آمدن رئیس جمهوری چین به ایران و امضای قراردادهای تجاری کلان با کشور ما، این بحث را پیش آورده است که اصولا چینی ها با این چشم های نیم بسته و کوچولویشان، رقم های درشت میلیاردی در قرارداد ها را چه جوری می بینند؟ کامل، یا نصفه؟
کم نیستند کسانی که معتقدند چینی ها به خاطر آنکه چشمشان نیم بسته است، هزارتومنی را پانصد تومان بیشتر نمی بینند!
و تعداد دیگری که بیشتر از هر چیز به پرستیژ و شخصیت فکر می کنند، می پرسند آیا چینی ها به خاطرکوچکی چشم هایشان می توانند عظمت ما و مقامات کشورمان را درست و حسابی ببینند و حساب کار دستشان بیاید، یا نه؟
خیلی ها پیشنهاد کرده اند بد نیست از فرصت ازبین رفتن تحریم ها استفاده کنیم و حالا که قرار است سیل توریست های چینی به ایران سرازیر شود، ایران را که بهشت جراحی دماغ در دنیاست، تبدیل به بهشت گشاد کردن چشم تبدیل کنیم؟
این عده معتقدند که این کار در درجه اول ثواب دارد و چینی ها خوشحال می شوند اگر این امکان را پیدا کنند که همه اجسام را به طور کامل ببینند نه نصفه ونیمه، و در درجه دوم کاریست برای کشور ما سودبخش.
وقتی یک چینی که در شرایط فعلی نصف منار جنبان را بیشتر نمی بیند، تمام آن را ببیند، دو برابر ذوق می کند، دو برابرخرید می کند و دو برابر انعام می دهد؟
طرفداران این طرز فکر می گویند با این همه جراح زیبایی که ما درکشورمان پرورش داده ایم، چرا باید فقط دماغ خانم ها را کوچک و سینه های آنان را بزرگ کنیم؟ چرا از این تخصص برای موارد دیگر مثلا بلندکردن قد و بزرگ کردن چشم استفاده نکنیم؟
بلندکردن قد که با پوشاندن یک کفش پاشنه بلند به افراد قد کوتاه حل می شود و بزرگ کردن چشم هم که کاری ندارد. همچنان که وقتی جا دکمه ای کت مان تنگ است به همسرمان می گوئیم قربان دستت این جادکمه ای را کمی گشادترش کن، با تیغ جراحی هم یک کمی کنار چشم چینی ها را شکاف می دهیم، یک نوار چسب می چسبانیم رویش، پنج هزار یورو می گیریم و می گوئیم برو بسلامت!
و فردا صبح، اوکه تا آن وقت بیشتر از بیست تا از ستون های چهل ستون را نمی دیده و سی و سه پل را همیشه هفده و تا نصفی حساب می کرده، وقتی واقعیت را ببیند، چشم هایش از تعجب چپ می شود و دوباره این امکان را به ما می دهد که بار دیگر او را بستری کنیم، و این بار بابت برگرداندن چشم چپ شده اش به حالت اول، دوباره ازش کلی پول بگیریم و بازهم اقتصاد کشورمان رونق بیشتری ببخشیم!
تنها نکته ای که باعث شده کارشناسان فعلا دست نگاه دارند و کمی روی این پیشنهادات فکرکنند این است که می گویند چینی ها با همین شرایط جسمی که دارند، ختم روزگارند و اقتصاد اول جهان را دارند، اگر قدشان را بلند و چشم شان را بازکنیم که دیگر خدا بخیر بگرداند. شمر هم جلودارشان نخواهد بود!
زیرنویس عکس: تفاوت چشم عمل شده وعمل نشده را می بینید؟!
یک پنجم ایرانی ها پرونده دارند!
محمدعلی قاصدی رئیس کل دادگستری استان اردبیل آماری داده است که هیچ شباهتی به آمارهای آقای احمدی نژاد ندارد.
