قضاوت تند و بیرحمانه تاریخ درگذر زمان، گاه بزرگترین رویدادهای جهان را چنان به سایه می راند که آدمی از آن که چگونه زمانی آن رخداد جاذبهای چنین فراگیر داشته است، انگشت حیرت به دهان می گزد.
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یکی از آن رخدادها است که در صدمین سالگردش، کمتر کسی به بزرگداشت آن می اندیشد. انقلابی که حتی از آن بخت برخوردار نیست که دستکم با همان احترام انقلاب هایی چون کوبا، چین و ویتنام در زادگاههای خود روبرو شود. بازخوانی یک رخداد در متن تاریخ شاید به فهم آن جاذبه در زمان و مکان خود یاری رساند.
انقلاب اکتبر همچون نخستین و درعین حال بزرگترین انقلاب پیروزمند قرن بیستم با شعار “نان، صلح، آزادی” در کشوری که در فقر، جنگ و استبداد غوطه ور بود امیدهای بسیاری را در عرصه داخلی و بین المللی از جمله در ایران برانگیخت. سقوط تزاریسم و دو انقلاب در فاصله فوریه تا اکتبر با وعده برقراری سوسیالیسم در کشوری عقب مانده بیشتر به یک رویای شیرین شباهت داشت تا امکانی که بلشویکها آن را یقین فردا خوانده و مصمم به پیاده کردن آن بودند.
هرچند برخی نقش شکست روسیه تزاری در جنگ با آلمان را در پیروزی این انقلاب کم اهمیت نمی دانند. با این همه پایان دادن به جنگ و برقراری صلح، گسترش برخی از آزادیهای سیاسی، لغو بسیاری از قوانین تبعیض آمیز علیه زنان و همجنس گرایان و ملتهای تحت ستم روسیه، گسترش مشارکت اجتماعی کارگران و سپردن زمین به دهقانان از ارمغانهای کوتاه مدت انقلاب اکتبر بود که آینده دلپذیری را نوید می داد. گرچه با سرکوب قیام ملوانان کرونشتات در سال ۱۹۲۱ برای آزادی بیان، مخالفت با حکومت تک حزبی و تسلط حزب بر شوراها، روشن شد که آزادی در آن سرزمین دیری نخواهد پائید.
با غوطه ور شدن روسیه در جنگ داخلی علیه روسهای سفید و فشارهای بین المللی جهان سرمایه داری و دشواری های اقتصادی ناشی از آن به تدریج انقلاب چهره خشن تری به خود گرفت و بسیاری از آزادیها و قوانین ضد تبعیض پس از دورهای محو شدند. جنگ داخلی و چند ساله و در پی آن برنامه اقتصادی نپ ریاضت کشی معینی را به جامعه تحمیل کرد. با این همه از برکت همان انقلاب اکتبر اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت که توانست پس از دورهای سخت دشوار با رشد غیر سرمایه داری به یکی از قدرتهای صنعتی با حداقلی از رفاه اجتماعی همگانی و یکی از دو ابر قدرت نظامی جهان بدل شود.
علاوه بر آن، انقلاب اکتبر از همان آغاز در عرصه بین المللی با امضای قرارداد صلح با آلمان، لغو روابط اسارت بار روسیه تزاری با فنلاند که به استقلال آن انجامید و همچنین لغو قراردادهای استعماری با ایران نشان داد دولت نوپای شوراها تمایلی به ادامه سیاستهای امپراتوری گری پیشین و شرکت در نزاعهای امپریالیستی را ندارد. استقلال ایران گرچه همواره از سوی بریتانیا تهدید می شد، اما بیشک وامدار انقلاب اکتبر است. هرچند حضور بعدی ارتش سرخ در گیلان و حمایت از “جمهوری سوسیالیستی گیلان” گرچه به نام دفاع از مبارزات رهایی بخش صورت گرفت، میزان وفاداری دولت شوراها در “عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها” را با تردیدهایی روبرو ساخت.
