۶ تا ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۸
برخی از فیلم هایی که دیدم به شکلی به هم مربوط بودند یا میشد دیدگاهی را یافت که بتوان آنها را با هم مقایسه کرد. فکر میکنم مقایسه روش خوبی برای درک بهتر از فیلمها باشد. این است که به نظرم رسید بد نیست این هفته فیلمها را در چارچوب مقایسه نقد کنم.
“رُما” و “دختران خورشید”، سینمای بی ادعا، سینمای پرمدعا
رُما Roma/آلفونسو کوارون، آمریکا، ۲۰۱۸، برنده شیر طلایی از جشنواره ونیز
“رُما” شخصی ترین ساخته آلفونسو کوارون است. شخصی به این معنا که نه تنها یک اتوبیوگرافی بر اساس خاطرات کودکی او است، بلکه دیدگاه های شخصی او را در رابطه با آن دوران، که نقطه عطفی در تاریخ امروزین مکزیک است، بازگو میکند. “رُما” را – انگار که سه بعدی باشد – باید در سه لایه موازی نگاه کرد. لایه رویین، که داستان اصلی فیلم است، در دهه ۷۰ میلادی میگذرد و زندگی لئو را باز میگوید که دختر جوانی از بومیان میکزتک مکزیک است که در خانه یک خانواده مرفه از طبقه متوسط خدمتکار است.
رابطه او با سه پسر و یک دختر خانواده آنقدر نزدیک و عاطفی است که دیگر به عضوی از خانواده تبدیل شده و – با حفظ فاصله طبقاتی – همه جا همراه خانواده است. پدر پزشک است و مادر خانه دار. یک روز پدر برای شرکت در یک کنفرانس از خانه می رود و هنگامی که بازگشتش به تاخیر می افتد معلوم میشود با معشوقه اش زندگی میکند و دیگر به خانه بازنخواهد گشت. لئو هم از دوست پسری که او را تنها گذاشته باردار است و لرزه رفتن ناگهانی پدر مسئولیت های او را چند برابر میکند.
داستان اصلی فیلم، اما، ظرفی است مناسب تا در چارچوب آن، کوارون به نقد اجتماعی آن دوران بپردازد. همین است که اگرچه داستان فیلم یک اتوبیوگرافی است، اما شخصیت اصلی فیلم لئو است نه یکی از سه پسربچه خانواده که لابد خود کوارون است. موقعیت اجتماعی چهار زن اصلی فیلم لایه دوم “رما” را میسازد که در نبود پدر باید خانه را بچرخانند و از یکدیگر نگهداری کنند. لئو و آدلا دو دختر خدمتکار در کنار سوفیا، مادر خانواده و ترزا، مادربزرگ چالش های بزرگی بر سر راه دارند. از دنبال کردن دوست پسر بی مسئولیتی که هنرهای رزمی تمام زندگی اش را پرکرده است تا رفتار مردانی که نبودن پدر در خانواده را مانند کارت دعوتی از سوی سوفیا می دانند و بی قید به دنبال خوابیدن با او هستند. در این لایه است که کوارون مشکل زن بودن در یک جامعه به شدت مردسالار را با ظرافتی بی مانند باز میکند و پیش چشم بیننده میگذارد.
و لایه سوم – که شالوده فیلم به حساب می آید – نگاه به جامعه اوایل دهه هفتاد مکزیک است. دقیقتر بخواهم بگویم، اگرچه در فیلم اشاره ای به سالی که داستان در آن میگذرد نمی شود، اما با توجه به اتفاقاتی که در فیلم به آنها اشاره میشود میتوان فهمید که سال ۱۹۷۱ است. در این سال بود که کشتار دانشجویان به وسیله لباس شخصی های تعلیم دیده دولت پیش آمد. این کشتار به دلیل همزمانی آن با جشن کورپوس کریستی (بدن مسیح) به همین نام مشهور شده است.