آمارهای احمدی نژاد نشاط آور بود و شادی آفرین، آدم باهاش حال می کرد. اعداد در دست او مثل موم نرم بود و با آنها مثل اسباب بازی بچه ها بازی می کرد و به هر شکلی که دلش می خواست درش می آورد.
آمار آقای قاصدی اما از جنسی دیگر است: او خبر می دهد که در سال گذشته فقط در استان اردبیل ۱۹ هزار لیتر مشروب الکلی کشف شده و۲ هزار پرونده قاچاق مشروب در مراجع قضایی به جریان افتاده.
حجت الاسلام قاصدی گفته است که در سال بیش از ۱۵ میلیون پرونده به مراجع قضائی کشور ارجاع داده می شود. یعنی یک پنجم مردم مملکت پرونده دارند.
وی از ثبت ۲۵ هزار پرونده ضرب و جرح در سال خبر داد و گفت فقط در شش ماه اول سال ۲هزار پرونده طلاق توافقی داشته ایم.
رئیس کل دادگستری استان اردبیل گفت متاسفانه قبح مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی از بین رفته است و نیروی انتظامی و دستگاه قضا به تنهایی نمی توانند جلوی اینهمه تخلف را بگیرند.
آرزو می کنیم که ایشالا و به امید خدا اینطور که ایشان فرموده اند نباشد، ولی ما شنیده ایم الان دیگه وضعی پیش آمده که وقتی می روند خواستگاری یک دختر، اولین مسئله ای که در موردش صحبت می شود، طلاق توافقی و خواص آن است و وقتی بحث طلاق به نتیجه رسید و شرایط طلاق را نوشتند و امضا کردند، بعد عقد می کنند!
یکی دیگر از مباحثی که قبل از تعیین مهریه و شرط داشتن خانه و ماشین پیش کشیده می شود، نحوه جشن گرفتن در سالنی است دور از شهر که زن و مرد بتوانند با هم برقصند و تعیین نوع مشروبی است که بوش از ساختمان نره بیرون!
انصافن وقتش نیست که بعضی از ضرب المثل هایمان را اصلاح کنیم؟ مگر از یک ضرب المثل چند سال می شود استفاده کرد؟ مرسدس بنز آلمان هم باشد بیشتر از سی چهل سال نمی شود ازش کار کشید.
مثلا وقتش نیست که ضرب المثل “هرآنکس که دندان دهد نان دهد” را کمی دستکاری کنیم و به جای نان، کلمه دیگری را بگذاریم؟
شاید در مورد گوسفندان ضرب المثل ” دهن باز بی روزی نمی ماند” درست تر باشد؟ بالاخره یک چیزی گیر می آورند که شکم شان را سیر کنند؟ ماشین حمل زباله از راه می رسد، بارش را خالی می کند، گوسفندان از سر و کول هم بالا می روند و می گویند به به عجب خوراکی.
البته کوتاه زمانی بعد هم ما گوشت گوسفندان را می خوریم و می گوییم به به عجب کبابی …و هنگامی که مریض شدیم و رفتیم دکتر، دکتره میگه وای وای عجب سرطانی … !
تصویر را بزرگ کنید و به چشم خودتان ببینید. ایران در بین ۵۰ کشور جهان کمترین سرعت را دارد و خدا را شکر، ما در جاده هایمان به علت سرعت زیاد برخی از راننده ها به اندازه کافی تلفات داریم، لازم نیست که در اینترنت هم به خاطر سرعت زیاد کشته و زخمی داشته باشیم!
تازه ما ضرب المثل داریم که عجله کار شیطان است بنابراین چه فرقی می کند که ایمیلی را که آدم ساعت یازده شب برای دوستش می فرستد، یک دقیقه بعد برسد یا فردا صبح؟ دوستان معمولا این وقت شب خوابند.