همچنین گسترش نفوذ جریانهای عدالت جو، سندیکاهای کارگری، جنبشهای دهقانی، رشد جنبش برابر خواهی زنان و اشاعه گفتمان رفع تبعیض قومی، ستم ملی و جنبشهای ضد استعماری در چهارگوشه جهان و از جمله در ایران از دیگر اثرات الهام بخش انقلاب اکتبر بود.
انقلاب اکتبر الهام بخش انقلابهای بزرگ دیگر قرن بیستم نظیر انقلاب چین، کوبا و ویتنام نیز گشت که به نوبه خود جهان را سخت تحت تاثیر خود قرار دادند.
علاوه برآن کمتر نهضت و انقلاب ملی، ضد استعماری و ضد امپریالیستی در قرن بیستم را می توان یافت که از حمایت دولت شوراها برخوردار نبوده باشد. امری که خوشنامی آن را به رغم معایب آن افزایش داد. درپی انقلاب اکتبر و برپایی بین الملل سوم، کمونیسم نیز به قدرتمندترین نهضت جهانی چالش گر سرمایه داری بدل شد که حتی بسیاری از روشنفکران جهان و از جمله ایران را نیز به شدت تحت تاثیر خود قرار داد. شکل گیری “اجتماعیون عامیون”، حزب عدالت و تبدیل آن به حزب کمونیست ایران، تشکیل گروه ۵۳ نفر ارانی و شکل گیری حزب توده نخست تحت تاثیر سوسیال دمکراسی انقلابی روسیه و سپس بلشویسم، آرمانهای انقلاب اکتبر و “شوروی سوسیالیستی” و در پاسخ به شرایط سیاسی ایران شکل گرفتند.
نبرد استالینگراد و شکست آلمان فاشیستی در جنگ جهانی دوم توسط شوروی، شاید نقطه اوجی در محبوبیت سرزمین شوراها و “پدر خلقهای جهان” بود که پس از آن حمایت از “مهد سوسیالیسم” حتی به ارجحیت سیاسی بسیاری از احزاب برادر و دیگر کمونیستها و حتی روشنفکران غیر کمونیست در سیاست گذاری داخلی و بین المللی آنان بدل شد. حتی شکافهای بعدی در اردوگاه کمونیسم نیز چندان به کاهش محبوبیت آن ایدئولوژی منجر نشد و اکثریت مهمی از کمونیستهای جهان همچنان خود را با آرمانهای انقلاب اکتبر تعریف کرده یا به آن متمایل بودند.
بی شک فقر و شکافهای طبقاتی فزاینده به ویژه در “جهان سوم”، بیزاری از سیاستها و جنگهای استعماری و امپریالیستی جهان غرب و حمایت آنان از دولتهای فاسد، دست نشانده و مستبد در چهارگوشه دنیا به ویژه در دوران جنگ سرد، در بدبینی بسیاری از روشنفکران و جنبشهای اجتماعی به غرب و رویکرد مثبت ترشان به شوروی نقش مهمی داشته است. از جمله در ایران مداخلات استعماری بریتانیا و سپس کودتای آمریکا علیه دولت ملی مصدق در دور شدن روشنفکران از قطب نخست و نزدیکی به قطب دیگر تاثیر به سزایی داشته است.
با این همه، انقلاب اکتبر در جامعهای استبدادی و عقب مانده شکل گرفت و بیشترین حوزه اثرگذاری آن نیز به کشورهای عقب مانده و استبدادی محدود ماند که در بطن نبود زمینههای دمکراتیک حتی عقاید سوسیال دمکراتیک و سوسیالیسم دمکراتیک نیز بختی برای رشد نیافتند. گرچه نمی توان قدرت گیری کمونیسم در اروپا را حتی به رغم سرکوب قیام اسپارتاکیستها در آلمان (۱۹۱۹)، در میان دیگر کشورهای اروپایی همچون فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، یونان که چالش مهمی برای سرمایه داری بودند را دستکم گرفت.