زیبایی کار کوارون، و آنچه این فیلم را در نقطه ای برتر نسبت به ساخته های مشابه مینشاند، در این است که نقد اجتماعی را به پسزمینه داستان فرستاده است. نه تنها هیچ جا شعار یا تلاش برای آموزش سیاسی بیننده به چشم نمیخورد، بلکه این نقد را چنان با ظرافت پشت داستان اصلی فیلم پنهان میکند که تنها در بخش ناخودآگاه ذهن بیننده نقش میبندد. برای نمونه، در یکی از صحنه های آغازین فیلم بچه ها از مدرسه بازمیگردند و یکی از آنها با حرارت تعریف میکند که سربازها بچه ای که بادکنک پر از آب به سمت ماشینها پرتاب میکرده را کشته اند. مادربزرگ همانطور که دارد غذا را آماده میکند میگوید حتما زخمی شده و پاسخ میشنود که گلوله مستقیم به سرش خورده و کشته شده. مادربزرگ تنها میگوید “بیچاره!” و بعد همه سر میز غذا می نشینند و از چیزهای دیگر حرف میزنند. جایی دیگر، لئو که باردار است درست وسط تظاهرات دانشجویی کیسه آبش میترکد و باید او را به بیمارستان برسانند. در پسزمینه، دانشجویان بی سلاحی را می بینیم که با گلوله لباس شخصیها مثل برگ خزان بر زمین می ریزند. و در پیشزمینه، لئو و مادربزرگ هستند که باید هرطور شده در بینابین این کشتار خودشان را به بیمارستان برسانند. همدردی بیننده طبیعتا به سوی شخصیتی که میشناسد، یعنی لئو جذب میشود، اما ذهن ناخودآگاهش صحنه های خونبار کشتار را ضبط می کند. در همین میان، لئو در بین همین لباس شخصیها پدر کودکی که در شکم دارد را می بیند که به دنبال دانشجویی که به درون مغازه پناه برده می دود و با چند گلوله او را میکشد.
“رُما” درست پیش از جشنواره تورنتو، بهعنوان بهترین فیلم، شیر طلایی جشنواره ونیز را به دست آورد که به نظر من منصفانه ترین جایزه ای است که امسال به فیلمی تعلق گرفته. برای من “رُما” بهترین فیلمی بود که امسال در جشنواره تورنتو دیدم.
دختران خورشید Girls of the Sun/اوا اسون، فرانسه، ۲۰۱۸، با بازی گلشیفته فراهانی
همانقدر که “رُما” بی ادعا و پرمحتوا بود، “دختران خورشید” پرگو و بی محتوا است. یک بریگاد زنان کورد به فرماندهی بهار (گلشیفته فراهانی) به جنگ داعشیها می روند. اعضای این بریگاد همگی زنانی هستند که پیش از این به اسارت داعش درآمده بودند و به عنوان کنیز از آنها بهره برداری جنسی میشد. اوا اسون ناتوانی اش در پرداخت شخصیت ها و داستان پردازی تاثیرگذار را زیر شعارهای تند و صحنه هایی که آشکارا برای اشک گرفتن از بیننده درست شده می پوشاند. از چهره همیشه غمزده گلشیفته که التماس گریه دارد تا شجاعت های رویایی یکی از این زنان در خود به کشتن دادن برای از بین بردن یک سرباز داعش، و بالاخره تصویر کلیشه ای هزاران بار تکرار شده دختران زیباروی کرد که دارند گیس یکدیگر را می بافند در حالیکه کلاشنیکف های شان آن بغل به درخت تکیه دارد همه عناصری هستند که بهکار گرفته میشوند تا تصویری که کارگردان در نظر دارد را به بیننده تحمیل کنند و به جز معدودی، در مورد باقی ناموفق می مانند.
همانطور که “رُما” برای من بهترین فیلم جشنواره بود، “دختران خورشید” هم دقیقا بدترین فیلمی بود که در جشنواره امسال دیدم.
دگرباشی، فیلم بد، فیلم خوب
دو فیلم با موضوع همجنس گرایی و تراجنسیتی دیدم که یکی بسیار زیبا بود و دیگری همانقدر بدساخت.