نقاشی مدرن …
دوست مهندسم که به تازگی نقاش شده می گفت بعد از تعطیلی کارخانه و بیکاری و سبزی فروختن در صندوق عقب اتوموبیل و مسافرکشی، نشسته بودم پای تلویزیون که یک مرتبه به فکرم رسید نقاشی کنم …
انگاریه روز جمعه بود؟ اون روزی رو میگم که تابلو یک زن برهنه در نیویورک به مبلغ ۱۷۰ میلیون و چهارصد هزار دلار به فروش رفت.
با یک خروار فیلترشکن و صد دفعه اینور و اونور رفتن تازه وصل شده بودم به اینترنت، که چشمم افتاد به خبری که عرض کردم و شوکه شدم.
۱۷۰ میلیون دلار واسه تابلوی یه زن لخت؟ به خودم نهیب زدم که: بازم می خواهی با ماشین قراضه ات بری مسافرکشی و سبزی فروشی؟ از توی این کار پولی درمیاد؟ جونت بالا میاد یه قلم مو ورداری یه زن برهنه بکشی و بفروشی و از این پیسی و بی پولی راحت شی؟
آقایی که شما باشید، به غیرتم برخورد …پریدم تو ماشین و رفتم توی یکی از این فروشگا بزرگا که هرچی بخوای، توش هست. دوتا قلم مو خریدم، چهارجور رنگ یه دونه هم بوم و سه پایه و آمدم منزل، یه گلیم کهنه داشتیم پهن کردم کف اتاق و مشغول شدم.
اول یه خط زرد کشیدم اینور بوم، بعد یه خط سبزکشیدم اونور بوم، یه خط مشکی هم کشیدم بالا و پائینش که یعنی این یه قاب عکس مدرنه. وسطش هم چیزی کشیدم که با زحمت به خودم قبولاندم که مثلا یک انسانه!
قانع کردن خودم کار ساده ای نبود. باورکنید نیم ساعت چانه می زدم و از خودم خواهش می کردم که: مرد حسابی قبول کن دیگه … این سرشه، این دستشه و اینهم پاهاشه، و بالاخره با پارتی بازی و من بمیرم، تو بمیری، تونستم از خودم لبخند رضایتی بگیرم که: باشه بابا، طرحی از یک زنه که درازکشیده، خوب شد…؟!
برای اینکه شک و تردید خودم در مورد آنچه کشیده بودم برطرف بشه، در قسمت بالای نقاشی دوتا برجستگی ایجاد کردم که اینها مثلا سینه هاشه، وسطش را هم منحنی کردم که یعنی اینهم روم به دیوار باسنشه بلکه دیگه ایراد نگیرم.
بعد کلاهم را قاضی کردم که خب، حالا می خواهی این شاهکار را توی یک مملکت اسلامی چیکارش کنی؟ “برفوشی!” یا برای خودت نیگرش داری؟
استدلال کردم که برای فروش، اونهم تابلوی یک زن لخت، هم زوده، هم خطرناک. ده پانزده تا منظره و از این خط خطی های مدرن هم بکش، که تابلوی زن برهنه وسط اونها گم باشه و شاید بتونی یک روزی یک نمایشگاه خانگی و خودمونی از مشتری های پولدار و دوست و آشنا ترتیب بدی و صنار سه شاهی کاسبی کنی.
اما لحظاتی بعد از خودم پرسیدم اگر بخواهی بزنی به دیوارخانه ات چی؟ برایت حرف درنمی آورند؟ و جواب دادم: درمیارن چه جور هم … یک زن لخت لخت توی اتاق پذیرائی؟
مقداری چه کنم و چه نکنم کردم و یک مرتبه فکر بکری به خاطرم رسید. به خودم گفتم چادر سرش کن و جلوی حرف و حدیث مردم را بگیر. بعد هم خودم را قانع کردم که: این می تونه یک ایده جدید هم باشه؟ زن لخت چادری…! شاید یک حاج آقایی پیدا بشه و بخره؟ . و لبخند زدم وگفتم: چرا که نه؟
خوشبختانه رنگ سیاه زیاد خریده بودم، چون ارزانتر بود. می دونید که؟ توی مملکت ما رنگ سیاه حرف اول را می زنه و چون مصرفش زیادتره، قیمتش هم پائین تره …
آقایی که شما باشید سرتاپای مثلا دختره را با رنگ سیاه پوشوندم جوری که حتی یه میلیمتر از بدنش بخصوص سینه و باسنش پیدا نبود. شد یک تقریباً مستطیل دراز وکج وکوله سیاه. عین کارتن یک یخچال ساید بای ساید!