.با این همه بلشویکها ارج خاصی برای دمکراسی قائل نبوده و هم ازاین رو بسیاری برآنند “دولت شوراها” تحت رهبری لنین از همان آغاز نطفه نظامی توتالیتر را بنیان نهاد که شوروی استالینیستی با کارنامه یکسره سیاه آن در زمینه حقوق بشر و دمکراسی فرجام آن شد. فرایندی که تاثیری بس مخرب بر اندیشه سیاسی بخش مهمی از کمونیستهای جهان و از جمله ایران به ویژه در عصر استالین در تحقیر دمکراسی و” ضد امپریالیسم” را معیار ترقی خواهی خواندن گذاشت. حمایت بسیاری از جریانهای کمونیستی و به ویژه پرو سوویتها از خمینی و جمهوری اسلامی و دیگر حکومتهای استبدادی نظیر ایدی امین، صدام حسین، قذافی و…تا حدودی متاثر از این نگرش و دنباله روی از سیاست خارجی شوروی بود.
هنگامی که بلشویکها خود با انقلاب اکتبر از پایان عصر پارلمانتاریسم و جایگزینی آن با نظام شوراها سخن گفته و به ویژه در دوران استالین حتی در “مهد سوسیالیسم” با حقوق بشر و دمکراسی دشمنی می شد، چگونه اقمار آن بختی برای رویکرد به دمکراسی داشتند؟ یا چگونه ممکن بود احزاب برادر بتوانند به مبلغین دمکراسی از جمله در ایران بدل شوند؟ از آن بدتر بسیاری از روشنفکران شیفته انقلاب اکتبر و سرزمین شوراها به نقض حقوق بشر و نبود دمکراسی در شوروی و اقمار آن توجهی نشان نداده و مدتها آن را “تبلیغات امپریالیستی” خواندند! هرچند در اروپای دمکراتیک بیشتر احزاب کمونیست سوسیالیسم را با دمکراسی درهم آمیختند و اروکمونیسم از جمله محصول این شرایط متفاوت بود.
با محکم شدن پایههای نظام نوین در شوروی، اما جاه طلبیهای امپراتوری گری روسیه تزاری به تدریج احیا شدند.
اگر حمایتهای سیاسی و نظامی شوروی از “جمهوری سوسیالیستی گیلان” و سپس “جمهوری مهاباد” و “حکومت خود مختار آذربایجان” به پای حمایت آن از “خلقهای تحت ستم جهان” گذاشته شد و امتناع خروج شوروی از ایران به بهانه رویارویی با امپریالیسم و ارتجاع در نزد به ویژه چپ گرایان از مشروعیت پنهان و آشکار برخوردار بود، اما هر چه زمان سپری شد، تمایل شوروی به گسترش منطقه نفوذ خود و پیامد منگنه شدن ایران در جنگ سرد بین دو فاتح اصلی آن بیشتر آشکار شد.
درخواست انحصار امتیاز نفت شمال توسط شوروی، خروج قوای شوروی از ایران در پی تهدید آمریکا به مداخله نظامی که به سقوط “جمهوری مهاباد” و “حکومت خودمختار آذربایجان” منجر شد، و درخواست حزب توده مبنی بر “ملی کردن نفت جنوب” به جای ملی کردن صنعت نفت از جمله نمونههای این تمایل بود.