دختر Girl/لوکاس دونت، بلژیک و هلند، ۲۰۱۸، برنده دوربین طلایی و سه جایزه دیگر از جشنواره کان ۲۰۱۸
لارا دختری است در بدن یک پسر. قرار است با جراحی تغییر جنسیت بدهد و برای اینکار لازم است راهنمایی های پزشکش را با دقت دنبال کند، اما او کم حوصله تر از آن است که بتواند صبر کند.
زیبایی “دختر” در برخورد واقع گرای لوکاس دونت با موضوع است. لارا، نه تنها مشکلی برای دست یافتن به آرزویش ـ که زندگی در بدنی است که با روحش یکسان باشد ـ ندارد، بلکه همراهی و همدلی پدرش ـ که تنها با او زندگی میکند ـ و افراد خانواده و تا حد زیادی دوستانش را دارد. با این حال، هنوز نتوانسته آن آرامشی را که دختران دیگر دارند، داشته باشد. همین، او را آزار میدهد و برای روز جراحی کم طاقتش میکند.
دونت، که این اولین فیلم بلندش است، این ظرافتها را با دقت خلق میکند. او اعتماد به نفس ظاهری لارا، به عنوان دختری که مشکلات چندانی ندارد را در یکی دو صحنه برهم میریزد. مثلا زمانی که در سر کلاس، معلم از او می خواهد چشمانش را ببندد و او از دختران دیگر کلاس میپرسد که آیا با این مسئله که لارا از رختکن دخترانه استفاده میکند مشکلی دارند؟ اگرچه کسی دست بلند نمیکند و پاسخ آشکارا منفی است، اما لارا به عنوان دختری که با دیگر دختران تفاوت دارد در خودش فرو می ریزد. همین طور در کمپی که با دختران دیگر همخانه است و آنها اصرار میکنند که او بدن برهنه اش رانشان آن ها بدهد هم چنان که او هم بدن برهنه دیگران را دیده است. این معامله، در ظاهر، آنقدر منطقی به نظر میرسد که نه لارا و نه بیننده نمیتوانند دلیلی برای انجام ندادنش بیاورند. اگرچه لارا در نهایت می پذیرد، اما بار شکستی که به او تحمیل می شود آنقدر سنگین است که او در کمپ نمی ماند و بی خبر به خانه باز میگردد.
بازی ویکتور پولستر در نقش لارا آنقدر زیبا است که بی هیچ تردیدی میتوان گفت نیمی از موفقیت فیلم را از آن خود کرده است. “دختر” از بهترین فیلم هایی است که امسال دیدم.
پسر پاک شد Boy Erased/جو اگرتون، آمریکا، ۲۰۱۸
“پسر پاک شد” داستان زیبایی است که در یک فیلمنامه نازیبا به هدر رفت. موضوع درگیری همیشگی مذهب و همجنسگرایی موضوع مهمی است که کمتر به آن پرداخته شده است و حیف است که وقتی چنین فرصتی پیش می آید به سادگی از دست برود.
یک کشیش مومن از تمایلات همجنسگرایانه پسرش باخبر می شود و او را به یک اردو می فرستد که از سوی کلیسا برای “معالجه” همجنسگرایان ترتیب داده شده. روشی که مدیر این اردوگاه دنبال میکند ایجاد حس گناه نسبت به تمایلات همجنس گرایانه است. اعتقاد او بر این است که همجنس گرایی موضوعی است که افراد آن را می آموزند و بخشی از طبیعت آنها نیست. میگوید مثل یک بازیگر فوتبال که فوتبالیست به دنیا نیامده، بلکه در زمین بازی آن را آموخته و به همان ترتیب میتوان این آموزش را وارونه کرد. سختگیری های این کشیش و اصرار او بر در هم شکستن غرور جوانانی که به دست او سپرده شده اند بسیاری را از این کمپ فراری می دهد. حتا یکی از این جوانان خودکشی میکند.