اتفاقن در همین موقع خانمم آمد توی اتاق و پرسید این دیگه چی چیه، بادمجون کشیدی؟ گفتم باید دقیق نیگا کنی تا تشخیص بدی …. هرچه نگاه کرد متوجه نشد که زیر این رنگ سیاه چه لعبتی دراز کشیده!
ناچار برایش توضیح دادم که بابا جان یک زن لخته دیگه. لخت اما با حجاب کامل! در حقیقت چادرش را کشیده روش که جائیش پیدا نباشه، یک دستش را هم گذاشته زیر سرش و درازکشیده و رفته توی فکر…
خانمم کمی به آنچه کشیده بودم نگاه کرد، سرش را با حالتی خاص تکان داد، لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت خدا همه بندگانش را شفا بده ایشالا و پرسید: لابد اون نقطه سفیده هم اون بالا صورتشه؟ گفتم نه، چشمشه …
گفت پس یه چشم داره؟ گفتم نه دوتا چشم داره، اتفاقن چه چشم های قشنگی هم داره، ولی برای جلوگیری از دری وری گفتن مردم و به خاطر گیر گشت ارشاد نیفتادن، فقط نصف چشمش هاش را گذاشته بیرون که بتونه جلوش را نگاه کنه.
تابلو را قاب کردم و زدم به دیوار و شد سرگرمی شب هایی که میهمان داریم. بستگان و دوستانی که به دیدن ما می آیند، هی نگاه می کنند، یک چیزی می گذارند دهانشان و حدسی می زنند، اما تا خودم توضیح ندهم، به هیچ عنوان نمی توانند به ماهیت زیبارویی که زیر این رنگ سیاه دراز کشیده پی ببرند!
بعضی ها این نقاشی را یک شاهکار هنری نامیده اند که انسان از دیدنش سیر نمی شود چون می شود ساعتها در موردش حدس و گمان زد و آخرش هم نفهمید که منظور نقاش چه بوده.
اکثر دوستان نیز قول داده اند که بازهم بیایند و درباره آن باهم بحث کنیم، ولی همسرم که آدم بدبینی است می گوید گول این تعریف های الکی را نخور. اینها از جوجه کباب و فسنجونی که من درست کرده بودم خوششون اومده، بحث درباره تابلوی مدرن جنابعالی بهانه است.
دروغ چرا اوایل همینطور هم بود، می آمدند می خوردند، حرف می زدند و می رفتند. اما کم کم شهرت این تابلو، زن لخت با حجاب! در شهر پیچید وگل کرد.
حالا بسیاری از ثروتمندان سرشناس و غیرتی، مشتری من شده اند. تابلوهایی که سفارش می دهند و با قیمت گزاف می خرند فرقی با هم ندارند، همان رنگ سیاهی است که عرض کردم، فقط باید قدرت تخیلت قوی باشد تا بتوانی تصورکنی که زیرآن رنگ سیاه یک زن لخت زیبا خوابیده.
تنها فرق سفارشاتم این است که بعضی ها چاقش را دوست دارند که گرانتر باهاشون حساب می کنم چون رنگ مشکی بیشتری به کار می برم، و بعضی ها لاغرش را سفارش می دهند که ارزانتر تمام می شود، چون رنگ سیاه کمتری لازم دارد!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.