با این وجود حضور و حمایت نظامی شوروی از جنبشهای رهایی بخش در رویارویی با سیطره استعماری غرب در بسیاری از مناطق از مشروعیت قابل توجهی برخوردار بود. حمله نظامی به چکسلواکی و مجارستان برای سرکوب بهار پراگ و جنبش اصلاح طلبی در مجارستان اما سرآغاز راز زدایی از امپراتوری گری شوروی شد که هیچ مداراجویی در کاهش نفوذش در کشورهای اقمار خود که خواهان “سوسیالیسم با چهره انسانی” بودند، نشان نداد. شکاف بین چین و شوروی نیز بیش از هر چیز نشانگر اختلافات مرزی در بلندپروازیهای ناسیونالیستی هر دو کشور بود که جنبه ایدئولوژیک نیز به خود گرفت. از همه بدتر سرنگونی حکومت داود خان و اشغال افغانستان بود که عریانترین جلوه میلیتاریسم و امپراتوری گری شوروی را در رقابت با “دشمنان امپریالیست” آن به نمایش گذاشت.
گمانه زنی درباره این که اگر دولت شوراها در محاصره و فشار دشمنان خود، درگیر در جنگ داخلی، قحطی، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد نبود تا چه حد قادر یا مایل به درهم آمیختن دمکراسی و عدالت و ارائه چهره بهتری از سوسیالیسم و اجتناب از میلیتاریسم، رقابتهای نظامی و امپراتوری گری بود، چندان ساده نیست. برخی انقلاب اکتبر و مسیری که پیمود را راهی برای جبران عقب ماندگی روسیه اوراسیایی با دور زدن سرمایه داری غرب می خوانند بیآنکه آن را با سوسیالیسم یکی بدانند. برخی دیگر از “کودتای اکتبر” علیه دولت پارلمانی کرنسکی نام می بردند و شوروی استالینیستی را فرجام گریز ناپذیر لنینیسم می خوانند. گروهی اما شوروی استالینی را نشانه به بیراهه رفتن انقلاب اکتبر و خیانت به آرمانهای آن یا محصول فشار و محاصره بین المللی سرزمین شوراها می دانند که در آخر به سقوط آن منجر شد.
هرچه بود، بزرگترین نظام “سوسیالیستی” جهان هفت دهه پس از انقلاب اکتبر به رغم میلیونها کشته در جریان جنگ داخلی، گولاگ زدایی، تصفیههای درونی و جنگ با فاشیسم و پیروزی بر بسیاری از موانع “بالندگی جهان سوسیالیستی”، در رقابت نظامی با آمریکا در پروژه جنگ ستارگان ناکام ماند. مهم تر از آن ظهور پدیده گورباچف بود که نه تنها ناقوس زوال اقتصادی و سیاسی “سوسیالیسم روسی” را به صدا درآورد، بلکه به زوال امپراتوری شوروی و گسست اقمار آن منجر شد. انقلابی که الهام بخش جهان بود، با فروپاشی نظام زائیده آن، تقریبا در همه جا و از جمله در ایران دامنه نفوذ خود را از دست داد یا بسیار کمرنگ شد.
ایران گرچه به مدد لغو قراردادهای استعماری با روسیه وامدار انقلاب اکتبر است، اما به دلیل موقعیت ژئوپولتیک خود، همسایگی با شوروی و جنگ سرد طولانی مدت بین غرب و شرق، در منگنه نزاعهای درونی دو قطب قرار گرفت.
روشن نیست اگر ایران با چنین شرایطی روبرو نبود، تا چه حد ممکن بود فرایند دمکراسی خواهی در آن قربانی جنگ سرد نشود. امری که ردپای آن را نه تنها در دفاع تمام قد آمریکا و غرب از حکومت استبدادی پهلوی، بلکه در حمایت آن از انقلاب اسلامی ایران و خمینی و “کمربند سبز” در برابر خطر کمونیسم نیز می توان دید. تحولات جهانی و گسترش گفتمان دمکراسی از جمله در میان چپ گرایان شاید فرصتی باشد تا ایران با دیپلماسی متعادل، موقعیتی درخور در ورای کشاکش روسیه امروز و غرب بیابد. رسیدن به آن اما نیازمند عبور از شعارهای انقلاب اسلامی، بنیادگرایی اسلامی و گذار به دمکراسی در ایران است.
* دکتر مهرداد درویش پور، جامعه شناس ساکن سوئد است.