اگرتون هم فیلمنامه را نوشته، هم فیلم را کارگردانی کرده، و هم خود نقش مدیر اردوگاه را بازی میکند. ممکن است مشکل فیلم از کتابی که فیلم بر اساس آن ساخته شده است به فیلمنامه منتقل شده باشد. این مشکل، در گام اول، ناتوانی در پرورش شخصیت هاست. به سختی میتوان تصویری از خلق و خوی پدر به دست آورد. مهم ترین سرنخ در این میان، مقاومت پسر در برابر مدیر اردوگاه برای اعتراف به این است که حس همجنس گرایی ناشی از آزاری است که از پدر دیده. پسر از چنین اعترافی سرباز میزند و تکرار میکند که پدرش آدم خوبی است. به غیر از این، برخورد مستقیم دیگری با پدر وجود ندارد تا این گفته راستی آزمایی شود. از سوی دیگر، شخصیتها همگی افرادی سیاه و سفیدند. مدیر و کارکنان اردو همگی پلیدند و پدر و مادرهای جوانان ـ آنها که می بینیم شان ـ همگی خوب و دوست داشتنی اند. این موضوع، در واقع، تنها نکته ای است که بر آن تاکید میشود تا نشان داده شود که همجنسگرایی، برعکس آن چه مدیر اردوگاه ادعا میکند ـ حسی درونی و طبیعی است و نه اکتسابی.
حاصل اینکه، “پسر پاک شد” بیشتر شبیه یک فیلم تلویزیونی است که تلاشی برای وارد شدن به عمق موضوع نمیکند و فرصت خوبی است که از دست میرود.
دو فیلم پر گفت و گو
“درخت گلابی وحشی” و “داستان راست” دو فیلم بودند پر از دیالوگ. هر دو زیبا، یکی بر روند کارهای پیشین فیلمساز و دیگری چرخشی تند در شیوه کار.
درخت گلابی وحشی The Wild Pear Tree/نوری بیلگه جیلان، ترکیه/فرانسه، ۲۰۱۸
نوری بیلگه جیلان از معدود سینماگرانی است که همه فیلم هایش در جشنواره کان شرکت کرده و با یکی دو استثنا همگی نامزد نخل طلایی شده اند و یک بار این جایزه را به دست آورده است. فیلمهای بیلگه جیلان طولانی و کم دیالوگ هستند. بجز این فیلم آخر.
“درخت گلابی وحشی” همه ی عناصر شناخته شده ی سینمای بیلگه جیلان را دارد. آدمهایی که خوش جنسی و بدجنسی را با هم دارند، کاراکترهایی که فقط جایی در فیلم ظاهر می شوند و بی آنکه رد پایی از خود بگذارند ناپدید می شوند، و محیط خفقان آوری که بیننده را به همان اندازه کلافه میکند که شخصیت اصلی فیلم را. اما اینبار، برعکس فیلمهای پیشین، تمام فیلم را دیالوگ پر کرده است.
سینان جوانی است که تازگی کالج را تمام کرده و به چاناکاله، شهر زادگاهش بازگشته تا امتحان آموزگاری بدهد و مانند پدرش معلم دبستان بشود. در مدتی که نبوده کتابی نوشته به نام درخت گلابی وحشی، که حالا به هر دری میزند تا پولی فراهم کند و آن را چاپ کند. پدرش معلم کم درآمدی است که همان پول ناچیز را هم همیشه در قمار میبازد. بعد از اینکه از فراهم کردن پول از طریق شهرداری و یکی دو آدم اهل کتاب ناامید میشود شروع میکند به دله دزدی از خانه پدربزرگ و مادربزرگ و خانه خودشان. موفق نشدنش در پیدا کردن یک شغل مناسب او را وامیدارد مانند بسیاری دیگر از همکلاسی هایش به ارتش و نیروی ویژه ضد شورش بپیوندد.
مثل همیشه، جیلان بازی های زیبایی از نابازیگران و بازیگران نامشهورش میگیرد. فضای فیلم اگرچه اغلب باز و سرسبز و دیدنی است، اما خفقانآور است. در صحنه ای سینان میگوید اگر دیکتاتور بود یک بمب اتم روی این شهر می انداخت و همه را نابود میکرد. آزاری که سینان می بیند با مهارت به بیننده منتقل میشود. حتا خواب های گاه چندش آور او هم بیننده را راحت نمیگذارد. یکی از زیباترین و درعین حال طولانی ترین دیالوگهای فیلم گفت و گوی سینان با امام مسجد و دستیار اوست که در راه بازگشت به شهر درباره نیکی و بدی و عادت های خدا دارند.”درخت گلابی وحشی” نیز از زیباترین فیلم هایی است که در جشنواره امسال دیدم.
