدر و مادری که یکی روزنامه نگار و دیگری وکیل فعال حقوق بشر بود، و این دو از مشاغلی هستند که شاغلان آن در جمهوری اسلامی روی آسایش و آرامش را نمی بینند و نه تنها خود که خانواده هایشان نیز مدام در هول و هراس قرار دارند.
باید روزی بر روی این قربانیان غیرمستقیم سرکوب های رژیم پژوهشی صورت گیرد. تمام آن کودکانی که در دهه ی شصت در زندان ها به دنیا آمدند و یا در کنار مادر و پدرهاشان در زندان ها مدت زمانی را گذراندند. در همین تورنتو، ما چندین تن از این کودکان حالا دیگر بزرگ شده را خود دیده ایم.
آن کودکانی که مجبور بودند برای دیدن پدر و مادر به سالن های ملاقات زندان بروند و خشونت عریان رفتارهای ماموران را شاهد باشند و امروز هم به سالن ملاقات می روند تا پدر و مادر روزنامه نگار یا بهایی یا درویش یا دگراندیش خود را ببینند.
کودکانی که به هنگام یورش ماموران به خانه شان، ترسیدند و لرزیدند و گریه کردند و دامن مادر را که کشان کشان برده می شد، رها نمی کردند.
کودکانی که در عین نیاز به مادر و پدرشان، از آغوش آنها کنده شدند و تا این عزیزانشان را به خاک سرد گور بسپرند.
کودکانی که بی آغوش پدر و مادر بزرگ شدند و خاله و عمه و عمو و مادربزرگ ها جای پدر و مادرشان را گرفتند.
کودکانی که به آنها گفته می شد در مدرسه نگویید مادر و پدرت زندان هستند، به دروغ بگویید مسافرت هستند.
کودکانی که به دلیل نداشتن یک کانون گرم خانواده با کمبود محبت بزرگ شدند. کودکانی که فقر را چشیدند.
کودکانی مثل “آرتین” چهار ساله که مادر و پدرش ـ فاران حسامی و کامران رحیمیان ـ به جرم تدریس در دانشگاه بهائیان در زندان به سر می برند و بسیاری کودکان دیگر مثل آرتین کوچولو محروم از آغوش گرم والدین.
و خانواده ها، مادران و پدران و همسران و خواهران و برادران زندانی و اعدامی.
چقدر این مادران و پدران و همسران در سرما و گرما، از راه های دور و نزدیک، راه افتادند و به ملاقات فرزند و همسرشان رفتند، توهین شنیدند، تحقیر شدند، خرد شدند، گریه کردند، خبر فاجعه بار شنیدند، ساک وسایل عزیزانشان را تحویل گرفتند، به گورستان ها رفتند، با خاک درددل کردند، به خاوران رفتند، گورهای جمعی فرزندانشان را کشف کردند، رفتند، رفتند، و مدام خواهان عدالت برای جانباختگان شدند. هیچ کسی پاسخگو نبود و هنوز هم نیست، اما مادران خاوران از پا نمی نشینند.
پس از انتخابات سال ۸۸، مادران دیگری به جمع مادران عزادار اضافه شد: مادر ندا، مادر سهراب، مادر اشکان، مادر کریم بیگی، مادر سعید زینالی که ۱۵ سال است به دنبال فرزند مفقود شده اش می گردد.
من خود شاهد تلاش های آنتونلا، همسر حمید قاسمی شال در تورنتو بودم. هر جا گردهمایی بود، او با پلاکاردی از عکس حمید و جملاتی حاکی از بیگناهی او و درخواست برای آزادی اش، حضور داشت. عکس های بسیاری از او در این تجمعات گرفته ام که گواه آن است که این زن نیز در این پنج سال و نیم به همراه همسرش شکنجه شد و زجر کشید و زندگی اش از هم پاشیده شد.
حالا هم مادر ستار بهشتی، گوهر عشقی، عکس فرزندش را پرچم مبارزه و دادخواهی اش کرده.
در فیلم، آنگاه که امید معماریان، با بغضی فروخفته شکنجه ها را به خاطر آورد و چشم هایش لبریز شد، من هم با او گریستم، ولی این شعر را همواره تکرار می کنم “این ذره ذره گرمی خاموش وار ما/ یک روز بی گمان/ سر می زند ز جایی و خورشید می شود”
فیلم “اعترافات اجباری” را در یوتیوب ببینید.