داستان راست Non-fiction/ الیویه آسایاس، فرانسه، ۲۰۱۸
“داستان راست” نیز پر از دیالوگ است، اما این عادت آسایاس است. کارهای آسایاس ـ و خود او ـ را به خاطر بی تکلف بودن و روراست بودن دوست دارم. آدمهای آسایاس اغلب از قشر مرفه و روشنفکر جامعه می آیند. یک دیگر را دوست دارند، اما خودشان را بیشتر. این است که زن و شوهر ممکن است هرکدام رابطه ی جنسی خودشان را با مرد و زن دیگری داشته باشند، اما نمی گذارند این روابط بر رابطه عاطفی و گاه عاشقانه شان تاثیر بگذارد.
“داستان راست”، که قبلا عنوانش “زندگی دوگانه” بود (و من این عنوان را دوستتر دارم)، یک کمدی است که باید آن را جدی گرفت. فیلم، داستان لئونارد است، نویسنده ای که تمام داستان هایش درباره روابط رمانتیک خودش با این و آن است. “نقطه” نام آخرین داستانش است که ناشرش آلن حاضر به چاپ نیست باز درباره یکی از این روابط است. تازه ترین رابطه عشقی لئونارد با سلنا، همسر آلن است که از همین طریق آلن را راضی میکند کتاب را چاپ کند. و این زندگی های دوگانه همچنان ادامه مییابد.
“داستان راست” در کنار “ابرهای سیل ماریا” و “ساعات تابستانی” از بهترین ساخته های آسایاس است. نکته جالب این است که هر سه فیلم با بازی ژولیت بینوش ساخته شدند. فیلم در عین حال درباره پایان دوران کتاب به شکل سنتی آن و آغاز دوران ادبیات دیجیتالی است. بخش بزرگی از دیالوگهای ریز و درشت فیلم در همین زمینه است. آلن هنوز دلبسته کاغذ و چاپ است. لئونارد فقط برایش مهم است کتابش چاپ شود حتا اگر کسی آن را نخواند. دستیار جدید آلن ـ که همان طور که انتظار می رود با هم رابطه رمانتیک نیز دارند ـ پشتیبان سرسخت چاپ دیجیتالی است. با اینکه آسایاس در هر گوشه و کنار دنیا فیلم ساخته است اما باید او را بهترین سینماگر فرانسوی دانست.
بهترین فیلمهایی که دیدم
پیش ازاین گفتم که امسال فیلم برجسته ای در جشنواره نبود. اما فیلمهای دیدنی هم کم نبودند. همین است که ردهبندی فیلمها را مشکل میکند. من یکی دو فیلم مهم را نتوانستم در برنامه ام جا بدهم مانند “سفر طولانی روز به درون شب” (Long Day Journey into the Night) و “نقطه کور” (Blind Spot). اگر اینها ـ و یکی دو فیلم دیگر ـ را دیده بودم ممکن بود لیست پایین تغییر کند، اما بهترین ده فیلمی که من دیدم به ترتیب زیر هستند:
رُما (Roma) از آلفونسو کوارون
اوج (Climax) از گاسپار نوئه
دله دزدها (Shoplifters) از هیروکازو کوریدا
درخت گلابی وحشی (The Wild Pear Tree) از نوری بیلگه جیلان
۳ رخ (۳ Faces) از جعفر پناهی
خاکستر پاکترین سفید است (Ash is the Purest White) از جیا ژانگکه
همه میدانند (Everybody Knows) از اصغر فرهادی
سایه (Shadow) از ژانگ ییمو
فارنهایت ۱۱/۹ (Fahrenheit 11/9) از مایکل مور
اگر خیابان بیل میتوانست حرف بزند (If Beale Street Could Talk) از بری جنکینز